iraj farzad site » Blog Archive » فال حافظ!
Wordpress Themes

فال حافظ!

جناب شعیب زکریائی در رابطه با متن پیاده شده مصاحبه با رفیق صدیق کمانگر توسط من، بار دیگر پا برهنه به میدان برائت از هر آنچه و هر انکس که به دیدگاه سیاسی منصور حکمت مربوط است، پریده است. من را متهم کرده است که نوار سخنان رفیق صدیق را “شرافتمندانه” دست کاری کرده ام و عمدا اسم ایشان و آقای ساعد وطندوست را حذف کرده ام. هر از گاهی شعری هم از حافظ و سعدی برای مخاطبان “خلوت انس” زمزمه میکند. جناب ساعد وطندوست هم در توجیه فلسفه انتشار “شاهکار” صورت جلسات کنگره اول “ریبازی کومه له”، چنین از حافظ شعر نقل کرده است:

سالها دل طلب “جام جم” از ما میکرد     آنچه “خود داشت”، “زبیگانه” تمنا میکرد!

بیچاره حافظ!!

 فقط چند نکته را توضیح میدهم:

۱. من اصل نوارها را بدون کم و کاست دیجیتایز و ضمیمه متن پیاده شده کرده ام. هر اندازه به گفته ایشان من “نا شرافتمند” باشم و حقه باز حرفه ای، با اینحال تا حال نتوانسته ام صدای خود را و جملات خود را با لحن تقلبی در بین جملات صدیق مونتاژ کنم. اما شعیب زکریائی ادعائی چنین گونه دارد! به قول حافظ و سعدی؟؟؟؟

۲. این گناه من نیست که ایشان، علیرغم هر پیشینه و هر خودشیفتگی به عنوان زندانی سیاسی رژیم شاه، در آن روزهای پرتلاطم در سایه و در جلسات مورد اشاره او، “تماشاچی” بودند. خیلی های دیگر هم جز ایشان در برخی “جلسه” و نشست ها “بودند”، اما مردم، شورای انقلاب اسلامی، “تیمسار قرنی” و… صدیق کمانگر را جلو صحنه و پشت تریبون انقلاب میدیدند. نفرت پراکنی علیه من که اتفاقا از یاران بسیار دیرین و “هم پرونده” و هم بند در شکنجه گاه کمیته مشترک بوده ام، فقط تلاشی برای پُر کردن آن عقده “آخر من هم بودم” نیست. سوی دیگر آن کینه به من و کمونیسم کارگری و منصور حکمت، پر از مهر و صفا و محبت به ناسیونالیسم کرد و اسلامیون “خلقی” و خود تحقیری و سرزنش “کومه له” مورد نظر او در شرایط فعلی است.

۳. در “تفسیر”ها بر اتفاقات آن روزهای بحران انقلابی، به یک دنیای موهوم  پر از اتحاد و فارغ از هر نوع “تشنج” با ناسیونالیسم کرد و مشخصا حزب دمکرات و جریان ارتجاع مکتب قرآن مفتی زاده نقب میزند و تاریخ گذشته را “دستکاری” میکند. چه، شنیده است که “گذشته، چراغ راه آینده است”! راه آینده ایشان و “ریبازی کومه له” باید طوری ترسیم شود که آن “گذشته و تاریخ کومه له”، کُردانه، خلق و مسلمان و ناسیونالیست پسند، از زبان یک پیشکسوت خود خوانده، جاری شود.  میگوید “ما” و “ریبازی کومه له” – که پس از اخراج اینها از “روند سوسیالیستی” سرهم بندی شد- با جریان مفتی زاده در برابر رژیم شاه، همکاری و اتحاد عمل های معین داشتیم. و “افسوس” میخورد اگر آن اتحاد و ائتلاف در رابطه با جمهوری اسلامی ادامه پیدا میکرد، تصرف پادگان لشکر ۲۸ سنندج، با توجه به تزلزل در صفوف آن بر اثر قیام، “مثل آب خوردن” بود. در ادامه بازسازی آن تفکر سرشار از توهم و لبالب از “اعتماد” به ناسیونالیسم کرد و “علمای” مبارز و “مردمی” و “سنی” میفرماید، تصرف پادگان مهاباد در اواخر بهمن ۵۷، به این دلیل ممکن شد که “ماموستا شیخ عزالدین” در راس شورای شهر مهاباد قرار داشت که “حزب دمکرات” عضو مسلح و با نفوذ آن نیز بود.

