“آزادی بیان” و دنیای مجازی
در ماجرای مرگ شجریان، بحث ها و مناظرات بسیار تندی در اینترنت و بویژه در فیس بوک براه افتاد. نه تنها حمید تقوائی به مثابه شخص، بلکه کل حزب کمونیست کارگری در هیات کنونی اش، زیر پوشش نقد “راست روی” او، در کاتگوری: [“اعضای مثلث “حرم” (حککا، رضا پهلوی، مجاهدین) قرار داده شد، چون: تفسیر کاملا مشابهی از وقایع سیاسی در ایران بدست دادند.”]( عباس گویا، حککا و ارزش مصرف مرگ شجریان، )
همینجا این نکته را توضیح بدهم که به نظر من آن نوشته عباس گویا نمیبایست در سایت “جهان تلگراف” منتشر میشد. نمیشود در نشریه ای که برای همگان روشن است که عمدتا نوشته ها و مطالب و مباحثات “کانون مباحثات کمونیسم کارگری” را منتشر میکند و همه یا عضو مرکزیت و یا کادر حزب کمونیست کارگری اند، چنان مطلبی که حزب متبوع را در “مثلث حرم” کذائی سنگسار کرده است، اجازه انتشار یابد.
من در آن “مهرنامه” همراه با محمود قزوینی از جانب همین شخص و جمشید هادیان، “توده ای” شدیم و جمشد هادیان “توده ای” شدن من را “تبریک” گفت
و اینجاست که میخواهم بگویم فعالیت در دنیای مجازی و این نوع اظهار نظرهای نامسئولانه، به “آزادی بیان” مربوط نیست. به پدیده دیگر و به “فروپاشی” موازین “احترام متقابل” و ناظر بر شیوه طرح و پیش بردن اختلافات سیاسی و نظری در یک حزب و جمع محترم مربوط است.
این روش ها محصول بیرون بردن “مُفتی”ها از ضوابط حزبی و سازمانی؛ و خود اینها با مواضعشان محصول فروپاشی حزبیت کمونیسم کارگری است.
رها شدن از قید ضوابط سازمانی و خلاص شدن از موازینی که طرز رفتار انسانهای مبارز را با یکدیگر تعیین میکرد، و بی نیازی سوپر فعالان در دنیای مجازی در رعایت انصاف و نزاکت و اخلاق سالم سیاسی ، “فتوا” را به جای جدل و بحث و مناظره و دیالوگ گذاشت. قبلا پیش فرض یک بحث سالم سیاسی، رعایت احترام به شرافت و صداقت سیاسی و مبنا گرفتن نظرات و مواضعی بود که مکتوب شده و برای بحث در اختیار جمع رفقا گذاشته میشد، در دوره فروپاشی حزبیت، تعبیر دلبخواه از آنچه که حتی بیان نشده و نوشته نشده است، و هذف گرفتن نفس شخصیت سیاسی آدمها، باب شد. قبلا کسی مجاز نبود چیزی بگوید، اما موضع کاملا متفاوتی را وارد جدل کند. در دوره “ملی شدن” کمونیسم؛ و مصادره پرنسیپ های ناظر بر دیالوگ محترمانه سیاسی و نظری، هر تک نفر بخود حق داد که در لوای “آزادی بیان” اول مخالفان نظر خود را با هر ناروائی محکوم کند و بعد در سیلی از عبارت پردازیها و لفاظی ها سوال کند: “مگر نه؟”. آنجا انسانها چشم در چشم یکدیگر داشتند، در فضائی از شوخی و صمیمیت و رفاقت و اعتماد متقابل، بحث میکردند، انتقاد میکردند و هدف مستحکم کردن پیمانها در راستای آرمان مشترک سیاسی بود، اینجا و در دنیای مجازی، ممکن شد که با هر عنصر مشکوک و نام جعلی، جبهه تکفیر بر پا کرد و هیچ راهی برای دفاع از خود انسانها باقی نگذاشت. برای مجاهدان دنیای مجازی ورود عناصر نفوذی “ارتش سایبری” جمهوری اسلامی و عناصر اطلاعاتی در جهت هتک حرمت کمونیستها و مهندسی مناسبات بین کمونیستها همچون “دیفالت” فعالیت “کمونیستی” اصلا مساله نیست. این دیگر آزادی بیان نیست، آزادی هجو و لیچار است و زدن بر طبل “پایان کمونیسم” و نشان دادن مناسبات بین کمونیستها، به عنوان روابطی که بر اتهام، دشنام، و هرزه گوئی و بی تربیتی و رفتار و سکنات ضد اجتماعی استوار است. کمونیسم انزوا و کمونیسم دنیای مجازی، در جوهر ضد کمونیستی است.
