iraj farzad site » Blog Archive »  اندوه “معصومیت” یک ژنرال کمونیست
Wordpress Themes

 اندوه “معصومیت” یک ژنرال کمونیست

 

حسین مرادبیگی(حمه  سور)، در میان جمع ما “بنیانگذاران” کومه له کمونیست، ویژگیهای منحصر بفردی داشت. از نظر فکری و بینش، تعلق خاطر زیادی به اندیشه های پیشرو داشت. از نظر تعلق طبقاتی، او در آن فضای سنگین سوسیالیسم در “خدمت خلق” و آموزه های  عقب مانده “از توده ها بیاموزیم” و “انتقاد و انتقاد از خود” در آن راستا، هیچگاه  نیازی نمیدید که ارزشهای سیاسی و اخلاق انقلابی خود را در “مکتب توده ها”  آزمایش کند. اگر بقیه ما هر کدام کم و بیش برای آموزش و نیز شُستن بار گناهان انحرافات “لیبرالی” و “روشنفکرانه” با کار بدنی در کارخانه و مزرعه، “درعمل” به “انتقاد از خود” میپرداختیم، من در هیچ دوره ای از آن سالها ندیدم و نشنیدم که حمه سور، خود را “روشنفکر جدا از طبقه” بشناسد. او تنها کسی از میان آن جمع بود که نه فقط در آن پروسه خُرد کردن شخصیت و نیز تحقیر ارزشهای سیاسی و اخلاقی در حضور دهقان و یا کارگر به عنوان “صنف” در پروسه کار بدنی، آگاهانه شرکت نداشت، بلکه برخلاف همه ما، “اعتصاب کارگری” را رهبری و به پیروزی رساند. او “روشنفکر”ی بود که برای خودش مُسجّل بود به طبقه کارگر تعلق دارد. و نه تنها تعلق خاطر عرفانی، که خود را عنصری پیشرو و پیشتاز از طبقه میدانست.

به نظر من، از نظر نظامی و در مقام فرماندهی نیروی پارتیزانهای کمونیست، او همین تعلق به طبقه خود را نمایندگی میکرد. در دورانی که حزب دمکرات، در صدد بود که جمع “قابلمه دلمه”* را از صفحه سیاسی کردستان پاک کند، دو خاطره بیاماندنی از این تعهد به طبقه را از او دارم.

اوائل سال ۶۱ پس از تعرض خونین لات و لومپنهای حزب دمکرات به مقر “پیکار” در بوکان، حزب دمکرات عملیات ایذائی خود را علیه پیشمرگان کومه له، که آنان را تنها گیر میانداخت، شروع کرد. برای مثال به قتل رساندن “حسین عبدالی” در اطراف سردشت و قتل دو نفر دیگر از کادرهای کومه له در اطراف مهاباد(رحیم قادری و سلیمان رحیمی). حمه سور در مقام فرماندهی نظامی که شخصیت پر اُبُهت اش حتی در صفوف نیروهای اتحادیه میهنی، برجسته شده بود، تصمیم گرفت که با قاطعیت، حزب دمکرات و لات و لومپنهای آن را سر جای خود بنشاند. پس از قتل دو کادر کومه له در اطراف مهاباد بدست “جعفر گوشواره” و چاقوکشهای نوچه او، من در روستای آجیکند بودم که “محسن رحیمی” نیز، عضو دیگر کمیته مرکزی کومه له در آنجا حضور داشت. محسن رحیمی در پیامی به حمه سور، گفت که او، به عنوان اولین اقدام بازدارنده، طرح خلع سلاح ۱۲ تا ۱۴ مقر حزب دمکرات که در فاصله بین بوکان و مهاباد دایر بودند، در نظر دارد. حمه سور در پاسخ چنین نوشت:

طرح را همین امشب اجرا کنید و نگذارید به فردا موکول شود. طرح اجرا شد و مقرهای مذکور همگی خلع سلاح و یک قبضه “توپ” هم مصادره شد.

