به سایت ایرج فرزاد خوش آمدید


Posted by at ۱۵ اسفند , ۱۴۰۱

پس از انتشار منشور مذکور، موجی از هیجان همه محافل و جریانات چپ را فرا گرفت. این شور و هیجان را میتوان حول دو محور بررسی کرد. محور اول اینکه انگار برای “اولین بار” خطوطی از مطالبات حداقل جنبشهای مختلف اجتماعی فرموله؛ و به جامعه معرفی شدند. مدافعان، اما، برای این “اولین بار” توضیحی به نظر قانع کننده یافته اند: این منشور از جانب “تشکل ها و نهادهای کارگری و مدنی” و در “داخل” مطرح شده اند. هر دو وجه مساله را خونسرد و فارغ از احساسات بررسی کنیم و ببینیم تا چه حد ما با “یک نقطه عطف” مواجهیم. اینجا هم به نظر میرسد که تقریبا همه طیفهای چپ و سوسیالیست و کمونیست که تاکنون اظهار نظر کرده و موضع خود را روشن کرده اند، شکی در واقعیت عینی این “نقطه عطف” ندارند. چه، برخی صریح نوشته اند که این منشور “توپ را به میدان چپ و کمونیستها انداخت” تا آنان را “ناچار کند که تکلیف خود را با خمودگی غیر نرمال خود روشن کنند”. دیگری اعلام کرد که طیف چپ و بویژه “احزاب کمونیست کارگری”، باید جدی تر حول این منشور جایگاه خود را بشناسند  تا به این ترتیب به شیوه دیگری این بخش از کمونیستهای جامعه، بر همان رخوت خویش غلبه کنند.

من، اما، فکر میکنم این عکس العمل، شتابزده است. توضیح میدهم چرا؟

اول خود “مطالبات حداقلی” است که مطلقا جائی برای رونمائی آن، آنهم برای “اولین بار”، باقی نمیگذارد. در ادامه توضیح خواهم داد که چرا ذکر عناوین امضاء کنندگان و انتشار دهندگان منشور مذکور، نمیتواند به این اولین بار، وجاهت اجتماعی ببخشد.

تصور میکنم اکثر جریاناتی که به وجد آمدند، خود، چه در تجربه سیاسی چندین ساله، و یا در مطالعات خویش متوجه اند که چه منشورها و برنامه ها و نقشه عمل های مختلفی چه بسا بسیار کامل تر پیشترها انتشار یافتند. مساله ای که این طیفها را به صدور چنین حکم ساده اندیشانه ای انداخته است، این است که این منشور توسط جریاناتی در “داخل” و تحت اختناق اسلامی انتشار یافته است. اینهم استدلال چندان محکمی نیست. چه، “برنامه حزب کمونیست”،  درست در دوره کشتارهای سال ۱۳۶۰ و تماما در “داخل” ایران، در جریان حمله گسترده نظامی رژیم اسلامی و آغاز یک تعرض نطامی از سوی حزب دمکرات کردستان به کومه له کمونیست نوشته شد و به تصویب رسید و حزب کمونیست ایران حول آن در شهریور سال ۶۱ کنگره موسس خود را تشکیل داد.

برنامه “حزب کمونیست کارگری”، در یکی از دشوارترین دوره های تاریخ معاصر و در متن فروپاشی دیوار برلین نوشته و به تصویب رسید. در دوره ای که نه تنها “پایان کمونیسم” را جشن گرفتند، بلکه تقریبا همه بقایای کمونیست سابقی ها، از هر تلاش برای دفاع از نه محتوا که حتی نام و کلمه کمونیسم، اعلام برائت کردند. به این ترتیب شدت “ارتجاع” که در آن شرایط نه فقط “ایران” که تمام جهان را در خود اسیر کرده بود، به مراتب سنگین تر از اختناق اسلامی، آنهم در دوره سرازیری و آنهم منحصر و محدود به ایران بود.

اولین نتیجه ای که من از این دستپاچگی میگیرم، تک و تای دگر باره گرایش معروف “ناسیونالیسم” چپ و جناح چپ جنبش کارگران “ایران” است.

