iraj farzad site » Blog Archive » شاگرد اول های “تند پیج آغاز دهه ۹۰”
Wordpress Themes

شاگرد اول های “تند پیج آغاز دهه ۹۰”

فرهاد شعبانی در ادامه تقابل با یک نوشته مجید حسینی، به فکت های تاریخی رجوع داده است. یک جمله در آن نوشته، موضوع حمله متقابل جمال بزرگپور و فرهاد شعبانی شده است.

دو منتقد عصبانی ما، کاری به محتوای سیاسی  هر انتقاد  از جانب هر گرایش که باشد ندارند. داد و فریاد راه انداخته اند که به نفس کلمه و نام کومه له اهانت شده است. این برافروختگی البته اگر متوجه کسی باشد که اندک ربطی به کمونیسم کارگری داشته باشد، دیگر واویلا است. از نطر فرهاد شعبانی و جمال بزرگپور “کومه له” با هر پسوند و پیشوند، سازمان سیاسی برخوردار از یک تاریخ و شکل گرفته و پیش رفته و پس رفته در سیر تحولات و “تند پیچ” های سیاسی و اجتماعی نیست. یک سازمان سیاسی نیست که در آن بحثها، جدلها، کشمکش نظرات، کنگره و پلنوم و…انجام شده است و درست به دلیل تحولات مادی در روند تحولات سیاسی، در آن سازمان شکاف و اختلاف و در نهایت انشعاب و جدائی بر سر خطوط متفاوت سیاسی روی داده است. از منظر متعصبان، کومه له، یک سکت است، عینا چون مجسمه ابولهول و بُت که کنترل آن از اختیار و اراده سازندگانش خارج  شده است. خدای ساخته ای که نه تنها برای فرهاد شعبانی و جمال بزرگپور و ابراهیم علیزاده که دیگر باید برای “همه کاراکترهای قدیمی” و سازندگان اولیه و هر “عبد” ایمان آورده کومه له ای نیز؛ لایزال، ذات مُقدًس، ترسناک، میرغضب و خط قرمز باشد. نا سلامتی تحصیلکرده اند، اما بالا بردن نام کومه له تا یک پدیده ملکوتی و در آن عرش اعلاء، اینان را چنان به حالت خلسه فرو برده است که مثل آنهائی که کتاب سلمان رشدی را نخوانده و حتی ندیده، با شنیدن صرف شایعه “توهین به کومه له”، فتوای مهدورم الدم بودن مرتد را درمیان امت “طیف کومه له ای” صادر کرده اند.

من اما، از این شیون و واویلاها و بساط شام غریبان فاصله میگیرم و نور افکن را بر “نقطه قوت” های “تاریخی” کومه له فعلی که بویژه در نوشته فرهاد شعبانی برجسته شده است،  متمرکز میکنم. حقایق بنیادی تری قرار است در لابلای این گرد و خاک بپاکردنها،  پنهان شوند.

از روحیه خود فریبانه فرهاد شعبانی که نوشته است علت تعرض به ساحت مقدس کومه له امروز: ”ناکامی های پی در پی و انزوای روز افزون” منتقدین است، میگذرم به این خاطر که در دنیای واقعی و خارج از آن “خلوت انس”، نمیتوانند چیزی جز “انزوای روز افزون” کومه له فعلی را حتی در دوایر ناسیونالیسم کرد، به کسی نشان بدهند.