بگذارید مثالی ذکر کنم. “بحث” ها و انتقادات “بهمن شفیق” وقتی که ضوابط سازمانی در میان بود را، با دوره ای که او همراه با شورشیان آوریل ۱۹۹۹ به دنیای مجازی “آزادی بیان” مهاجرت کرد، مقایسه کنید. یک نمونه برجسته را مثال می آورم: در دوره اول، او در هیات عضو کمیته مرکزی، بدون اینکه در ماجرای مشکلات و اختلافات بر سر “فدراسیون” قرار داشته باشد، به همین روش “فتوا” متوسل شد یک جانبه علیه مرکزیت حزب و دفتر سیاسی، در کنار اعضاء ناراضی “فدراسیونی” ها قرار گرفت.
در یک پلنوم، هم فرهاد بشارت و هم بهمن شفیق بخاطر خارج شدن از انضباط حزبی مورد انتقاد شدید قرار گرفتند. آن روحیه بهمن شفیق را در فاصله استراحت پلنوم مذکور هنوز بیاد دارم. با حالتی نیمه گریان نیمه پشیمان به من گفت: [“میدانی ایرج چرا چنین رفتاری داشتم؟ من از “سنت” دیگری آمده ام. اشاره اش به سنت “پیشگام” بود]. آنوقتها حزب سرجایش بود و حرف زدن و پیشبرد اختلاف سیاسی را نمیشد نه در مقوله “آزادی بیان” گذاشت و نه صدور “فتوا”. عضویت در حزب و در کمیته مرکزی “حرمت” داشت و بویژه به بهمن شفیق در انتقادها به او یادآوری شد که بر صندلی چه رفقای عزیزی نشسته است. مباحث آن پلنوم و انتقاد ها به فرهاد بشارت و بهمن شفیق انتشار علنی نیافتند. اگر رهبری حزب در دست همین رگه هائی بود که اکنون در فضای مجازی فعال اند، همان وقتها کوس رسوائی آن دو نفر جار زده میشد. اما حزب کمونیست کارگری، حزب “مواضع” نبود و مادام که آن دو نفر عضو حزب ماندند، احترام و حرمتشان، محفوظ ماند، و علیرغم تحریکات علیه رهبری حزب، حتی توبیخ نشدند. اما، همین بهمن شفیق پس از استعفا، دیگر با یاد آوری سنت “پیشگام” نه بغض گلویش را میگرفت و نه هیچ ضابطه و رعایت موازین کار متشکل و سازمانی، مانع “فتوا”های پی در پی او بود.
براحتی نه تنها ترور شخصیت شخص منصور حکمت هویت جدید او شد، که کل تاریخ حزب کمونیست کارگری طی ده سال با فتوای “دهه از دست رفته” بدرقه شد و آن لیچارها و نغرت پراکنی ها روی کاغذ آمدند. که “این نمیتواند پایان کار باشد” فقط گوشه ای از عفونت کلام او در مورد منصور حکمت است که انتقادات جدی بر او را حتی علنی اعلام نکرد.