اما فکت ها اجازه این دستکاری اختیاری را نه به ایشان و نه به هیچ کس دیگر نمیدهند. اختلاف و تقابل با مکتب قرآن دست بر قضا درست در دوره اوجگیری مبارزه با رژیم شاه، آغاز شد. صدیق کمانگر خار چشم مفتی زاده و مکتب قرآن بود. صدیق به حضور مستقیم مردم و خود در صف اول تظاهرات خیابانی اهمیت میداد و مفتی زاده به “نماز جمعه” در دامنه کوه آبیدر و با کسب اجازه قبلی از ساواک و فرمانده لشکر ۲۸.

بگذارید به یک فکت دیگر در رابطه با کشمکش و تقابل صدیق با حزب دمکرات(مشخصا عبدالله حسن زاده) و احمد مفتی زاده در جلسه شب قبل از نشست با نمایندگان اعزامی شورای انقلاب اسلامی، طالقانی، بهشتی، بنی صدر و دیگران در منزل “داداش پور” اشاره کنم. من در آن جلسه حضور داشتم، شعیب زکریائی هم ادعا میکند که “بوده” است، اما من واقعا بخاطر نمی آورم. بهرحال جلسه در حال شروع بود که “صارم صادق وزیری” مشغول نصایح خود برای آماده سازی “هیات کرد” در جلسه روز بعد بود، مفتی زاده و عبدالله حسن زاده هم در گوشه پائین مجلس نشسته بودند. ناگهان صدیق از در وارد شد و هنوز ننشسه، بر سر مفتی زاده و حسن زاده غُرّید و گفت این دو باید فورا جلسه را ترک کنند. صدیق بسیار خشمیگن بود، چون دفتر سیاسی حزب دمکرات طی اطلاعیه ای که در روزنامه های سراسری انتشار یافته بود، “غائله چی” های سنندج را در تصرف پادگان ژاندارمری محکوم؛ و با “رهبر انقلاب اسلامی” اعلام وفاداری کرده بودند. مفتی زاده، با آمدن هیات دولت اسلامی مخفیانه با آنان دیدار کرده بود و عوامل “اغتشاشات سنندج” را کمونیستها و بی دینها و در راس آنها صدیق کمانگر دست نشان کرده بودند. مفتی زاده دُمش را لای پاهایش جمع کرد و از جلسه به این ترتیب اخراج شد. عبدالله حسن زاده با دستهای لرزان از جیب اش اعلامیه “کمیته مهاباد” حزب دمکرات را در آورد که در آن با مبارزات مردم سنندج اعلام همبستگی شده بود. صارم صاق وزیری تحت تاثیر لحن قاطع و سرشار از اعتماد به نفس صدیق، به او گوشزد کرد: [“ماموستا! اعلامیه کمیته مهاباد حزب شما، معلوم نیست حتی در همان مهاباد هم پخش شده باشد، اما اطلاعیه “دفتر سیاسی” حزب دمکرات در سراسر ایران و در روزنامه هائی مثل کیهان و اطلاعات چاپ و توزیع شده است”]. حسن زاده، بیرون نرفت، اما تا آخر جلسه دیگر کلمه ای از زبانش جاری نشد و لال و صُم و بکم چون موجودی صاعقه زده باقی ماند. این برخورد صدیق را با روضه خوانی های شعیب زکریائی در رابطه با مکتب قرآنی ها و ناسیونالیسم کرد و حزب دمکرات مقایسه کنید و خود به قضاوت بنشینید.

پادگان مهاباد راسا و بدون اطلاع مردم و بدون اینکه “ماموستا شیخ عزالدین” حتی در جریان باشد، در یک نقشه توطئه گونه و همکاری پرسنل هوادار ناسیونالیسم کرد(از قبیل سرهنگ عباسی) و توسط حزب دمکرات تصرف شد. آقای زکریائی فقط یک بهانه جدید در متن پیاده شده سخنان صدیق توسط من را پیدا کرده است، تا همراه با انفجار نفرت های تلنبار شده، حتی علیه تاریخ خویشتن خویش، به همگان اعلام کند که دلیل انتخاب سیاسی فعلی او، ریشه در “تاریخ” دارد، و تاریخ به شیوه ای که او “آرزو” میکرد “ای کاش” در مغازله با ناسیونالیسم کرد و جریان “سُنی مترقی” سیر میکرد. روشن است که راه آینده ایشان و ریبازی کومه له محفل او، ائتلاف با ناسیونالیسم و اسلامیون از هر رنگ و قماش، در مقابله با خطر کمونیسم و بطور مشخص وحشت از اشاعه کمونیسم کارگری و خط و سیاست منصور حکمت است.

