iraj farzad site » Blog Archive » کمونیسم تفننی در عصر ما – ۲
Wordpress Themes

کمونیسم تفننی در عصر ما – ۲

“انتقال” کمونیسم به دنیای مجازی

در تاریخ جنبش کمونیستی، بحث از رگه های مختلف سوسیالیسم، با مانیفست کمونیست با مبانی پایه ای دقیقی تعریف شد. در مانیفست، جوهر رگه سوسیالیسم کارگری در این جمله بیان شده است: ” کمونیستها میتوانند تئورى خود را در یک اصل خلاصه کنند: الغاء مالکیت خصوصى”

تا دوران بین الملل دوم و در آستانه جنگ اول جهانی، هنوز بطور مشخص بحثی از “رویزیونیسم” در میان نبود. رویزیونیسم، به معنی تجدید نظر در اصول کمونیسم، به یک وجه مهم اختلاف و تفاوت و انشقاق و انشعاب در جنبش کمونیستی تبدیل شد. این اصطلاح و تبیین، به “برنشتین” در اواخر دوران انترناسیونال دوم و به “پلخانف” و “کائوتسکی” در همان دوره و در بحبوحه جنگ جهانی اول و در سیر انقلاب اکتبر تعمیم داده شد. رویزیونیسم، به تدریج به اصطلاحی تبدیل شد که مرز بین کمونیستها و تجدید نظر طلبان را تعیین میکرد. “رویزیونیسم خروشچفی”، از قرار تداوم همان رویزیونیسم کائوتسکی، در اوضاعی بود که مائوئیسم به عنوان ادامه دهنده رگه کمونیسم انقلابی در “جهان سوم” و در میدانی که “مبارزه توده ای” و “جبهه خلق” علیه امپریالیسم، به جای مبارزه طبقاتی نشسته بود، تعبیری “جدید” بود. مرز بندی با رویزیونیسم خروشچفی به محرک براه انداختن انواع سازمانهای کمونیستی- خلقی تبدیل شد. تا جائی که در ایران و در بطن بحران انقلابی ۱۳۵۷، مرزبندی با رویزیونیسم متجلی در “سوسیال امپریالیسم” و نسخه جدید “انحراف” از مائوئیسم یعنی “تز سه جهان”، یکی از  مهمترین شروط پذیرفته شدن در “کنفرانس وحدت”، اوائل سال ۱۳۵۸ و در بر گیرنده جریانات موسوم به “خط ۳”  تعریف شد. “شکل” مبارزه، صرفنظر از ماهیت طبقاتی آن مبارزه: مبارزه مسلحانه و قهر آمیز در برابر “راه مسالمت آمیز” و یا “مبارزه مسلحانه جدا از توده ها”، معیار تشخیص متعهدان و تجدید نطر ظلبان بود.

از این رو، رویزیونیسم، نه تنها مساله را از تجدید نظر در مبانی نظری کمونیسم به حاشیه راند، بلکه در واقع یک مبنائی را تعریف کرد که نظرات و تمایلات و منافع طبقات مختلف را تحت عنوان مقوله موهوم “خلق”، صرفا به دلیل دست بردن به شیوه “مسلحانه” آنهم مبارزه مسلحانه در “پیوند با توده خلق”، به جنبش کمونیستی وارد کرد.

در سطح جامعه ایران، با عروج مارکسیسم انقلابی به عنوان یک سیستم نظری مبتنی بر اصول مارکسیستی، هنوز مبارزه با “رویزیونیسم” یک موضع واقعی و ناشی از محدودیتهای تاریخی بود. در دوره عروج مارکسیسم انقلابی و فعالیت اتحاد مبارزان کمونیست، مبارزه نظری علیه بنیانهای “سوسیالیسم خلقی”، یک ضرورت اجتناب ناپذیر بود.

از این نظر، در دوران مبارزه مارکسیسم انقلابی با پوپولیسم و سوسیالیسم خلقی، مساله بطور عینی هنوز جنبه نظری پر وزنی داشت. ادبیات مارکسیسم انقلابی تا مقطع تشکیل کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست، و تا شکست دادن پوپولیسم، هنوز حامل یک نوع “ائتلاف نظری” علیه پوپولیسم و “رویزیونیسم” سنتی و  تجدید نظر طلبی پوپولیستی است. تشکیل حزب کمونیست ایران، در حقیقت نقطه پایان آن “ائتلاف” نظری علیه سوسیالیسم خلقی بود.