حمید تقوائی، در جریان بحثها حول شعار جمهوری سوسیالیستی، نه به عنوان شخص که “استدلالهایش” در دفاع از آن شعار که خود پیشنهاد کرده بود، مورد انتقاد قرار گرفت. اما در پلنوم نهم، قبل از اینکه منصور حکمت به “استدلالهای غلط او” بپردازد، از حمید تقوائی به عنوان یکی از بنیانگذاران اتحاد مبارزان کمونیست، قدر دانی و تشکر کرد. آنجا پرنسیپ یک عده انسان کمونیست و مبارز؛ و احترام متقابل بین آنها طی سالها دفاع از مارکسیسم انقلابی ضابطه بود. نه منصور حکمت و نه هیچکس دیگر که علیه استدلالهای نادرست حمید تقوائی در دفاع از شعار جمهوری سوسیالیستی طی چند نوبت در پلنوم نهم حزب کمونیست کارگری نوبت گرفتند و از “مواضع نادر” به دفاع برخاستند، فتوائی علیه حمید تقوائی ندادند و بر سر “آزادی بیان” خود که ازملاحظات انتقادی منصور حکمت “کپی” کرده و به آن “آویزان” شدند، قشقرق و جنجال راه نیانداختند. آنوقتها حزبیت محترم بود و ضوابطی بر “طرز صحبت کردن” با رفقای همسنگر حاکم بود. آنوقتها هیچکس، از جمله امثال بهمن شفیق، به خاطر “دیفالت” بودن احترام متقابل در روابط بین کمونیستها و زندگی سیاسی “هم سنگران”، نگران نبودند که “مبادا” روی لبه تیز و پرتگاه “استالینیسم” و “آزادی بیان” راه بروند.
اما آن حزب محترم و عزیز، آن جمع که از یکدیگر “نیرو” میگرفتند، از هم پاشید. به مناسبتهای دیگر علل فروپاشی حزب کمونیست کارگری پس از غیبت منصور حکمت و مرگ او بحث شده است و من اینجا وارد آن نمیشوم.
فعال شدن روش “فتوا” و باب شدن تقبیح علنی، و پرتاب کردن برچسپها و اتهامات، محصول خارج شدن اتهام زنندگان از موازین حزبی و سازمانی و تعهدات جمعی است. تردید دارم که در متن “زندگی” واقعی، به همین راحتی وقتی می بینند پدر و یا مادرشان و یا همکلاسی و هم محله شان نماز میخواند و یا دوست پسر و دوست دختر و برادر و خواهرشان به آواز شجریان گوش میدهند و یا حتی بخاطر مرگ او “اظهار تاسف” کند و اشک به چششمانش بیاید، آنان را “توده”ای و در مثلت حرم کذائی بنویسند. این رفتار با نفس زندگی انسان واقعی در متن جامعه و تولید و مناسبات بین آدمها، بیگانه است. این روش آدمها را به یک “مقوله” مجازی، به “مواضع” کاغذی و به مشتی الفاظ و عبارات پرطمطراق تنزل میدهد. این روش. نه فقط ضدکمونیستی، که ضد انسانی است.
اگر حزب سر جای خودش بود، تردید دارم امثال عباس گویا و جمشید هادیان بخود جرات میدادند که الفاظ و نارواهای “توده ای” و مثلث حرم (حککا، رضا پهلوی، مجاهدین)، کلاه مخملی و ضد زن را به همین سادگی و لودگی بسوی ما پرتاب کنند. شک ندارم که در جلسه فرضی که برای رسیدگی به فتواهای نامسئولانه آنها و بازیگوشی با حرمت انسانها برگزار میشد، قطعا نازلتر و پائین تر از بهمن شفیق ظاهر نمیشدند. آنها هم حتما ریشه های آن ولنگاری “آزادی بیان” در دنیای مجازی را در “سنتهائی که از آن آمده بودند” مییافتند. عباس گویا و جمشید هادیان و آن دیگران هم قافله در دنیای مجازی، تا جائی که من آنانرا میشناسم، بی پرنسیپ تر از بهمن شفیق پس از “آزاد شدن” از قید و بندها و ضوابط یک حزب کمونیستی نیستند. لااقل من هنوز دوست دارم این “توهم” را داشته باشم.
خوشحالم که به این دنیای دروغین سیاست مجازی، به این احساس “نا امنی” در رفاقت و دوستی، به این پشت کردن به ارزش و حرمت زندگی انسانها در دوران پسا فروپاشی تحزب کمونیست کارگری، تعلق ندارم. خوشحالم که این آخرین ابراز وجود های دوستان اسبق در دنیای مجازی، دیوار توهماتم را به هر گونه رفاقت سیاسی و فعالیت سیاسی در این فضای دروغین، به یکباره فرو ریخت. قبلا وقتی که حزب بود از همه اینها نیرو میگرفتم، در دنیای پسا فروپاشی حزب کمونیست کارگری، برعکس نیر و توان و انرژی و “اعتماد” از دست میدهم.
ایرج فرزاد
۲۶ اکتبر ۲۰۲۰