لازم میدانم همینجا به این دوستان اسبق خاطر نشان کنم که من این روحیه مرد رًندی را سالهاست میشناسم. کومه له ای که من میشناختم، تاریخ پر فراز و نشیبی را از سر گذرانده است. این تاریخ مکتوب و مستند است و هر کس میتواند سیر عروج و افول آن را ببیند، بخواند و با آن آشنا شود. در تند پیچها و طوفانهای سیاسی،”کومه له” نیز دستخوش تکانهای بسیار شدیدی شد. این را هر انسان معمولی میفهمد. اما در همان حال انبوه عظیم همان انسانهای عادی نیز میدانند که در دوره فترت، در دوره تاب نیاوردن کشتی “کومه له” در آن گردابهای مهیب و طوفانها، همواره شماری رهگذر تاریخ در لابلای آوار یک عمارت با شکوه فرو ریخته و کشتی طوفان زده، قوطی های جادوئی شان را از بقچه در میآورند. محرکه گیری شروع میشود و نمایش با نشان دادن یک تخته پاره، یک تکه آجر، شروع میشود. از درون صندوق جادوئی سند “مالکیت” را به اهالی هاح و واج و هنوز مات و مبهت در شوک زلزله و گرد باد نشان میدهند. آنها با آن مرد رًندی و شامورتی بازی، در فضای غمگین و افسرده پس از طوفان، “دولت تعیین میکنند” و از آن پس “توی دهن” صاحبان واقعی حاضر و غایب آن تاریخ پر افتخار  و آن عمارت باشکوه و آن کشتی تایتانیک میزنند.

خیر جنابان اشتباه میکنید، زعمای جنبشی که خرج اردوگاه داری تان را میدهند همان کوته بینی تان را به hallucination نیز مبتلا کرده است. شعور مردم را دست کم گرفته اید و در سیاست، نه حرفه ای و علمی که آماتور و  بی فرهنگ هستید. این را بدانید که ما خام نیستیم و خیلی خوب میدانیم امثال شما به دور از چشم حافظان اصول و پرنسیپ و استانداردهای جهانشمول، بساط اجناس بُنحل تان را در آن گوشه متروک پهن کرده اید.

متاسفانه و یا خوشبختانه، فرهاد شعبانی توضیح داده است که کومه له فعلی تخته پاره و تکه آجر بجا مانده از کدامین طوفانها و گردابهای سیاسی است:

شاگرد اول کنکور تند پیچ آغاز دهه ۹۰

آقای شعبانی در مورد نقد سیاسی “کاراکترهای قدیمی”، از جمله چنین نوشته است:

” آن‌ها کاراکترهای فراموش شده ائی هستند که نسل امروز آن‌ها را بیاد ندارد و اگر هم در جائی از آن‌ها نامی برده شود به علت مردود شدن و سقوط از تند پیچ آغاز دهه ۹۰ متأسفانه از آنان به نیکی یاد نمی شود” (خط تاکیدها از من است)

بسیار خوب، پس باید سعی کرد که ” نسل امروز” را فرا بخوانیم بار دیگر و با تعمق بیشتری لیست قبولی ها و مردودی های “تند پیچ آغاز دهه نود” را از نظر بگذراند. و از آنجا که خود فرهاد شعبانی به سوالات آن آزمون در آن تند پیچ اشاره کرده است، لاجرم باید این نکته را هم به یاد داشته باشد که “طراح” سوالات آن “تند پیچ” به کدام جنبش و گرایش سیاسی تعلق داشت؟ بد جوری بند را آب دادند. چه، وقتی هیچان زده و دست پاچه، مقام اول کومه له خود  را در آن آزمون به رخ هر منتقد میکشند، بناچار دیگر دایره بحث و جدل را از محدوده یکی از محافل مدعی حق وراثت عنوان و نام کومه له و اردوگاههای مربوطه؛ فراتر برده اند. از این نظر باید به دور از هیاهو و جنجال و دست بردن به تحریک احساسات و عواطف، این اقرار صریح را در معرض قضاوت جامعه گذاشت تا همه، از جمله آن هواداران بی خبر از عمق ماجرا نیز متوجه شوند که از کومه له فعلی در چه دوایری و در کدام جنبش “به نیکی” یاد شد و کماکان یاد میشود؟

به برخی از سوالات “سخت” در آن آزمون نفس گیر، توجه کنید:

– جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱

چه اتفاقی افتاد؟ اسناد و مدارک و فکتهای آن “تند پیچ” تکان دهنده را نمیتوان در لابلای تحریک افکار عقب مانده، آنهم در محدوده کومه له اردوگاهی فعلی پنهان کرد. شیرازه مدنی جامعه عراق در “عملیات توفان صحرا” زیر و رو شد. بر بستر آن تهاجم افسار گسیخته به کل مدنیت یک جامعه، احزاب ناسیوتالیست کرد در عراق به قدرت رسیدند. کومه له فرهاد شعبانی، به آن میدان “منتقل” شد و به همین خاطر هم در خیمه و بارگاه سران ناسیونالیسم کرد در عراق،” به نیکی” از آن “درایت سیاسی” یاد کردند. بخش عمده لایه انسانی کومه له وقت، به آن انتقال طبقاتی نه گفت. آری این دومی ها در آن تند پیچ و در سالن امتحان پس دادن در محضر استادان ناسیونالیسم کرد “مردود” شدند و اقلیتی بسیار ناچیز و مارجینال، که فرهاد شعبانی و جمال بزرگپور حالا دیگر در تعلق تعصب آمیز به آن افتخار میکنند،“رتبه اول” را بدست آوردند. تنی چند از سران “بازسازی” کومه له فعلی، برای “پذیرش” در آن کنکور، لازم دیدند “گواهی عدم سوء پیشینه” را با نفرت از گذشته خویش و اعلام برائت از “کمونیسم” بطور کلی و کمونیسم کارگری و شخص منصور حکمت بطور مشخص، به اداره ثبت احوال ناسیونالیسم کرد، تسلیم کنند.

– ماجرای “مناطق آزاد شده” و فاجعه های “گردان شوان” و بمباران “اردوگاه بوتی”

کومه له تا زمانی که حفظ آخرین مناطق پایگاهی ممکن بود، تماما  همراه با رهبری و تشکیلات در داخل ایران مستقر  بود. پیشرویهای نظامی رژیم اسلامی، سوالاتی بسیار جدی را در مورد “ادامه کاری” پیش روی رهبری کومه له و حزب کمونیست ایران قرار داده بود. از ذکر جزئیات میگذرم، چون در موارد دیگر به این مساله پرداخته ام. نتیجه بالاخره این شد که رهبری به “مناطق مُحرًمه”، انتقال یابد. اما با نزدیک شدن جبهه های جنگ ایران و عراق به مرزهای کردستان ایران و عراق، بحث “مکان” استقرار رهبری کومه له و “تشکیلات”، اعم از رزمی و غیر آن، بسیار داغ و قطبی شد. رهبری حزب و شخص منصور حکمت از پذیرفتن “اردوگاه” تحت حاکمیت رژیم عراق، به عنوان محل استقرار رهبری و تشکیلات کومه له، و یا “تداعی شدن” به عنوان “متحد سیاسی” اتحادیه میهنی کردستان عراق،جدا هشدار داده بودند. نامه ها و اسناد این کشمکشهای درونی از جمله در پلنوم ها، که آنوقتها “بخاطر حفظ حرمت سیاسی کومه له” انتشار علنی نیافتند، اکنون در دسترس اند. میتوانید بروشنی ببینید که حتی کسانی که در صف بندیها بین چپ و راست،مدافع آتشین سنگر راست بودند، اعلام کردند که از تن دادن به اسارت در اردوگاههای تحت کنترل رژیم بعث سرپیچی خواهند کرد. و خیلی های دیگر هشدار دادند اگر “کمیته رهبری کومه له” در سیر خود به خودی تغییر اوضاع “پیشمرگ رزمنده و آزاد” کومه له را ناچار کند که به چنان ذلت و خواری تن بدهد، آنها “به کوه خواهند زد” و از عضویت در؛ و پیشمرگایه تی برای چنان کومه له تحقیر شده و خوار و سرافکنده، صرفنظر خواهند کرد. اما آن نوع “حفظ کومه له”، در ذهنیت کادرهای سنتی بسیار ریشه دارتر بود. تداعی شدن با جلال طالبانی و اتحادیه میهنی به عنوان متحد سیاسی و “استراتژیک” کومه لهِ جمال بزرگپور و فرهاد شعبانی، به قیمت فاجعه های خونبار و قربانی کردن شمار زیادی از کمونیستهای برجسته ایران تمام شد. اردوگاه بوتی، در هشدار به آن “نزدیکی سیاسی” با اتحادیه میهنی و حضور رسمی جلال طالبانی در کنگره ها و جلسات و نشست و برخاستها با کومه له در “مناطق محرمه”، و شعر خوانی علنی “شیرکو بیکس” در اردوگاه مرکزی کومه له در همان مناطق- اردوگاه مالومه – با “هشدار” بمباران شیمیائی بوتی توسط دولت عراق پاسخ گرفت. همزمان، همین سنت “کومه له داری”، پنهان از رهبری حزب و حتی کومه له، در ماجرای طرح مشترک سپاه پاسداران و جماعت جلال طالبانی، برای “آزاد سازی حلبجه”، گردان شوان را “مامور” کرد که به منطقه “تویله” در نزدیکی حلبجه منتقل شود. فاجعه گردان شوان، حالا دیگر با فکت هائی که از جمله “شوکت حاجی مشیر”، “نوشیروان مصطفی” و “حمه حاجی محمود” مکتوب کرده اند، هیچ جای تردید در برداشتن گامی بلند در راستای آن انتقال طبقاتی کومه له محبوب آقایان را باقی نگذاشته است. “مناطق محرمه” سابق، توسط ابراهیم علیزاده اکنون “مناطق آزاد شده توسط نیروهای اتحادیه میهنی جلال طالبانی” توصیف شده است. باز هم آری، فرهاد شعبانی ها و ابراهیم علیزاده ها در این کنکور هم شاگرد اول شدند.