منصور حکمت، در اولین و آخرین کنگره اتحاد مبارزان کمونیست، با طرح بحث “سبک کار”، و در چشم انداز پیروزی مارکسیسم انقلابی بر پوپولیسم، اولین سنگ بنای تعریف از پایه اجتماعی جنبش های دیگری که تحت عنوان جنبش کمونیستی مطرح بودند و یا به دلیل سیطره کمونیسم موجود، پرچم کمونیسم را برای منافع جنبش خویش مناسب میدانستند، بنیان گذاشت. بحث نه تجدید نظر در تئوریها، که “انتقال” کمونیسم به میدان جنبشهای متفاوت بود. طرح “مبانی کمونیسم کارگری” در حزب کمونیست ایران، جهتگیری در بیان تفاوتهای طبقاتی و اجتماعی را در میان جریانات و جنبشهائی که سابقا “رویزیونیست” تعریف میشدند، روشن تر و عمیق تر ساخت. در بحثهای مبانی کمونیسم کارگری به جای اصطلاح “رویزیونیسم” از “انتقال طبقاتی” کمونیسم به بستر جنبشهای دیگر بحث شده است. به نظر من این یکی از مهمترین گسست های کمونیسم کارگری با دیگر رگه های “کمونیستی”، هم در عرصه نظری و هم در میدان مبارزه طبقاتی و اجتماعی بود. تبیین “انتقال کمونیسم” به جنبش طبقات دیگر، دیدگاه ها را در ارزیابی انتقادی تحولات و تغییرات و “انحرافات” در جنبش کمونیستی وسیع تر، عمیق تر و علمی تر میکند. به موارد آن انتقال در عرصه بین المللی نظری بیاندازیم:

پس از شکست انقلاب اکتبر، نظام و سیستم “اردوگاه” شوروی حاکم شد. آن انتقال، اتفاقا به نام کمونیسم و مارکسیسم- لنینیسم انجام شد. به درازای بیش از هفتاد سال، جنبش “صنعتی” کردن روسیه به عنوان “ساختمان میهن سوسیالیستی” پیش برده شد. از لحاظ “نظری”، وارثان انقلاب اکتبر ادعا کردند که “نپ”، نه یک دوره سیاست “سازش” برای عبور از محاصره نظامی و اقتصادی کشورهای امپریالیستی، که بنیان اقتصادی سوسیالیسم بود. طی هفتاد سال، بنیانهای نظری آرمان بورژوازی صنعتی، به عنوان ادبیات “مارکسیست- لنینیست”، در بنگاه “پروگرس” به همه زبانهای اصلی و فرعی و در حال زوال، و وسیع و ارزان، انتشار یافت. طبق آن ادبیات، مارکس هم در نوشته: “وجه تولید آسیائی”، تاکید کرده بود و نشان داده بود که تئوری مبارزه طبقاتی، جهانشمول نیست و در کشورهای توسعه نیافته و یا کمتر توسعه یافته، “صدق نمیکند”. نوشتند که مارکس به تئوری “تکامل” اعتقاد داشته است و هر جامعه باید آن سیر و مراحل تکامل را “طی” کند. در بسیاری از نوشته های آکادمیسین های شوروی سابق و پیروان مکتب کمونیسم اردوگاه از طریق “تحقیق” و تاریخ نگاری، که بسیار هم بر “فکت”های واقعی تاریخی مبتنی بود، نوشتند که “رویزیونیسم” یعنی اعتقادات و باورهای کسانی که به تکامل مراحل تاریخی جوامع “مشخص” باور ندارند و فاکتور دلبخواه “اراده” را وارد تاریخ میکنند. گفتند و نوشتند “تزهای فوئر باخ”، در مورد سرمایه داری غرب صدق میکند که در آنها به درجه ای مناسبات اقتصادی پیشرفت کرده است تا میدان را برای اعمال “اراده” فراهم کند. اما در شرق، با توجه به سابقه “تولید آسیائی”، قبل از هر اراده سیاسی، نیاز به تکامل در بستر مادی و “نیروهای مولده” هست. وزن طبقه کارگر صنعتی از آن نظر در مکتب کمونیسم اردوگاه سنگین بود، که نیروی محرکه “نیروهای مولده” بود. به عبارتی دیگر طبقه کارگر به عنوان جزء لایتجزای نیروهای مولده، رکن “کارگری” امر “صنعتی کردن” تعریف شد. اینجا بورژوازی ملی و تمامی اقشار خلق، که میتوانستند “متحد” طبقه کارگر، به عنوان “نیروی مولده اصلی” باشند محمل آن توسعه و تکامل تاریخی تعریف شدند. به تبع آن، احزاب “کمونیستی”، نمی بایست فقط حزب طبقه کارگر باشند که در شرق هنوز در مرحله جنینی بود. حزب کمونیست کشورهای مربوطه مجاز شدند با هر اندک رنگ و بوی ملی و استقلال طلبی در حکومتها و “کودتاهای” کشور خود، “ائتلاف” تشکیل بدهند و “حزب خلقی” خود را پشت صنعتی کردن کشور خود بگذارند. در ایران، برای مثال، حزب توده حتی در برنامه و اساسنامه خود، تنها حزب کارگران نیست، حزب “توده” است برای صنعتی شدن و زیر پر و بال حمایت سیاسی بلوک شوروی، موتور محرکه یک ایران “مستقل از امپریالیسم”. در عراق، حزب “شیوعی”، همواره از متحدان عبدالکریم قاسم و پس از اعدام او توسط “حزب اشتراکی عربی بعث”، موتلف اینهاست تا زمانی که بعث آنان را از خود میراند و سرانش را اعدام میکند. کمونیسم، در ایران، تکیه گاه عشایر و روحانیون کرد است برای دست یابی به قدرت محلی و کپی نوعی از حکومتهای اروپای شرقی. به عبارت دیگر کمونیسم موجود در شوروی، محمل مناسبی بود که جنبش ناسیونالیستی، در تمام کشورهای “تحت سلطه” حتی در نام خود کلمه و لغت “سوسیالیسم” را وارد کنند و در محدوده یک کشور، برای مثال در ایران، ناسیونالیسم کرد با رهبری عشایر و فئودالها و شیوخ و ملاها، خود را تحت حمایت وپشتیبانی “اردوگاه سوسیالیسم” بدانند. در یک کلمه کمونیسم با اردوگاه شوروی و تحت بمباران تبلیغاتی کمونیسم اردوگاه، تماما، هم در خود روسیه و هم در سطح بین المللی، به بستر جنبش های دیگر، و مهمتر از همه به بستر بورژوازی صنعتی،”استقلال طلبی” و “حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم”، “انتقال” یافت. اگر این انتقال صرفا و منحصرا در عرصه “نظری” انجام میگرفت، شاید در یک جدل نظری میشد آن را عقب نشاند. اما بحث این بود که آن انتقال طبقاتی کمونیسم، در جهان هم یک “شکاف” ایجاد کرد و حول اردوگاه شوروی بسیاری از رزمهای سرسخت به عنوان “کمونیسم” و به نام مارکس و لنین براه افتادند. مبارزاتی که به نوبه خود، به تحکیم و تثبیت بنیانهای نظری و جنبشی آن انتقال به جنبش بورژوازی صنعتی، به جنبش استقلال طلبی و به کسب حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم به عنوان خود کمونیسم و جنبش کمونیستی، بسیار موثر بود. ادبیات آن دوران پر از چنین عباراتی است: “کمونیستها، میهن پرستان راستین اند”، “کمونیستها پیگیرترین و رهبر جنبش استقلال طلبی و کسب حق تعیین سرنوشت اند”. طبقات و مبارزه طبقاتی، در طول دوران چندین دهه سلطه “کمونیسم” اردوگاه شوروی، جای خود را به “خلق”، “ملت” و “توده ها” علیه “ظلم و ستم” و “غارت منابع زیرزمینی میهن”داد. بحث این نبود که کمونیسم پرچم رهائی انسان است و در نتیجه در هر عرصه مبارزه طبقاتی “گاه آشکار، گاه نهان”، چشم انداز محو جامعه طبقاتی و محو و زال دولت را گم نمیکنند و یا تنزل نمیدهند، همان دو سطر اول مانیفست کمونیست که “تاریخ جامعه بشری تاریخ مبارزه طبقاتی است”، به بستر استقلال طلبی، صنعتی کردن “میهن”  و رهائی از ستم ملی، “انتقال” یافته بود.