به دنیال آن حمه سور تصمیم گرفت که در عمق مناطق پایگاهی حزب دمکرات، در جائی که حزب دمکرات افراد دیگری را ترور کرده بود، در مقر “ربط”، ظاهرا خطاب به پیشمرگان کومه له در مقر، اما در واقع برای رساندن پیام و اولتیماتوم به حزب دمکرات، سخنرانی کند. او به ربط رفت و هنگام سخنرانی از مسئولین مقر خواست که سخنان او را از بلنگوی پشت بام نیز پخش کنند. او چنین غُرّید:

“حزب دمکرات خوب گوشهایتان را باز کنید! به این عملیات رذیلانه و تحریکات ارتجاعی ادامه بدهید، “خلع سلاح تان میکنیم”، نشان به این نشان که در نهایت اعلام جنگ سراسری عیله کومه له توسط حزب دمکرات، با شکست و هزیمت و تکه پاره شدن حزب دمکرات منجر شد. حالا این کومه له بود که از موضع قدرت و به پیشنهاد منصور حکمت، به حزب دمکرات “آتش بس” یکجانبه اعلام میکرد. به نظر من، جایگاه حمه سور از نظر نظامی برجسته تر از “ژنرال افسانه ای” ویتنام، یعنی “جیاپ” بود. نه به این خاطر که از نظر کمی شکست دادن ارتش فرانسه و آمریکا، به فرماندهی ژنرال جیاپ، قابل مقایسه با نبرد ها با جمهوری اسلامی است. این برجستگی جنبه “کیفی” و طبقاتی” دارند. حمه سور فقط فرمانده و ژنرال یک “خلق” علیه سرکوبگران و “اشغالگران” نبود، او به مراتب فرمانده بی بدیل نظامی در “مبارزه طبقاتی” بود. این خود ویژگی است که از نظر من حمه سور را در مقام بالاتری قرار میدهد.

اما و یک افسوس!

حمه سور همانگونه که به طبقه تعلق داشت و همانگونه که عقاید پیشرو داشت، یک خصوصیت شخصی داشت که کسانی که میخواهند او را توصیف کنند، چنین گفته اند: “او خود پسند نبود”. به نظرم این نه نقطه قوت که نقطه ضعف او بود که چه از نظر شخصی و یا سیاسی و اجتماعی به او لطمه زد. چند مثال را ذکر میکنم تا منظورم را روشن تر گفته باشم:

حتما برخی خوانندگان نگاهی به “صورت جلسات” نشست موسوم به “کنگره اول” انداخته اند. حمه سور در این جلسه تنها کسی است که میگوید او جامعه ایران و کردستان ایران را “سرمایه داری” تعریف میکند. آن تحلیل به نظر من بسیار پیشرو بود و اگر اتفاقا حمه سور “خود پسند” بود، یعنی بر سر عقایدش میجنگید و کوتاه نمی آمد، به تعبیر من سرنوشت کومه له بسیار زودتر با مارکسیسم انقلابی عجین می شد. اما، متاسفانه آن تواضع افراطی، چنان او را با آن رویکرد پیشرو و خلاف جریان، به تمکین با نظرات مسلط کشاند که حتی در “انتقاد از خود”، همه حد و مرزها را در هم شکست. فواد به او میگوید آن “نظرات”، برگردان انحرافات در زندگی شخصی و مبارزاتی او نیز هست. حه مه سور “غیر خود پسند” و متواضع، آن انتقادات را پذیرفت و عقب نشست! در حالی که همانوقتها و در اعماق قلب اش، و بعد ها نیز، از آن عقاید دفاع کرد. درست در همان کنگره او آگاه بود که در زندگی مبارزاتی و در نگرش سیاسی، از جمله در بازجوئی و مقاومت در زندان، از انتقاد کننده، “سر” تر و برتر بود.

به نمونه دیگر در “کنگره ۴ کومه له” اشاره میکنم، در صحن کنگره و در انظار شرکت کنندگان، او آماج حملات غیر منصفانه و غیر عادلانه ابراهیم علیزاده قرار گرفت. گرچه، اینجا هم او، در “خلوت شخصی” آن حملات را پوچ و بی اساس میدانست، اما همانجا و صریح و قاطع در مقام پاسخگوئی بر نیامد. اینجا هم آن “نا خود پسندی” لطمات جدی به حیثیت و حرمت سیاسی او وارد کرد.

نمونه آخر، جلسه پلتاکی کورش مدرسی با کادرهای کمیته کردستان در سال ۲۰۰۴ و چند روزی قبل از “کنگره اول” جریان مذکور است. بخشی از صورت جلسات را که تصادفا خود حمه سور از روی نوار پیاده کرده است، ذیلا  میخوانید:

کورش مدرسی:“حمه سور جان من بحثم این نبود که در مورد سازمان زنان نمی توانیم کار کنیم، به علت کردستان، میگویم شما نمی توانید کار کنید، تو جوابگو نیستی. نمیدانم چگونه بگویم به تو؟ اختلاف نظر داریم،  نه اینکه ناتوانی، اصلا بحث من این نیست که ناتوانی، اختلاف نظر داریم. من زحمت میکشم نظرات را میگویم تو فقط تردید پخش میکنی. نظرت راجع به گارد آزادی چیست؟ نظرت راجع به کمیته های کمونیستی چیست؟ نظرت راجع به رابطه گارد آزادی و کمیته های کمونیستی چیست؟ نظرت راجع به استقرار در کردستان عراق چیست؟ نظرت راجع به تشکهای فلان در کردستان چیست؟ هیچکدام نظر نداری، نظر داری و نمیگویی. جز ابهام هیچی پخش نمیکنی. رفقا بحثها در اینجا شد جماعتی ابهام دارند، حق دارند ابهام داشته باشند حق  دارند سوال داشته باشند، حق دارند مخالف باشند،  حق دارند بگویند ۵ ماه دیگر صبر کنیم این کار را بکنیم. ما عجله داریم، ما جماعتی هستیم عجله داریم. باقی بایستید تا هر وقت که میلتان هست بایستید بعدا مجبورید بیایئد سوار قطار شوید. نمیدانم از این صریحتر چگونه بگویم به شما..  ولی من با شما نیستم. با این شیوه از کار نیستم. یا باید شیوه کار دیگری را انتخاب کنید یا من با شما نیستم. و به نظر من باید بروم جماعتی را پیدا کنم که آنچه را که من میگویم انجام دهند، شما هم کار خودتان را بکنید…. رفقا من بحث میکنم، نوشته ام، جلسه گرفته ام، میایم سمینار میگیریم، کنفرانس میگیرم، ازتان رای میگیرم و در آخر بعد از دو سال میگوئید که ابهام داریم؟ بیائید به من بگوئید من چکار کنم؟ تازه انتقاد هست به نحوه دخالتهای ما؟ ای بابا! حق داری حمه سور جان، این چه فرمولی است؟ این هم سیاستی است حمه سور جان، خوشحالم از این موضع، از آن استقبال میکنم، ولی با تمام انرژیم میام جنگتّّ! چون این حزب باید از این عبور کند. با تمام انرژیم میام جنگت..  “.

بخشهائی از پاسخ حمه سور در همان جلسه:

من به این برخور شدیدا اعتراض دارم. من هیچوقت نگقته ام ابهام دارم. اگر کسی استدلال داشته باشد این را نمیخواهد. من اگر اختلاف نظر سیاسی دارم مطرح میکنم. بحث میکنم، حتما جلسه میگیرم، در انجمن مارکس یاشد هر جای دیگری باشد. جلسه میگیرم  و حرف خودم را میزنم. از کورش هم میخواهم یک سر سوزنی ارفاق قائل نشود از لحاظ سیاسی وقتی با من اختلاف سیاسی دارد. اما این تهدید است، ارعاب است، نیرو جمع کردن است، هنوز هیچکدام هبچی در مورد اختلافات سیاسی خود بیان نکرده ایم. آره من در مورد کل سیاستهای خودمان اختلاف دارم، ولی چرا تا حال بیان نکرده ام، به این دلیل که ایستاده ام، فکر کرده ام، گفته ام که باید تعمق کنم.

حمه سور در همان جلسه به خوبی میدانست که بحث “کمیته های کمونیستی” که گویا شفاف بوده و به “مصوبه” تبدیل شده است، بی پایه است، نیازی به “تعمق” بیشتر نداشت. زیرا:

اولا: بحث از “کمیته های کمونیستی” بطور مشخص در یک سمینار در ژانویه سال ۲۰۰۶، و آنهم زیر عنوان: “سازمان و سبک کار کمونیستی” به میان آمد و اینکه گویا از همان سال ۲۰۰۴ از “مصوبه های حزب” بوده است، بی اساس است. گاهگداری هم که چون یک “مصوبه حزبی” به آن اشاره میشد(عمدتا از جانب خود کورش)، من شخصا قبل از آن جلسه پلتاکی از “فاتح شیخ” سوال کردم که آیا چنان مصوبه ای موضوعیت دارد؟ پاسخ این بود: رهبری حزب با کلیات “مقاله”: “انقلاب ایران و وظایف کمونیستها”، نوشته کورش مدرسی، “توافق” دارد.