واقعا اگر انتشار منشور مذکور در “داخل” و تحت اختناق اسلامی، چنان حماسی است که به “کمونیستها” راه نجات از “رخوت” را نشان داد، چه عواملی انتشار دهندگان منشور را چنان محافظه کار ساخت که اگر به جای آن اعلام میکردند که نام و عناوین خود را پای “برنامه یک دنیای بهتر” میگذارند؟ و اگر چنین میکردند، موج “تحریم” و تکفیر “قیم مآبی” به جای ذوق زدگی براه نمی افتاد؟ چه گرایشی در “ایران” و تاریخ آن پس از انقلاب “مشروطه” هنوز چنان قدرتمند است که اجازه نمیدهد کارگر “داخل”، مثل دوران پس از انتشار “مانیفست کمونیست”، به همه زبانهای زنده و حاشیه ای، ترجمه شوند و در محافل کارگران سوسیالیست بچرخند؟ به نظر من “اختناق” توجیه است، چرا که ترجمه مانیفست اتفاقا در مختنق ترین کشورها انجام شد. ناسیونالیسم چپ و هنوز مشروطه خواه و مدافع “بورژوازی ملی و مترقی”، که در ماجرای عروج دو خرداد، همه منشویکهای ایرانی را مات و متحیر ساخت، این “محافظه کاری” چپ کارگر پناه و ملی، را توضیح میدهد. به نظر میرسد سوسیالیسم غیر ملی، برنامه انترناسیونالیستی، مانیفست کمونیست، و برهه هائی از تعیین کننده ترین نقش کمونیسم و برنامه کمونیستی در “ایران”، برای بخشهائی از همین طیف به وجد آمده، “وجود خارجی” ندارد.

اما در عین حال، هیاهو بر سر این منشور، به نوعی یک نقطه “وحدت” بود بدون اینکه به آن صراحت داده شود. جای تامل و در همان حال برای شخص من تاسف بسیار است که برخی بروی خود نیاوردند که بخشی از “یاران اسبق”، حتی صرفا از سر ناسیونالیسم کارگر پناه، در پشت منشور یاد شده سنگر نگرفتند. اینها به بهانه منشور مذکور، خواستند نشان بدهند که با “فاصله گیری” از مبانی کمونیسم کارگری و عبور بی تزلزل و غیر خجولانه از آنها، میشود حول چنان پلاتفرمهائی اتحادی گسترده تر با همه محافل “چپ” و کارگرپناه تشکیل داد. اینها قبلا و در ماجرای عروج دو خرداد سال ۱۳۷۶، منشویسم خود را بازیافتند و ظاهرا به دلیل اینکه منصور حکمت بحث “حزب و قدرت سیاسی” را در کنگره دوم حزب کمونیست کارگری مطرح کرده بود، از جنبش کمونیسم طبقه کارگر استعفا دادند. دفاع ریاکارانه از منشور “داخل”، بیعت مجدد با رویکرد منشویکی آنان، و یا همان جوهر ناسیونالیسم چپ آنها بود. تعداد دیگری که دست و پای خود را با انتشار منشور گم کردند، “نخواستند” و به نظر من نتوانستند، این منشویسم و ناسیونالیسم کارگری را ببینند. منشور مذکور، بستر تازه ای برای همه یاران قدیم و جدید منشویسم ایرانی، و جشن “مطرح” شدن همه آنها بود. پیوستن محافل و افراد دیگر، به پروسه “اعاده حیثیت” از اسبقی ها.

اما وجه دوم مساله، یعنی “در داخل” بودن امضاء کنندگان منشور، به نظر من صرفا یک توجیه غیر قابل فهم است. چه، همه میدانند که شاید جز “ شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران” که میتوان آنرا نماینده حدی از نفوذ کلام اجتماعی تلقی کرد، بقیه امضاء کنندگان، در بهترین حالت “انزواهای سوسیالیستی” اند. پیوستن یک جریان با اندازه محدودی از نفوذ اجتماعی به محافل منزوی و غیر اجتماعی، یک پروسه “منفی” بود. چرا که موجب قوت قلب همه کسان و جریاناتی شد که واقعا جنبش کمونیسم کارگری را از بنیاد قبول ندارند؛ و برای آنها کمونیسم و سوسیالیسم همواره  “حرف”هائی اند که درستی خود را باید در “تجربه” مردم و اینجا “برادری” خود را در میان کارگران، اثبات کند. مهم نیست که آن کارگران که باید کمونیستها برداریشان را با آنها اثبات کنند، به کدام گرایش سیاسی تعلق دارند. مهم جایگاه “صنفی” آنها در تولید و اشتغال به کار یدی است. نوع افراطی تر این تجربه و عمل گرائی اصلا بر این اعتقاد است که تئوری، سوسیالیسم انقلابی از بطن جنبش خود بخودی کارگران  تولید میشود.