به جنگ دوم جهانی نگاه کنیم: شوروی فاتح، اصرار داشت که قبل از نیروهای آمریکا و بریتانیا، برلین را “فتح” کند، بهر قیمت که باشد. برلین بمباران، تالان و فتح و “تقسیم” شد و آلمان شرقی چون یک “غنیمت جنگی” تحت سلطه شوروی قرار گرفت. اما فقط این نبود، بلغارستان و کروات که دو کشوری بودند متحد آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی، بلافاصله پس از فتح برلین و در “کنفرانس یالتا” در قلمرو “اردوگاه سوسیالیست” تعریف شدند. عواقب این انتقال فقط به اینجا و اروپای شرقی محدود نماند. بسیاری از جنبش های استقلال طلبانه همراه با حمایت بی دریغ احزاب “کمونیست” موجود، امید خود را به حمایت شوروی بستند. این کشورها، طبق توافق کنفرانس یالتا و “تهران” قرار نبود از حوزه نفوذ و قلمرو سیاسی و اقتصادی غرب خارج شوند. در نتیجه در این کشورها برای سد کردن نفوذ “کمونیستهای طرفدار شوروی”، کودتاها و ضد کودتاهای خونین انجام گرفت. صحنه جهان، با آن انتقال کمونیسم، “بلوکه” و خونین شد. به نظر من، تشکیل دولت اسرائیل در سال ۱۹۴ِِِِِِِِ۸، دقیقا ایجاد سدی در خاورمیانه به منظور سد کردن گرایش قوی طرفداری از شوروی در جنبش های استقلال طلبانه و ملی، مثل ناصر و مصدق و عبدالکریم قاسم در مصر و ایران و عراق بود که “خطر” نزدیک شدن به شوروی را به بلوک غرب کلید زدند. داستان کمک متناوب ساواک به بارزانی و جلال طالبانی، و دخل و تصرف دو بلوک شرق و غرب در جنبش ناسیونالیسم کرد، که به قیمت خونریزی ها و رقابتها و تصفیه های خونین بین “جناح”های مختلف جنبش ناسیونالیستی در جریان بود و کماکان آثار مخربش را شاهدیم، گوشه های دیگری از عواقب فاجعه بار آن انتقال کمونیسم بودند. به نظر من، اگر انقلاب اکتبر شکست نمیخورد، سیر رویدادها در جنگ دوم جهانی به سوی دیگری حرکت میکرد. شوروی فاتح، از آن پیروزی بر فاشیسم و تحمل ۲۵ میلیون قربانی به برکت احترام و قرب و منزلتی که در میان شهروندان غرب بدست آورده بود، میتوانست نه برای “غنائم” جنگی و الحاق سرزمین ها به خود، که برای بازسازی واقعی سوسیالیستی جامعه روسیه، حمایت جهانیان و خود مردم شوروی را جذب کند. جاذبه بدست دادن نمونه یک اقتصاد واقعی سوسیالیستی که به جای آنکه بر ارتش و نیروهای مسلح و تقویت آن بپردازد، نمونه الغاء کار مزدی را سازمان بدهد، که آزاد ترین کشور جهان همراه با بیشترین آزادیهای فردی را برای شهروندان تامین کند، که بخش عمده زندگی مردم و شهروندان را از حیطه بازار و تولید کالائی بیرون ببرد، بزرگترین انگیزه و محرک حمایت جهانی از شوروی سوسیالیستی بود. برعکس، مرتجعین، عشایر، فئودالها و عناصر مرتجع در میان “ژنرالها”ی ارتش ها در کشورهای “توسعه نیافته”، نقطه اتکاء تقویت و “ستون پنجم” شوروی ها شدند. انتقال کمونیسم به اردوگاه “ورشو” و مسابقه تسلیحاتی و انباشتن سلاح کشتار جمعی، جهان غرب را به جای اینکه طبقه حاکم را در برابر طبقه آگاه و صنعتی و پیشرفته کارگر در تزلزل و تردید نگهدارد، جهان را بلوکه کرد و طبقه کارگر غرب را از نیروی بالقوه سوسیالیسم بستر خویش که اساسا ریشه در اروپای غربی داشت، به سنگر “دمکراسی” سرمایه داری عقب نشاند. آن انتقال، خودِ سوسیالیسم و کمونیسم را از چشم کارگران صنعتی و شهروندان غرب انداخت. بازسازی کمونیسمی که مارکس و انگلس و لنین سازنده آن بودند، بسیار مشکل شد. آثار مارکس در بهترین حالت، فقط باید در “موزه تاریخ” ثبت میشدند. “جنگ سرد”، مصاف سوسیالیسم با بی اختیار کردن انسان تحت عنوان “دمکراسی” و واگذاری اختیار نبود، جنگ است بر سر جاسوسی و ضد جاسوسی و مسابقه تسلیحاتی و حفظ قلمروها و یا نفوذ متقابل در دو اردوگاه، با سازماندهی کودتاها، لشکرکشی ها و اشغالگری ها.