ثانیا: بحث کمیته های کمونیستی در حقیقت پا تکی بود به بحثهای مبانی کمونیسم کارگری و “آلترناتیو”: “سیاست سازماندهی کمونیسم کارگری در میان کارگران”. منصور حکمت با طرح مبانی کمونیسم کارگری، چه در “حزب کمونیست ایران” و چه در حزب کمونیست کارگری، هرگز تلاش نکرد که از آن بحثهای پایه ای یک استنتاج “اساسنامه” ای صورت بگیرد. و بنابراین قبل از هر چیز قصد او تعریف و تشریح “تفاوتهای ما” بود و نه “درز گرفتن تفاوتها” با چسپ مصوبه و اساسنامه.

ثالثا: حمه سور همه اینها را میدانست، اما اینجا هم آن “ناخودپسندی” او را به موضعی انداخت که به جای اینکه همانجا و صریح و قاطع نظر خود را بگوید، میگوید: “باید تعمق کنم”ّ. من که دیگر پس از کنگره اول از عضویت کناره گیری کرده بودم، به حمه سور گفتم حالا که خودت را بطور ناموجه از تقابل و پاسخگوئی به آن “تهدید و ارعاب و نیرو جمع کردن” کنار  کشیده ای، چرا به عضویت در حزبی که چنان با تو رفتار شده است، ادامه میدهی؟ گفت “کورش معذرت خواهی کرده است”. گفتم آخر حمه سور عزیز چرا اینقدر “خام” هستی، طرف در انظار کادرها به تو اهانت کرده است، شما به یک “عذر خواهی درگوشی” قانع شدی؟ بهرحال نتوانستم بر این تواضع افراطی او چیره شوم.

یکی از تلخ ترین موارد ساده دلی حمه سور به برخورد “شعیب زکریائی” با کتاب “تاریخ زنده” است. حدود دو ماه قبل از مرگ حمه سور، من که تقریبا مرتبا با او تماس داشتم، در “واتس آپ” با او گپ میزدم.  به من گفت که شعیب زکریائی به او زنگ زده است و بابت برخوردش به کتاب مذکور “گریه” کرده است. به او گفتم حمه سور جان به این ریاکاری و موش مردگی باور نکن، از او بخواه که اگر واقعا شرافتمندانه از برخورد ناپسند به کتاب  تو احساس شرم دارد، از او نخواه که کل “انتقاداتش” را پس بگیرد، به او بگو “علنا” در جائی بنویسد که عنوان “تاریخ بازنده” که او به عنوان تیتر هذیانهایش انتخاب کرده بود، “ناپسند” و زشت و ضد انسانی بود.

گفت ایرج جان من به هذیانهای او: “تاریخ بازنده”، پاسخ داده ام. گفتم عزیز جان! پاسخ تو را هیچکس یادش نیست و من در آرشیو هیچ سایتی ندیده ام، حداقل کاری که میتوانی بکنی این است که در برابر آن هذیانها، به زکریائی حالی کنی که اگر قصد او “خام” کردن تو نیست، پاسخ ات را “بازتکثیر” و برای همه سایتها بفرست، درست پس از آن  حرکت ریاکارانه. گفت، ایرج جان همان گریه او برایم کافی است، حال و حوصله “جنگ اعصاب” را ندارم.  گفتم خیلی راحت، مساله گریه را هم انکار خواهد کرد و چو می اندازد  که  دروغ است.

  اینجا هم “سعه صدر” ناموقع او،  بحث را خاتمه داد.

حمه سور عزیز!

نبودی که در مراسم یادبودت، وقتی ما، افرادی که با کمونیسم کارگری تداعی میشویم، سخنرانی کردیم، همین شعیب گریان در “خلوت سکوت”، علنا و در انظار جمع سالن، همراه با خیل عبوس هقطاران، از جمله جناب ماموستا برایم، در یک حرکت ضد همه پرنسیپ های اخلاق سیاسی و روش متمدنانه، سالن را ترک کردند. نشان دادند که اینها قدیمی ترین روابط عاطفی و پیوندهای سالهای طولانی در زندگی  را در فضای نفرت کور و تعصبات  و جهالت ناسیونالیستی آتش میزنند.  تازه بعدا در محافل حفره کینه، با “افتخار” هم گفته بود که “وقتی ما سالن را ترک کردیم، همه بیرون رفتند”.  میبایست متوجه میشدی که در پس آن گریه سالوسانه، تلاش برای  جلوگیری از بازتکثیر پاسخ تو به آن هتک حرمت در “تاریخ بازنده” لانه کرده بود. او قصد داشت در سایه “معصومیت” تو، آن تابلو ننگ را در اذهان عمومی از گردنش پائین بکشد افسوس حمه سور جان، افسوس!