حزب کمونیست کومه له فعلی ها چگونه تشکیل شد؟

ابراهیم علیزاده، علیرغم اسناد و مدارک و علیرغم شرکت نسبتا فعال شخص خود در پروسه تشکیل حزب کمونیست ایران، گفته است، حزب کمونیست ایران، نتیجه “کنفرانس وحدت” بین نیروهای خط ۳ بود. صرفنظر از اینکه مقطع تاریخ “کنگره موسس”، شهریور سال ۱۳۶۲ و جلسات نیمه نا تمام “کنفرانس وحدت”، در اردیبهشت سال ۱۳۵۸ برگزار شد و این جعل و دستکاری تاریخ چنین زمخت و نخراشیده است، اما یک حقیقت در لابلای این چشم بندیها، آشکار است. کومه له عزیز حضرات، از تاریخ حزب کمونیست ادعائی و میراثهای سیاسی و فکری آن “اعلام برائت” کرده است. پس معلوم شد “نسل جوان” گفتن ها کدام هدف را تعقیب میکند؟ دقیقا بخاطر اینکه یک تاریخ واقعی با کشیدن عکس مار برای همین نسل جوان موجب گمراهی نشود و در حافظه ها فعال بماند، این حقایق را باید بارها و بارها گفت و مُدام توضیح داد.

فرهاد شعبانی نوشته است کومه له او ایده تشکیل حزب کمونیست ایران را:

 ” از سخنان رفیق فواد مصطفی سلطانی در نشست مهاباد در سال ۱۳۵۸  گرفته بود”

 بی جهت سعی کرده اند که از تصویر فواد و خاطره او در عواطف مردم یک “ال سید” بسازد تا با ادامه بازی در میدان تحریک احساسات، به آن کومه له زمین خورده و مردود شده در تند پیچ های اغاز دهه نود، به خود و اردوگاهیان روحیه ببخشد.