سوسیالیسم انزوا یک پدیده جهانی است. جوهر و ماهیت همگی ناسیونالیسم ملت مربوطه است. سوسیالیستهای انزوا در اروپا مخالف پیوستن کشورشان به اتحادیه اروپا و پذیرفتن یور رو به جای “پول ملی” بوده اند. برای اینها جنبش اسلامی، “خلق” است و به دفتر هر کدام که مراجعه کنید، اگر اسناد و کتابهائی که در کتایخانه و آرشیوشان موجود است، فقط مربوط به طبقه کارگر در کشور “خودشان” است. بزرگنمائی غیر واقعی امضاء کنندگان تحت عنوان “نهادهای کارگری و مدنی”، و جشن گرفتن انتشار منشور مذکور به عنوان “اتحاد جنبش ها”، فقط وجه ایرانی همین پدیده کمونیسم انزوا و ناسیونالیسم چپ را نشان داد. به طرز تاسف باری شاهد یافتن یک ریسمان وحدت بین کسان و جریاناتی بودیم که به نظر، ظاهرا بدون دلیل سیاسی، بین آنان “تفرقه” ایجاد شده و مدتها “بی جهت” با یکدیگر قهر کردند. مساله اصلا جنبه معرفتی ندارد، هیچکس به دیگری پشت نکرده است و در هیچ نظریه ای “تجدید نظر” نکرده است. مساله، جنبشی است و انتشار منشور مربوطه فقط نشان داد  که آموزه های منشویسم و ناسیونالیسم چپ، محدودیت جغرافیائی ندارد. 

این منشور، تابلو راهنمائی شد برای اعلام بازیافتن یکدیگر و اعلام برائت غیر مستقیم و ناصریح “بانیان تفرقه” بین محافل مختلف و گاه متخاصم ناسیونالیسم چپ، خلقی و کارگر پناه “ایرانی”. این منظره من را بر عکس، به یک افسردگی دچار کرد: مبانی کمونیسم کارگری و  شخص منصور حکمت چقدر غریبه، غیر خودی و ناشناس “بودند” و کماکان “هستند”.

ایرج فرزاد

 ۶ مارس ۲۰۲۳

بعدالتحریر:

تنی چند که دو نوشته من را در باره “منشور مطالبات حداقلی..” خوانده اند، برخی ملاحظات و ایرادهائی به رویکرد من نسبت به منشور طرح کردند.

ایراد و انتقاد ها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:

۱- علیرغم اینکه با اصل رویکرد توافق هست، اما بهرحال نباید کل حرکت را “منفی” ارزیابی کرد. چه بسا ممکن است این حرکت موجب تشویق ارائه منشورهای بهتر و از جانب نهادها و نیروهای جدی تر بشود.

۲- آیا به این ترتیب شما مخالف این مساله هستید که بین همه ارائه دهندگان و حامیان منشور، که کم هم نیستند، یک نوع اتحاد فراگیر “چپ”، حتی اگر  به تعبیر شما منشویکی و ناسیونالیست چپ هم باشند، شکل بگیرد؟

در پاسخ به ایراد اول، همین را میگویم که من طبق تعریف نمیتوانم واقعیتی را که وجود دارد و بروز علنی یافته است، “نفی” کنم. من انتقاداتی به جنبه سیاسی مساله در اوضاع کنونی جامعه ایران طرح کرده ام. که جوهر آنرا میتوانم در چند کلمه خلاصه کنم. عینیت منشور و وجود کسانی که آن را انتشار داده اند، من را با یک “نیرو”ی جدی سیاسی و اجتماعی، مستقل از ابعاد کمی آن، مواجه نساخت. صرف طرح یک سری آرزوها، از جانب دوایری که در میان نیروهای واقعی موجود در جامعه ایران “نفوذ کلام” ندارند؛ و با توجه به سطح خودآگاهی جامعه در عرض این چند دهه حاکمیت اسلام سیاسی، مطالبات طرح شده در منشور مذکور از این سطح شعور اجتماعی عقب است، کار به جائی نمیبرد.