حمه سور، این شخصیت والا و ژنرال کمونیست، به دلیل همان تواضع افراطی و “معصومیت” در نبرد بر سر عقاید سیاسی، خیلی ساده مورد تعرض هر کس و ناکس قرار میگرفت. بگذارید چند مثال ذکر کنم و بعد به موارد شیوه برخورد انقلابیون کمونیست اشاره کوتاهی داشته باشم:

فکر میکنم خیلیها مایکل جوردن “Michael Jordan“، چهره افسانه ای بسکتبال آمریکا را میشناسند. او نه تنها  یک اعجوبه بسکتبال، و یک بازیکن حرفه ای به تمام معنا بود، بلکه “اُبهت” هم داشت. گاهی که تیم او با تیم قَدَر دیگری مسابقه داشت، او قبل از شروع بازی، ظاهرا برای احوالپرسی تیم رقیب و در واقع به منظور نمایش ابهت خویش به رختکن آنها میرفت. قصدش این بود: “من بازی میکنم”!

حمه سور برعکس، درست به دلیل آن خودکم بینی، در بسیاری موارد که من چند نمونه آن را مثال آوردم، هرگز “اُبهت” خود را پشت بند عقیده و نظراتش به میدان وارد نمیکرد.

مثال دوم باز هم در عرصه ورزش است: زلاتان ابراهیمویچ فوتبالیست سرشناس سوئد را احتمالا میشناسید. به یک مورد از چند نمونه رفتار با “ابهت” خویش اشاره میکنم: در یک مسابقه، یکی از بازیکنان تیم حریف به قصد صدمه رساندن به زلاتان، به طور غیر قانونی به او پشت پا میزند. طوری که زلاتان، از ادامه بازی بازمیماند و طرف هم که به هدف خود رسیده بود، کارت قرمز میگیرد. زلاتان پیش خود حساب کرده بود که اگر “ابهت” او به این سادگی زیر علامت سوال برود و او “معصومانه” از آن بگذرد، در هر مسابقه ای دیگران تحریک خواهند شد که عمل تحقیر و “ِکِنف” کردن او را ادامه بدهند. در بازی بعدی و درست در مقابل همان حریف اولی که به او صدمه زده بود، به او میگوید: “من در کاراته کمربند سیاه دارم، یادت میدهم که پشت پا زدن به من یعنی چه”، و زلاتان چنان به او پشت پا میزند، که طرف برای چندین دور از مسابقات محروم میشود. پس از آن دیگر کسی هوس نکرد که به زلاتان پشت پا بزند. حمه سور هم در فرماندهی نظامی و در تعلق به طبقه اش کمربند سیاه داشت، اما اهانت و تحقیر “ابهت” خود را به خاطر آن “معصومیت” نادیده میگرفت. مثالهای زیادی در عرصه هنری و ورزشی هست که اشاره به آنها را لازم نمیدانم.

 همایون کتیرائی

شیوه مقابله همایون کتیرائی با بازجویان خود، نمونه برجسته ای از نقش” اراده ” در شکست دادن دشمن طبقاتی است.

پیشینه “مبارزاتی” او، قبل از فعالیت با گروه “آرمان خلق”،  تنبیه “پدوفیل” های شهر بروجرد بود. او یکی یکی آنها را شناسائی میکرد و برای سد کردن تعرض لات و لومپنهای پدوفیل، آنان را سخت گوشمالی میداد.  “امنیت”ی که شهروندان بروجرد در نتیجه اعمال اراده انقلابی همایون حاصل شده بود، نشان از “تغییر” اوضاع به نفع انسانیت و علیه قلدری و چاقوکشی تبهکاران بود.

همایون در جریان فعالیت با گروه “آرمان خلق” دستگیر شد و مجازات “جرم” او اعدام تعیین شده بود. اما بازجویان کمیته مشترک “ضد خرابکاری” به هر شیوه ای متوسل میشدند که حتی محکومین به اعدام را در هم بشکنند.

همایون کسی بود که بازجوئی اش به عهده چهره منفور ساواک،  رضا عطاپور، ملقب به “دکتر حسین زاده” بود. در همان لحظات اولیه بازجوئی، همایون، به شکنجه گر خود حمله میکرد و او را به باد کتک میگرفت. خود آن مقاومت، عطاپور را بیشتر تحریک کرد که همایون را به عقب نشینی وادارد. به او هنگام بازجوئی دستبند زدند، اما همایون با لگد به کتک کاری ادامه داد. پا بند هم اضافه شد، اما هر اندازه او را شکنجه کردند، از تعرض “زبانی” و پرخاش به شکنجه گران دست برنداشت.  در یکی از روزهای بازجوئی او را به اطاق عطاپور میبرند. اجاقی را به برق وصل کرده و صفحه سوزان آن را به همایون نشان میدهند، که اگر “زبانش” را نگه ندارد، او را روی اجاق میگذارند. همایون خود فورا میپرد و روی اجاق می نشیند.  بازجوها که تصور این عکس العمل را نداشتند و فکر میکردند که همایون ممکن است از ترس بالاخره “زبان خود را گاز بگیرد”، دستپاچه میشوند و با عجله او را از روی اجاق بلند میکنند.