عواقب و نتایج انتقال طبقاتی کمونیسم وحشتناکتر از اینهاست. باید بیشتر شکافته  شود. بحث انتقال کمونیسم به جای “رویزیونیسم” یکی از مهمترین ارکان تکامل و ارتقاء مارکسیسم و کمونیسم بود.

 یک نکته که به نظر من مهم است، این است که آن انتقال با تمامی عواقب وخیم اش، به نام کمونیسم و لنین و مارکس انجام گرفت و “قبول” شد که چنین است. یک مورد را که در تاریخ زندگی سیاسی من اتفاق افتاده است، فقط به عنوان یک اتفاق قابل تامل بازگو میکنم:

در ماجرای “شورش آوریل” مستعفیون از کمونیسم کارگری، ۱۹۹۹، منصور حکمت جمله ای بیادماندنی و بسیار پر معنی گفت:

“اگر ابهت منصور حکمت نبود، مستعفیون اکونومیسم کارگری شان را به نام کمونیسم کارگری پیش میبردند”. و این خیلی واقعی بود. حقیقتا اگر منصور حکمت و ابهت او نبود، همان وقتها حزب کمونیست کارگری تحت هژمونی دوخردادیها در می آمد. و دیدیم که چگونه، باز هم در غیاب ابهت منصور حکمت، یکی از مهمترین ارکانهای کمونیسم کارگری، یعنی سیاست سازماندهی کمونیسم کارگری در میان کارگران، تحت لوای “کمیته های کمونیستی”، به عنوان عین “حکمتیسم” و به نام منصور حکمت، پرده برداری شد. کمیته های کمونیستی که بحث سیاست سازماندهی کمونیسم کارگری را به ائتلاف و اتحاد عمل جریانات چپ و مدعی هواداری از کارگر و یا کارگر پناهان، “انتقال” داد. اینجا لازم است مختصرا توضیح بدهم:

من مباحث پایه ای کمونیسم کارگری را ضمیمه این نوشته ها خواهم کرد. اما عجالتا برای اینکه مستدل کنم، “کمیته های کمونیستی”، در حقیقت بیان “انتقال” کمونیسم کارگری به جناح “رادیکال” جنبش “چپ انقلابی” در متن انقلاب ۵۷ است، به وجوه مهم تفاوت ها بین “سیاست سازماندهی ما در میان کارگران” و وجه مشخصه “کمیته های کمونیستی”، با نقل گزینه هائی از هر دو مبحث، بسنده میکنم:

کورش مدرسی در توضیح طرح کمیته های کمونیستی در این جمله تمام جوهر سنت “چپ ۵۷”ی را یکجا فرموله کرده است:

“تغییر اوضاع سیاسی ایران، شکست دو خرداد، مقابله سنت های سیاسی مختلف موجود در جنبش سرنگونی برای تامین رهبری جنبش اعتراض مردم، همه احزاب جدی را در مقابل مسئله سازمان سازی حزبی به معنی اخص کلمه قرار داده است”(کورش مدرسی، کمیته های کمونیستی، ۲۰۰۶)

کمیته های کمونیستی در واقع بازگشت به چپ ۵۷ی و سنتهای “سرنگونی” طلبی و ضد رژیمی در شرایط “شکست دو خرداد” بود. سیاست سازماندهی کمونیسم کارگری تماما در تقابل با چپ ۵۷ی تدوین و ارائه شد، دقت کنید:

[“هدف حزب کمونیست ایران صرفا نمایندگى کردن و سازمان دادن “سیاست رادیکال” در درون اپوزیسیون نیست، بلکه بنیاد گذاشتن یک کمونیسم کارگرى و اصیل در ایران و به میدان کشیدن طبقه کارگر به عنوان نیروى فعال انقلاب سوسیالیستى است. حزب کمونیست ایران از لحاظ تاریخى حاصل رادیکالیزه شدن عمیق جناحهایى از چپ انقلابى در متن انقلاب ۵٧ بوده است.”

اما نکته مهم این است که این رادیکالیزه شدن باید تا حد یک گسست همه جانبه از تفکر و سنتهاى چپ غیر پرولترى ایران ادامه پیدا کند. در واقع باید در قطبى دیگر، بر مبناى یک بنیاد طبقاتى متفاوت، یک کمونیسم کارگرى در ایران شکل بگیرد. این کمونیسم کارگرى نمیتواند صرفا به اصلاحات و تعدیلاتى در تفکر سیاسى و عمل مبارزاتى چپ سنتى بسنده کند. این چپ در مجموع جناح چپ طبقات دیگر بوده است، تفکر خود، نگرش سیاسى و اهداف خود و روش هاى عملى خود را از افق سیاسى و زیست اجتماعى طبقات دیگر گرفته است. جدائى کمونیسم از این چپ باید یک جدائى قطعى باشد. میراث چپ غیر کارگرى، یعنى جناح چپ بورژوا- دموکراسى و بورژوا رفرمیسم در ایران را باید بطور کامل بدور افکند، اینجا صحبت صرفا بر سر افکار و باورها نیست. در واقع از توصیف مشخصات عقیدتى مارکسیسم انقلابى تا بنیاد نهادن یک کمونیسم کارگرى در صحنه جامعه راه بسیار درازى است.

اینجا صحبت بر سر شکل دادن به یک عمل اجتماعى متفاوت توسط یک طبقه اجتماعى است. تمام بحثهاى چند سال اخیر ما در باره اصول سبک کار کمونیستى، و تمام تلاش عملى ما در عرصه کار سازماندهى در میان کارگران، هدفى جز این نداشته است که این عمل اجتماعى متفاوت را امکانپذیر سازد، نه فقط چگونگى و روشهاى فعالیت کمونیستى را مشخص کند، بلکه ابزار و ظرف سیاسى و تشکیلاتى مناسبى براى ابراز وجود خود طبقه کارگر بعنوان نیروى انقلاب اجتماعى فراهم سازد. وقتى به بررسى گیر وگرفت ها و مشکلات در این زمینه میپردازیم، قبل از هر چیز مجددا با بقایاى همان باورها و روش ها و سنت هایى مواجه میشویم که خصلت نماى چپ غیر کارگرى ایران بوده است. در این میان معضل ما نه فقط نقد اعتقادات و سنت هاى چپ خورده بورواژى بلکه بیان اثباتى آن واقعیات اجتماعى و اصول سیاسى است که در تفکر این چپ اساسا مورد توجه قرار نمیگرفت.”](منصور جکمت، سیاست سازماندهی ما در میان کارگران-  ۱۳۶۵ خط تاکیدها همه جا از من است)]