در مورد دوم لازم میدانم توضیح بدهم که چرا ایجاد یک نوع اتحاد فراگیر در میان طیفها و افراد مختلف حامی و مدافع منشور، نا ممکن است. به نظر من و تا جائی که تجربه سیاسی بیش از ۵۰ سال من نشان میدهد، این نوع “چپ”، که “خط ۵”ی ها را چون باسابقه ترین نمایندگی میکند و جریانات سیاسی بار آمده در مکتب “چپ ۵۷”ی، یک سنت دیر پا و بسیار جان سخت سیاست “محفلی” را نمایندگی میکنند. حفظ “محفل” بهر قیمت و در هر شرایط؛ و جایگاه و “مقام” راس محفل، مهمترین پایه و دلیل اصلی تن ندادن به تشکلهائی فرامحفلی بوده است. من با یکی از دست اندرکاران این تلاش برای ایجاد یک کنفرانس و یا کنگره توسط همه مدافعان منشور، این سوال را طرح کردم: اگر نمیخواهید افراد مختلف را جمع کنید که در باره منشور فقط “بحث” کنید، بلکه واقعا نیت ایجاد یک کنگره و یا کنفرانس را در این رابطه دارید، پیشنهاد من این است که پس از تعیین یک فرصت زمانی برای فکر کردن و تصمیم گرفتن، جمعی از “ساغ”ترین ها را به عنوان فراخوان دهنده کنفرانس و یا کنگره انتخاب کنید و کار را “شروع” کنید. پاسخی که شنیدم و به نظرم بسیار واقعی و صمیمانه بود، گفت عزیز جان مشکل این است که هیچکس نمیخواهد “نفر دوم” باشد. این به نظر من نشان دادن جایگاه “محفل” و “راس” هر محفل در این رابطه است. بحث، البته، فقط نفر اول و یا دوم و سوم بودن نیست، بحث تن دادن به اتوریته و “راس” و یا راس های دیگری است که فقط با انحلال و دست برداشتن از “محفل” خود، که میتواند حتی یک “حزب” را هم تحت اتوریته خود داشته باشد تا اینکه محفل در مواردی ممکن است  فقط “یک نفر” باشد.

در ایران و در طول زندگی سیاسی ام، چه در کومه له و چه بعدها در حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری، شاهد جان سختی این محفل بازی بوده ام. موارد آنها را در نوشته های دیگر، از جمله در ماجرای “فدراسیون همبستگی”، در منحل شدن عملی “کانون کمونیسم کارگری” با تشکیل حزب کمونیست کارگری، و در جریان “استعفاها” در سال ۱۹۹۹ توضیح داده ام.

از این نظر من از تشکیل یک نهاد فراگیر “چپ”، حتی اگر منشویکی و غیر کمونیست کارگری باشد، در متن صف بندی چپ و راست جامعه، واقعا خوشحال میشوم. اما به باور من محفل و محفل گرائی و تهدید موقعیت “رئیس” محفل، اصلی ترین مانع در این رابطه است. چه، یک نهاد و یا چتر فراگیر از محفل، مسئولیتهائی را بر عهده همه ملحق شدگان میسپارد، که از آن پس نه عضو محفل سابق و نه “منصب” ریاست را با خود حمل نمیکنند. تن دادن به قبول مسئولیت و “کار” و انرژی گذاشتن، اگر آن نارسیسیسم محفلی، و به نظر من نوعی راحت طلبی سیاسی، را زیر ضرب بگیرد، در این میراث جان سخت ناسیونالیسم چپ ایران، ممکن نیست.

Posted in: ایرج فرزاد

» Leave a Reply