سرانجام، عطا پور میگوید به “آخرین” تلاش دست میزند. یعنی تصمیم میگیرد همایون را به اطاق شکنجه ببرند تا بازجو به تنهائی بالاخره او را به تسلیم وادارد. با کابل در دست و همایون فقط با یک شورت، وارد میشود و به تمام بدن او بشدت میزند.  خون سرتاپای همایون را میپوشاند، اما “نگاه” او به عطاپور  سرشار از نفرت ناشی از یک “اراده” قوی است. عطاپور کابل را روی زمین پرتاب میکند و طوری که همایون بفهمد، میگوید:

“ک…م به  کُ… فرح، “این هم شُغله که ما داریم؟”.

اراده همایون با آن جملات رکیک به “شهبانو فرح”،   از جانب  معاون “ثابتی”، دشمن را در نبرد بین “اتوریته” طبقات و اشخاص مجسم آن طبقات، به ذلت خفت باری عقب نشاند.

پس از آن عطاپور میگوید، دیگر بی فایده است، همایون را به یکی از سلولهای عمومی منتقل کنید.

در سلول عمومی، همایون ماجرا را برای هم سلولیها تعریف میکند.

در زندان سیاسی، رسم بازجوها بود که برای تحقیر بیشتر زندانی، هر از گاهی موی سر آنان را در قسمتهائی از سر، به شکل نامرتب و زشت از بیخ بتراشند. در یکی از این روزها، عطا پور همراه “سلمانی” زندان به سلول عمومی همایون می آید، او به سلمانی میگوید: “سر همه را بجز “همایون خان”  بتراش.

این وارد کردن نقش اراده در مبارزه و مقاومت،  مبنای تز معروف مارکس در “تزهای فوئر باخ” است. “اراده آدمیزاد در شکل دادن و “تغییر” جهان، فاکتور تعیین  کننده ای است.

محمد مائی(کاک شوان)

کاک شوان، فرمانده اسطوره ای کومه له، قبل از اینکه  به “سواد”  و معلومات، حتی نظامی، تکیه کند به “اراده” انقلابی اش متکی میشد.

شهرت او، در جریان جنگ معروف به جنگ ۲۴ روزه سنندج و فرماندهی خارج کردن  بیش از دوهزار نفر، زبانزد خاص و عام شد.  او فرمانده “لق شهید سعید”- به نام منصور بهزاد مطلق با نام تشکیلاتی سعید- در منطقه سارال  را برعهده داشت. در آن شرایط، کومه له ، هنوز به یک سازمان سیاسی، به این معنی که “برنامه” و “اساسنامه” داشته باشد، تبدیل نشده بود. دنباله روی از سنت پیشمرگایه تی ناسیونالیسم کرد و “کیش اسلحه” میدان یافته بود.  در آن اوضاع، روزی چند “کولی” را می بینند و به آنها مشکوک میشوند. “واحد تحقیقات” آنان را دستگیر و تحت شکنجه های وحشیانه قرار میدهد. مسئولان واحد تحقیقات حتی استدلال میکنند که در “مبارزه طبقاتی”، شکنجه  از جانب “انقلابیون” جایز است. برادر عزیزم منصور فرزاد و چند نفر دیگر، از جمله “رضا رشیدیان” بشدت  اعتراض میکنند و خواهان تشکیل جلسه با مسئولان “کمیته تحقیق” میشوند. بهر حال آن مسئولین به خواست آنان گردن میگذارد، اما کماکان بر لزوم بکار بردن شکنجه پافشاری میکنند. منصور و رضا نیز از موضع خود کوتاه نمیآیند، اما در آن فضا که به آن اشاره کردم، یک اتوریته و اراده لازم بود که پشت استدلالهای روشن و اصولی قرار گیرد. اینجا کاک شوان و اراده اوست که مساله را به نفع منصور و رضا خاتمه میدهد. کاک شوان که تا آن لحظه سخنان طرفین را گوش میداده است، به صحنه وارد میشود. با آن لحن قاطع اش میغرد:

“بس کنید “قۆیتەڵ”ها!**، حق با اینهاست. زندانیان آزاد میشوند و تصمیم گرفته میشود که به محل زندگی خود، که در خارج از کردستان بود، برگردند. اما اینجا، “ایوب نبوی”، انساندوست معروف صفوف کومه له، میگوید با این سر و وضع، برگشتن اینها موجب آبروریزی ما میشود. بگذارید چند روزی پیش ما بمانند، تغذیه مناسب به آنها بدهیم و لباس مرتب برایشان تهیه کنیم. همین کار انجام شد.