 مشکل این نیست که اینها از پاسخ دادن به علت انتقال طبقاتی یک سازمان سیاسی با یک تاریخ پر افتخار در شکل و قواره یک سکت ناسیونالیست متحجر و نا امید، مطیع و در منگنه دوایر اطلاعاتی “اقلیم” و رژیم اسلامی، عاجز و ناتوان اند. چه، خودشان به روشنی میدانند که انکار یک تاریخ در مهمترین تند پیچ های سیاسی، و قلم گرفتن سیر واقعی رشد و مراحل تکامل یک سازمان سیاسی به نام کومه له، دقیقا به منظور معرفی کل یک پروسه به عنوان “اردوگاه” و اردوگاه داری به هر قیمت و با تن دادن به هر بی پرنسیپی است. مشکل شان این است که علیرغم آن سیر قهقرائی و عقب گردهای سیاسی، نمیتوانند “منزوی” شدن آن نوع و شیوه فعالیت “کومه له” ای که من به برخی از نقاط “درخشان” آن اشاره کردم، را در اذهان “نسل جوان” شاهد باشند. مشکل شان این است که تاریخ واقعی کمونیسمی که آن کاراکترهای “قدیم” در راه تحکیم مبانی آن کوشیده اند، حقنه ناسیونالیسم و کردایه تی به ضرب تحریک تعصبات خشک و کور سکتاریسم “کومه له ای گری”، در افکار مردم کردستان و نسل جوان را بسیار مشکل کرده است.

مشکل این است که همه آن تسلیم شدنها و پشت کردن ها به تاریخ فعالبت سیاسی، حتی در ابعاد شخصی، تن دادن به همه آن خِفًت و خواری ها، هنوز برای مقبول شدن در میدان سیاست ناسیونالیسم کرد، کافی نیست. بعید میدانم که مارهای افعی خورده ناسیونالیسم کرد زیر پای کسانی که فقط بلدند هویت ضد کمونیسم کارگری و نفرت از منصور حکمت را بارها و بارها و هر بار با غیظ و کینه کورتر تکرار کنند، فرش قرمز پهن کنند. این پس قراولان هنوز متوجه نشده اند که با وارد شدن به راهی که “امین صادقی”های آشنایشان به پایان خفت باری رساندند، نمیتوانند “آغازی نو” برای از سر گیری پروژه شکست خورده “بازسازی کومه له” از گهواره تا گور ناسیونالیست، را به کسی، نشان بدهند. مشکلِ از بیخ و بن در آوردنِ کمونیسم در تاریخ سازمانی به نام کومه له با آن تاریخ معین و بویژه با تاریخ جهش های سیاسی و فکری طی کنگره های ۲ تا پایان کنگره ۶، مشکل پاک کردن هویت ضد ناسیونالیستی کومه له در طول آن سالهای پر تلاطم و سرشار از تغییر و تکامل، “حل نشدنی” است. هیچ راه دیگری ندارند جز اینکه به کومه لهِ محفل بی در و پیکر و بی حساب و کتاب، به دخمه های چله  ۳۷ روزه تحت عنوان کنگره اول آنهم در دوره اوج خیزش های روزهای ۱۳۵۷،در شهرها بازگردند. چاره ای دیگر ندارند جز اینکه به هیات انسانهای رشد نیافته و با قد کوچک سیاسی، بزرگی خود را  در بارک الله گفتنها و خدا عمرتان بده های دهقان و تعارفات ریاکارانه و حسابگرانه آنان ورانداز کنند. در آن روزهای خیزش های عظیم و اعتصابات پرشکوه کارگران صنتعی شهر، آنها به سکوت و سکون روستا پناه آورده بودند تا نشان بدهند که برای آن انقلاب و برآمد انقلابی در شهرها و کارخانه ها حرفی برای گفتن ندارند. اگر به این شیوه  زمخت از جهش های بزرگ در طول کنگره های مذکور نمیتوانند قامت سیاسی بلند خود را تحمل کنند؛ نوستالژی ایام کومه له “صاذق” در آن  گوشه دنج همراه با بالا بُردن دوز لیچار به کمونیسم کارگری و منصور حکمت. به آرزوی روز تبدیل میشود.  آن محفل عارفانه و سرشار از مناسبات مریدی و مرشدی که در آن کادر رهبری؛”شرعی” بودن حرفها و “رهنمود”ها حتی برای جماعت دهقان چرتکه انداز را میبایست به تایید ملای دعوت شده آبادی برساند. باید به آن روحیات خام و پوپولیسم عقب مانده اولیه  برگردند که فکر میکردند اگر چون اسلامی ها، مشروبات الکلی را ضبط ، در خیابانها نمایش بدهند و سپس در محلات فقیرنشین در حضور مردم بسوزانند، “خیلی به عقاید زحمتکشان احترام” گذاشته اند. حسرت دوره ای را میخورند فاقد هر گونه حسابرسی، زمانی که هر کس تفنگی به دوش میگرفت خود راسا قاضی و دادستان و هیات منصفه بود و اعدام و شکنجه اسراء با روش راهزنان غیر سیاسی تفاوت نداشت. و در مواردی حتی شنیع تر و بی رحمانه تر. همه این دوران گیچ سری و ابهام و خرافه های برگرفته از سنت پیشمرگایه تی در کردستان عراق، خود همین اردوگاه داران از سر گذراندند. اما نه! انگار اینها هم قبول کرده اند که کومه له چنان گسستی را اصلا تجربه نکرده است. مگر نه اینکه، کنگره ۲ تا شش کومه له با آن انبوه بحثهای  پر حرارات و تعمق ها و بازبینی های موشکافانه و تاثیرات تکان دهنده در هر تک کومه له ای و هر تصویر نو در افکار توده های وسیع مردم، اصلا در تاریخ کومه له وحود خارجی نداشته است؟ و در مقابل یک جلسه نیمه نا تمام به نام کنفرانس وحدت در اردیبهشت سال ۱۳۵۸ تنها حلقه ای است که به چله ۳۷ روزه منصل است؟