ایشان “ظاهرا” هیچ ادعای خود پسندانه ندارد و تظاهر میکند که جویای نام نیست. اما مشکل این است که مسئول این درگیری با “تناقضات درونی” هیچکس دیگری، از جمله منصور حکمت و آدمهائی مثل من، نیستند. “شعیب زکریائی” معروف در سالهای پس از “کنگره دوم کومه له”- فروردین ۱۳۶۰- ، بخاطر حسرت ها و خود زنی ها از ایام خوش و بش با حزب دمکرات و مکتب قرآن و شیخ عزالدین و به عنوان هوادار سربزیر و تدارکاتچی “مام جلال” طالبانی  نیست. او در صفوف کومه له و در “حزب کمونیست ایران”، بخاطر نوشته “کومه له: از کنگره اول تا کنگره دوم” و روشن بینی و قاطعیت سیاسی در برابر حزب دمکرات معروف و “خوشنام” شد. دور از انتظار  و شاید گزنده باشد که او در کنگره سوم کومه له از اینکه امثال ملابختیار و فریدون عبدالقادر مدام نسبت به خطر دست کشیدن از خاستگاه “کردستانی” و “بیر نەتەوەیی”( تفکر ملی و میهنی) کومه له “کاک فواد” هشدار میدادند، از شدت خشم به خود می پیچید. آری آن گذشته و تاریخ باید حالا از زاویه دلواپسی های شیخ عزالدین و جلال طالبانی و ملا بختیار، بازسازی شود تا “راه آینده” ریبازی کومه له چون یک پروسه پیوسته به نظر آید. اما چنان در توهمات و در دنیای کوچک خود غرق اند که متوجه نمیشوند نمیتوان به تاریخ “کلک” زد.

من یک بار دیگر نامه ای از ایشان را که مستقیما به منصور حکمت و “کمونیسم کارگری” و هشدار نسبت به “سنتهای ناسیونالیسم کرد و حزب دمکرات” مربوط است، اینجا ضمیمه میکنم، تا همگان و خود شعیب زکریائی و مخاطبانش هم بدانند، که تاریخ تراشی و جعل حقایق تاریخی، از هیچکس “نام” و شخصیت نمی سازد. به جای آن راه مستقیم تر، و البته با تعهد به اخلاق و پرنسیپ سیاسی، وجود دارد، راهی که بسیاری با طی کردن عرض سالن مبارزه طبقاتی، صف عوض کردند و بدون اینکه گذشته “چپ” و یا کمونیستی و سوسیالیستی خود را لعن و نفرین کنند و به لجن بکشند، در کمپ “راست” برای خود و طبقه و گرایش اجتماعی شان “نام” شدند. طنز تلخی است، اما به امثال شعیب زکریائی توصیه میکنم، اخلاق سالم سیاسی را از “خالد عزیزی” یاد بگیرد. جستجوی راه رسیدن به نام و خروج از بن بست و انزوا، با چاشنی نفرت و کینه کور از یاران ایام سخت؛ و تحبیب و مدح و ثنای ارتجاع اسلامی و ناسیونالیستی، گره بر باد است. نتیجه فقط غرق شدن هر چه بیشتر در بُغض و نفرت کور و تشدید تناقضات “درونی” است.

علیرغم هر بغض و کینه وخرده حسابی که او و محفل اش با امثال من دارند، من واقعا از این درجه از سقوط به افلاس سیاسی و قربانی کردن شخصیت امثال شعیب بدست خود آنان، همزمان که متعجبم، در همان حال متاسفم.

ایرج فرزاد

۲۵ مه ۲۰۲۱

لینک به یک فکت غیر قابل روتوش، یک نامه از شعیب زکریائی

محل نوشتن نظرات