منصور برای من تعریف کرد که حدود یک ماه بعد، در همان منطقه در جائی با رفقا نشسته بودیم و بحث میکردیم که متوجه شدم کسی با دست روی شانه ام میزند. برگشتم، دیدم یکی از آن زندانیان است. فورا گفت: “آمده ام که در راه اعتقادات شما مبارزه کنم”!

مورد دیگری از رفتار کاک شوان، در همان زمان که او در “لق شهید سعید” بود، به اذیت و آزار  هواداران “دانش آموز”  کومه له در شهر سنندج، توسط اراذل و اوباش مکتب قرآن مفتی زاده مربوط است. پس از تسلط جمهوری اسلامی بر سنندج و  در دوران پسا جنگ ۲۴ روزه، یکی از اراذل شرور مکتب قرآن به نام “فرزاد سلامتی”، هر از گاهی یک دانش آموز “مشکوک” به هواداری از کومه له، را  گیر میانداخت، او را کتک میزد، تحقیر میکرد و به او ناسزا میگفت و تمسخر میکرد.

شوان خبر ها را شنید، و عزم کرد که طرف را تنبیه کند. با یک واحد پیشمرگ مخفیانه به سنندج آمد و ما به عنوان تشکیلات شهر سنندج- من در شهر سنندج بودم و مسئول تشکیلات- اطلاعات لازم را به او رسانده بودیم. اینجا اشاره کنم که  ما در تشکیلات شهر تصمیم داشتیم که  اعضائی را با “نقاب” برای این حرکت  تعیین کنیم. اما کاک شوان به ما پیام داد، نه! طرف من را به خوبی میشناسد، بگذارید  همه بفهمند که در برابر لات و چاقوکشها، “چهره” داریم که “علنا” نماینده مردم هستیم. او تحقیر هوادران کومه له را اهانت به “شخص” خویش میدانست و تصمیم داشت “شخصا” هم طرف را سرجای خود بنشاند. بهر حال، بحث “احتیاط” و “خطر” و این جور چیزها در شوان کارگر نشد و او به شهر آمد. فرزاد سلامتی را در کوچه ای در حوالی خیابان فرح گیر میآورد، یقه او را میگیرد، او را به دیوار میکوبد و چند چک و سیالی محکم  حواله اش میکند. بعد به او هشدار میدهد: “اگر بشنوم که باز  به این رذالتها ادامه  بدهی، این بار در میدان سنندج و در حضور مردم، شلوار را از تن ات در میآورم و لاشه کثیف ات را جلو سگ ها میاندازم”.  پس از آن، روال معکوس شد، مزدوران مکتب قرآن به هر کس مشکوک به هواداری ازکومه له برخورد میکردند، دولا و راست و با احترام سلام میکردند!

این دگرگونی، بدون دخالت بموقع آن فرمانده شوان، و بدون وارد کردن اراده خود در “جدل” بین نظرات و سیاستهای متفاوت، ممکن نبود.

  شخصیت لنین، مارکس، منصور حکمت  نمونه های شاخص در عرصه مبارزه سیاسی اند. مارکس، را لازم نیست من معرفی کنم. چند مورد از دفاع او از “ابهت شخصی”اش وجود دارند که نشان میدهند که انسان انقلابی، آنهم شخص بزرگ و فکوری چون مارکس، چگونه اجازه تعرض و اهانت “شخصی” را به احدی نمیداد. کسی به اسم “ویگت”، که در میان فلاسفه و روشنفکران سطح متوسط “محبوبیت” داشت، با حمایت پنهان دستگاههای جاسوسی فرانسه، مطلبی پر از “فکت” در باره “انترناسیونال” و شخص مارکس نوشته بود که اینها جاسوس و مزدبگیراند. مارکس بلافاصله به تحقیقات مفصلی دست زد و با سند و فکت نشان داد که “ویگت” یک مامور جاسوس سرویسهای امنیتی دولت فرانسه است. با انتشار اولین نسخه های نوشته افشاگرانه مارکس، عده ای از طرفداران ساده لوح که دلشان با آن نوع “فیلسوف”های از نوع ویگت بود، به او توصیه کردند برای رعایت حال “هواداران” متوهم، نسخه ها را جمع آوری کند. مارکس در پاسخ به آنان گفت من در دفاع از ابهت و عظمت خویش خیر آن خیل “وسیع” هواداران بی خاصیت را به لقایشان می بخشم. مارکس بُرد، ویگت به عنوان جاسوس رسوا شد و هواداران ساده لوح ناگزیر از تن دادن به ابهت مارکس شدند. لنین را بیشتر از احاطه او به “تئوری”، به عنوان انقلابی جسور میشناسند. جمله معروف او که “انقلاب و کسب قدرت یا الان یا هر گز”، تاریخ را ورق زد و نه تنها روسیه که “جهان” را تغییر داد.