واضح نیست که طرح کمیته های کمونیستی، در شرایط “غیبت منصور حکمت”، یک “انتقال” جدید کمونیسم به بستر چپ ضد رژیمی در شرایط “شکست دو خرداد” بود؟ واضح نیست که سیاست سازماندهی کمونیسم کارگری در به میدان کشیدن طبقه کارگر به عنوان “نیروی فعال انقلاب سوسیالیستی” از منظر طبقاتی تماما با  “مقابله سنتهای موجود در جنبش سرنگونی”، آنهم در “شرایط شکست دو خرداد”، به دو جنبش طبقاتی متفاوت و به دو نوع “کمونیسم”، یکی کمونیسم کارگری و دیگری به کمونیسم ملی تعلق دارند؟ این تمایزات در همان دوره طرح مبانی کمونیسم کارگری در حزب کمونیست ایران، ظاهرا “داده” مورد توافق بود. “تغییر اوضاع” و فروپاشی حزب کمونیست کارگری و غیبت منصور حکمت، شرایط را برای انتقالی دیگر به ائتلافها و اتحاد عمل ها بین گرایشات چپ و سوسیالیستی “هوادار” طبقه، اما بیرون از سوخت و ساز طبقه کارگر؛ و انتقال به سنت کارگر پناهی خظ ۵ی انزواهای “کارگر کارگری”، فراهم کرد.

 شاید چندان غیرمترقبه نبود که پس از انتقال دادنهای حمید تقوائی و کورش مدرسی، شاخه جدا شده ای از همین خط ها، با راه کارگر، چریک اقلیت، کومه له و خرده بقایای چپ ضد شاهی، که چشم نداشتند نه مارکسیسم انقلابی و نه کمونیسم کارگری را ببینند، در ائتلاف برای ایجاد “قطب سوسیالیستی”، حضور بهم رساندند. طنز تلخ این بود که در روزهائی که هنوز مرکب آن قولنامه خشک نشده بود، دو عضو آن ائتلاف، فدائیان کمونیست و آقای عباس توکل از چریک اقلیت، هر چه در “آرشیو” علیه مارکسیسم انقلابی، حزب کمونیست ایران در دوره منصور حکمت و ادبیات کمونیسم کارگری داشتند همراه با روایتهای جدید که در چنته داشتند، روی سایتها قرار دادند. به این ترتیب به آن شاخه جدا شده نشان دادند که موتلفین جدیدشان، کماکان از جای خود تکان نخورده؛ و بلکه این آنها بودند که به بقایای رسوبات منجمد شده ناسیونالیسم چپ در ذهنیات و سیاست ضد شاهی، منتقل شده بودند. سیر تاریخ و تجربه فروپاشی شوروی این را نشان داد که وقتی کمونیسم انتقال یافته، در بحران فروپاشی فرو رفت و از هم پاشید، تازه میدان اعلام برائت از کمونیسم و نفرین خود کمونیسم فراهم شد. اکثر احزاب کمونیست جهان که با سایه روشنهائی خود را با کمونیسم اردوگاه تعریف میکردند، نام “کمونیست” را از حزب و برنامه و اساسنامه ها حذف کردند.

در نتیجه میخواهم تاکید کنم، که انتقال کمونیسم به بستر جنبش طبقات دیگر، اگر با “ابهت” کمونیستهای انقلابی سد نشود، خود جنبش کمونیستی بطور “خود بخودی” به مسیر واقعی خویش باز نمیگردد. سیر تاریخ “محتوم” نیست، و اگر “اراده” سیاسی در سیر تاریخ نقش دارد، اراده افراد متعلق به گرایشات دیگر نیز همین نقش را، به شکل معکوس و منفی، دارد. برخی از عواقب انتقال کمونیسم را در نمونه شوروی سابق و اینکه چه “تصویر”ی از خود کمونیسم ساخته و پرداخته شد را نوشتم.