 اگر “سیاسی” و نه با دشنام به گذشته خویش و لعن و نفرین کمونیسم کارگری، این گام “نهائی” را بردارند، “شاید” پدرخوانده های ناسیونالیسم کرد، قدری توجهشان به “وزن” و نیروی واقعی یک شریک “تازه” جلب شود. نوشیروان مصطفی برای اینها سنت به یادگار گذاشته است. برای سهم بردن از سفره، “نیرو” نشان بدهید. و براستی با این مبالغ  ده ها هزار دلاری ماهانه که از منابع مشکوک و بواسظه گری عناصر سر به لاهور شیخ جنگی و بافل طالبانی انبار میکنند، چه نیازی به نشان دادن  وزن و نیرو دارند؟ وقتی اینها فی الحال سر سفره نشسته اند؟ اما فشار سنتهای آن تاریخ که اینها خود را به بی خبری از آن زده اند، فشار سنگین تاریخ سازمان سیاسی کومه له و سنتهایش که با نفوذ ادبیات مارکسیسم انقلابی لایه وسیع بدنه تشکیلاتی و واحد های رزمی را به سلاح اندیشه و تفکر مارکسیستی مسلح کرد، جائی برای فتوا دادن ها و می بُرم، میدوزم های مرشد های محفلی باقی نگذاشت.”شفافیت مالی” یکی از آن سنتهاست. که حتی در اردوگاه کومه له فعلی یک سوژه اختلافات داخلی و دسته بندی و محفل بازی و کناره گیری ها و استعفا های اخیر نیز هست. سازمان سیاسی را چنان به سیاق “دفتر ماموستا” و شیوه قبضه منابع مالی در دست یکنفر در احزاب ناسیونالیستی هر دو سوی مرز، جلال طالبانی و قاسملو، در آورده اند، که بحث غرق شدن در فساد مالی با منابع مشکوک، موضوع محافل چند نفره در همان اردوگاه شده است.

آیا روشن نیست که همین وضعیتِ پریشان و ناپایدار و دلواپسی  و دلهره از ریزش باز هم بیشتر در محدوده اردوگاه است که کومه له فعلی را وادار کرده است به دور و تسلسل باطل مناسک برائت از کمونیسم باز گردد و آن را با شتاب بیشتری از سر گیرد؟ چه، بالاخره باید با هر طرفند و هیاهو  و حار و جنجال و یا دیپلوماسی و پولتیک زدنها، عده ای را در “لیست” مربوطه نشان منابع خود بدهند که آنها هم سر کیسه را شُل کنند.