ابراهیم علیزاده در پلنوم ۱۵ حزب کمونیست ایران، به منصور حکمت تشر میزند، که کمونیسم با “طرح های چند من یک غاز” مبانی کمونیسم کارگری در “کردستان” به جائی نمیرسد. منصور حکمت همانجا و چشم در چشم او گفت: “جای گلوله را در بدنتان نشانم ندهید، حرکت از “جغرافیا ناسیونالیسم است برادر من!”.

در ماجرای یورش شورشیان آوریل ۱۹۹۹، جنبش استعفا از کمونیسم قرار بود با عنوان “کمونیسم کارگری” به انجام برسد. منصور حکمت به آنها گفت از نوشته های من نقل قول نیاورید و “اکونومیسم کارگری” را به جای کمونیسم کارگری نگذارید. خود منصور حکمت با اعتماد به نفس کامل میگوید: “اگر اُبُهت منصور حکمت نبود، آنها میگفتند کمونیسم کارگری همان اکونومیسم کارگری است” و از نظر سیاسی هم مدافع دوخردادیها.

حمه سور شخصا با همه مثالهای سیاسی ذکر شده، بخوبی آشنا بود، او متاسفانه از به رخ کشیدن عظمت و ابهت شخصی خود در سیاست و جدال سیاسی، “معصوم” ظاهر میشد.  به نظر من، “قهرمان” و انسان بزرگ، نه تنها نباید از برجستگی خود “خجالت” بکشد ، بلکه باید بویژه در لحظات خطیر و تند پیچها، و در گرماگرم نبرد و جدل سیاسی، “مغرور”، سازش ناپذیر و “نامعصوم” باشد.

ژنرال حمه سور عزیز!

کاش در جدل های سیاسی، با هر رفیق و نارفیق، چون آن فرمانده جسور َپشت بلنگوی مقر “ربط” ظاهر میشدی.  کاش چون رهبر اعتصاب کارگری به ارزش شخصیتبزرگ ات تکیه میکردی. عظمت شخصیت سیاسی ات، قربانی معصومیت نالازمت شد. کم به “اراده”  سیاسی ات اتکاء کردی و زیادی در باره مسائلی که برایت روشن بود، به غور و “تعمق” و “وسواس” ادامه دادی. اما ما آن عظمت ات را به نسلهای کنونی و آتی منتقل خواهیم کرد. اینجا دیگر از تو اجازه دارم که به نمایندگی از تو، معصوم نباشیم و در اتکاء به اراده سیاسی مان “خودپسند” و “مغرور”.

چون بخشی از عظمت زندگی سیاسی ات، در اینجا فایل های صوتی تاریخ شفاهی کومه له در انجمن مارکس لندن را که با شرکت تو و منصور حکمت و من انجام شد، در دسترس همگان قرار میدهم:

فایل اول       فایل دوم        فایل سوم        فایل چهارم        فایل پنجم

باعث افتخار من است که مرور بر نقدت به کتاب “پیکیتی” و تنظیم و ادیت آن را به شکل کتاب به من سپردی. این کتاب را نیز همینجا بازتکثیر کرده ام.

ایرج فرزاد    ۲۵ مه ۲۰۲۴

*. طعنه شیخ و فئودال پسند به کومه له که اینها جماعتی “روشنفکر”اند که یک قابلمه دلمه برایشان زیادی است.

**. قۆیتەڵ، نام یک روستا در منطقه خلیفان مهاباد  است. اما در عین حال در زبان کردی، معنائی شبیه به “بی نظم و ترتیب” و “آنارشی” دارد.

محل نوشتن نظرات