نکته بسیار قابل تامل در بحث حمید تقوائی: “حزب و حزبیت کمونیستی در عصر ما”، فقط “انتقال” کمونیسم به دنیای مجازی نیست. اینجا هم او از بنیان کمونیسم را از دنیای واقعی انسانها و از عرصه مبارزه طبقاتی، به فضای مجازی انتقال داده است. آنجا صریح و بی پرده گفته است که “جسم” حزب هم لازم نیست. آدمها میتوانند همزمان که تخته نرد بازی میکنند و یا در کنار دریا آفتاب میگیرند، هر از گاهی مونیتور تلفن و یا کامپیوترشان را نگاه کنند و با یک “کلیک” عضویت خود در حزب ۹۰ درصدی ها را نشان بدهند. رد کردن این تعبیر از کمونیسم به مراتب ساده تر از رد کردن “خلق” به جای طبقه و  صنعتی کردن و ملی کردن صنایع “مادر” به جای سازماندهی سوسیالیستی جامعه است. اما اگر با چشم باز ببینیم که تز صنعتی کردن طی بیش از ۷ دهه، به عنوان “دیفالت” و تعریف از خود مبنای کمونیسم قالب شد، پذیرفته شد و انسان های شریف و بسیار زیادی جانشان را بر راه آن “آرمان” گذاشتند، آنوقت باید متوجه بود که عقاید و افکار و نظرات به مراتب هپروت تر از “اکونومیسم کارگری” و “صنعتی کردن” و “استقلال میهن”، نیز میتوانند، عین کمونیسم کارگری قالب شوند. اینجا معضل نه فقط انتقال کمونیسم از بستر طبقاتی و جنبش اجتماعی به دنیای مجازی، بلکه خود کمونیسم به عنوان مجموعه ای از ادبیات مکتوب و مستند است که در معرض تهدید و “ملی شدن” و “نالازم” بودن قرار گرفته است. به نظر من بحث از دایره اختلافات درونی بین بقایای بجا مانده از فروپاشی حزب کمونیست کارگری پس از غیبت “ابهت منصور حکمت” بسیار فراتر است. این بحث به این “تاریخچه” اصلا محدود نیست، به تاریخ مانیفست کمونیست، کاپیتال و مباحث مبانی کمونیسم کارگری مربوط است. این مبانی را باید از معرض دستبرد انتقال دهندگان به دنیای مجازی، یا اکونومیستها و کارگر پناهان قدیم و جدید و نو پوپولیستها و نو سوسیالیست خلقی ها، در امان نگهداشت و در دسترس طبقه و جامعه قرار داد.

این مساله مهمی است، چه، در دوره انتقال کمونیسم به بستر بورژوازی صنعتی، دقیقا انتقال دهندگان آکادمی دائر کردند و بنگاه های وسیع انتشاراتی باز کردند که اعلام کنند تعبیر “روز” از کمونیسم در غیاب مارکس و انگلس و لنین همان است اگر آنان زنده بودند. و آن “انتقال تئوریک” را نیز ممکن و میسر کردند. در طول دوران انتقال کمونیسم به بستر آرمانهای بورژوازی صنعتی، برای جایگزینی سوسیالیسم با ناسیونالیسم، به “تغییرات” در زمینه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، رجعت دادند. عین همین مساله را در رابطه با مبانی کمونیسم کارگری شاهدیم. پس از منصور حکمت، دنیا عوض شده است، “زمین سیاسی شخم خورده است”، منصور حکمت جنگ بی سابقه “۲۰۰۳” را ندید، اینترنت و فیس بوک و میدیای اجتماعی در دوره حیات او با دوران پس از مرگ “زیر و رو” شده است.

تحولات بسیار عظیم پس از مرگ مارکس و انگلس و لنین، ضرورت مراجعه به سرمایه و مانیفست و لزوم ساختن حزب لنینی را پر شتاب تر کرد. تغییرات پس از مرگ منصور حکمت، ضرورت عمیق تر شدن بر مبانی کمونیسم کارگری را بسیار عاجل تر کرده است. در برابر انتقال مبانی کمونیسم کارگری به دنیای مجازی و به عرصه انزواهای کمونیستی آویزان شده به نام منصور حکمت، باید قاطعانه ایستادگی کرد. دامن زدن به حرکت و جنبش رجوع به آثار منصور حکمت، نقطه شروع پس زدن این خیز برداشتنها در انتقال دگر باره کمونیسم به بستر طبقات دیگر و به دوائر سکتها و انزواهای سیاسی، “در غیاب” منصور حکمت است.

به تصویرسازی انزوا طلبانه از مبانی کمونیسم کارگری، بیشتر خواهم پرداخت.

ادامه دارد

ایرج فرزاد

۷ نوامبر ۲۰۲۰

محل نوشتن نظرات