عجیب این است که خودشان میدانند حتی همین روش “کومه له داری”، کارساز نبوده است و به سنگ روی یخ تبدیل شده است. سوال این است که آیا واقعا در این آخرین حلقه ها، خود دچار تردید و تزلزل نشده اند؟ که در واقع با چنین مواضع پرخاشگرانه و غیر سیاسی که در نوشته های فرهاد شعبانی و جمال بزرگپور موج میزند، دارند با ابهامات و دو دلی های خود و همزمان عجز و ناتوانی در برابر “منتقدین درونی” دست و پنجه نرم میکنند؟ آیا این لحن هیستریک و برآشفته رو به بیرون، نشانه یک یاس و استیصال و یک “روان درمانی” در مواجهه با شکست در حفظ حتی یک  سکت اردوگاه نشین، نیست؟ من تردیدی ندارم که فعال شدن دگر باره زبان نیش و طعنه و  خط و نشان کشیدنها و رونمائی دگر باره از ادبیات “حمه بوشکه” ها و “امین صادقی”ها؛ پیش پرده های یک سریال “انقلاب ایدئولوژیک” محاهدینی و یک تعرض ضد انتقادی “بالا” به “پائین” است. ظاهرا خطاب به “غیر خودی” هاست، اما در واقع  رو به درون صفوف خودشان است به منظور ساکت کردن منتقدین، ناراضیان و مرددها برای به اعتراف علیه وجدان خود. تعرض ضد انتقادی در شرایط تشتت و کناره گیری ها و دار و دسته بازیها و بحران “فروپاشی”، تا رسیدن به “بیعت” همه ناراضیان با مرشد و معتمدین با حمایت بی دریغ  و بی وقفه  جماعت موسوم به “طیف کومه له”. این جماعت اخیر ظاهرا و بطور فیزیکی “عضو” رسمی هیچ کومه له با هر پسوند و پیشوند نیستند، اما انواع مِنتورها، پیشکسوت ها ،خط دهنده های در سایه، ابهام چی و منفی باف، پیشمرگهای دوره نوستالژی و آکادمیستهای آماتور ناسیونالیسم کرد و برخی عناصر جاسوس در یک لشکر غیر رسمی با انبانها و “تجارب”  ضد کمونیستی همواره حاضر به یراق اند که هر انتقاد به هر نوع “کومه له” را با زشت ترین لحن و بی چشم و روئی تمام عیار و افسارگسیخته، سرجای خود بنشانند. هدف اصلی از تهاجم ضد انتقادی، تبدیل ناراضی، مردد، و منتقذ به “فالانژ” است. اما در همان حال آن لحن هتاک و نزاکت و آن هجوم ضد انتقادیِ دست جمعی برای کسانی که زندگیشان توسط دوائر امنیتی حکومت لاهور شیخ جنگی و بافل طالبانی و اطلاعات سپاه پاسداران  تحت الحفظ است و در گروگان، موثر است: ارعاب باهدف قورت دادن نارضایتی ها و پس گرفتن انتقادها، و سپس ظاهر شدن به عنوان یک فالانژ مدافع “کومه له”. همان کومه له که اینها همگی حالا چون مجسمه خوفناک ابولهول میخواهند عالم و آدم برسمیت بشناسند و پرستش کنند.

در برابر انسانهای مستاصل و گیر کرده در منگنه اردوگاه که چه بسا مساله شان اصلا چگونگی شکل گیری کمونیسم در دوره ای از تاریخ کومه له نیست، چه بسا اکثرا اصلا فعال سیاسی نبوده اند، تنها یک راه نجات از مخمصه را باقی گذاشته اند: “فالانژ کومه له” بشوید، هر جا میخواهید بروید پول و امکانات و ارتباطاطش در قبضه قدرت ماست. تعرض ضد انتقادی .مشغول  مانور و نظام جمع اردوگاه نشینان ،سربازگیری  و “پرورش کادر” برای ارتش ذخیره  “طیف کومه له” ای هاست. یا دقیق تر: طیف کومه له بُت واره پرست.

۱۱ مه ۲۰۲۰

 

محل نوشتن نظرات