iraj farzad site » Blog Archive » تاریخ، صفحات سفید نیست
Wordpress Themes

تاریخ، صفحات سفید نیست

“حزب کمونیست کارگری مباحث ما در سال 1998 را صاف و ساده و برای فرار از مجادله، یک جریان دو خردادی لیبرال معرفی کرده بود و لیدر فقید حزب پس از آن نیز در مقابل رفقای قدیمی اش ایرج آذرین و رضا مقدم به اظهار لحیه های نوستالژیک از قبیل “قهرمانی” و “ناقهرمانی” بسنده کرده بود و آنجا نیز به انگشت گذاشتن بر ضعفهای شخصی آنان اکتفا نموده و کافی دانست که اعلام نماید آنها نمی توانند حزب درست کنند. در هر صورت، او نه تنها ضرورتی در ورود به مباحثه نمی دید، بلکه مجادلۀ نظری با مخالفین خویش – چه مباحث من و چه بعدها مباحث ایرج آذرین – را زیان آور ارزیابی نموده و با قاطعیت از آن جلوگیری نموده بود.”

(بهمن شفیق:در راه دورانی نو: بازخوانی یک نامه  ۲۳  سپتامبر  ۲۰۱۸،   خط تاکیدها از من است)

منصور حکمت در رابطه با رفقای قدیمی اش چنین نوشته بود:

ناقهرمانان

[ايرج آذرين در حزب کمونيست کارگرى ايران دو مقاله نوشت، دو “ستون آخر” کوتاه براى نشريه انترناسيونال. در دومين و آخرين اين نوشته‌ها در مرداد ١٣٧٢، در يادداشتى با عنوان “دوران ناقهرمانى”، از اين شِکوه کرد که گويا عصر قهرمانى در صفوف چپ سر آمده است. گفت رويگردانى “جوان تحصيلکرده طبقه متوسط ايران” از “فعاليت متشکل سياسى” از سر محاسباتى “بقّالانه” است، تلاشى است براى بازيابى مکانى سزاوار و “متناسب با ارج طبقه‌اش در سلسله مراتب همين جامعه”. ايرج آذرين در مقابل اصرار داشت که “تصور وقوع انقلاب کارگرى، حتى تصور پيشروى کارگران در چهارچوب همين نظام مسلط، بدون قهرمانى‌هاى جمعى و فردى تنها نشانه خوشباورى احمقانه ميتواند باشد”.

ايرج آذرين اين را گفت… و رفت.

٭ ٭ ٭ ٭

ايرج عزيز،

پاسخت به نامه مربوط به ختم يا محو عضويتت در حزب منطقاً نميبايست خطاب به من نوشته شود. من به حقيقت مسائلى که طرح ميکنى نزديک‌تر از آن بوده‌ام که بتوانم به نفعت شهادت بدهم يا داورى باشم که قرار است حکم به برائتت بدهد. منى که ميدانم چرا رفتى، چگونه رفتى، به چه مشغول شدى، منى که ميدانم چرا گرد هم آمده ايد، چند نفر هستيد، چکار ميتوانيد و نميتوانيد بکنيد، منى که ميدانم ظرفيت‌هايتان چيست، سياست‌هايتان کدام است، حبّ و بغض‌هايتان از کجاست، و محاسباتتان، چه “بقالانه” و چه جز آن، از چه قماش است، من قاعدتاً مخاطب نامه تو نميبايست باشم. نامه تو براى پوشاندن و رنگ‌آميزى حقايق براى کسانى است که نامى از شما شنيده‌اند و بُغضى از ما در دل دارند. خطاب به اصغر کريمى و من است، اما رو به آنهاست.

ميگويى “آموخته‌ام” که پشت دروغ غالباً خودفريبى نهفته است. لحن حکيمانه است، اما حقيقت چندانى در اين درس نيست. ٩٩ درصد دروغهاى جهان امروز از سر منافع روشن سياسى و اقتصادى، و توسط دستگاه‌هاى متخصص و حرفه‌اى دروغ‌پراکنى ساخته و پرداخته ميشود که خود حقايقى را که به قلب آن کمر بسته‌اند بخوبى ميشناسند. مشکل اينجاست که اين حکمت عاريه بيان حال خودت هم نيست. اِشکال کار تو، اينجا، خودفريبى نيست.

حقيقت اين است که اين هم قرار است “مانيفست” تو باشد، اعتبارنامه‌اى براى ارائه به حزب استعفا. قرار است جايى، به نحوى، براى ثبت در پرونده، تو هم برخاسته باشى و چيزى گفته باشى. اين قرار است آن سکوت و کناره گيرى از سر “مصلحت جنبش” و نميشد و نميتوانستم‌ها را يک‌شبه جبران کند. وگرنه چرا بايد راه باز کنند و فرش پهن کنند و بالاى مجلس بنشانند؟

از قرار هنوز هم “دوران ناقهرمانى” است.

ما دوست ديرين هم بوديم. اين دوستى ارزش داشت. ميشد آن را معامله نکرد. من هنوز نميکنم. اما از نظر سياسى احترامى براى خط مشى و کار و روش و اميال و روياهايتان قائل نيستم. شخصاً اميدى به آينده سياسى‌تان ندارم. پلاتفرم سياسى شما يک پلاتفرم راست است. اين پلاتفرم در دوران رکود و وقتى “جوان تحصيل کرده طبقه متوسط” قرار بود با محاسبات “بقالانه” سياست را به نفع جايگاه طبقاتیش کنار بگذارد، شايد ميتوانست از اقبالى برخوردار شود، اما بسختى بتواند پلاتفرمى براى بازگشت به سياست و جذب نيرو در محيط سياسى متلاطم امروز باشد. اگر ميشد، کشتگرها و امير خسروى‌ها قبلاً کرده بودند.

به نظر من شما حزب نميسازيد، به اين دليل ساده که حزب‌سازى ايجاب ميکند که شما “بنيانگزار”ها و “سيما”هاى گرانقدر، به رأى ديگران و به اصل انتخابات براى تعيين رهبرى يک حزب احترام بگذاريد و به عضويت در يک مجمع با رأى برابر با جوانترها و چه بسا تواناترها تن بدهيد. اما اگر به اين حاضر بوديد، پايان “کانون کمونيسم کارگرى” پايان “همراهى‌(تان) با منصور حکمت براى ايجاد يک حزب کمونيست کارگرى” از آب در نميآمد. شما حزب نميسازيد، چون حزب‌سازى ايجاب ميکند تفاوتهايتان را بگویيد، ايجاب ميکند شهامت داشته باشيد نظرات اثباتى‌تان را صريح و روشن ابراز کنيد، به قضاوت ديگران بسپاريد، مسئوليت عواقبش را قبول کنيد. اما اگر به اين قادر بوديد، نيازى به پناه بردن به “طرق ديگر” براى “خدمت به سوسياليسم” نمیديديد. شما حزب نميسازيد، چون نه براى تحزب بلکه عليه آن به ميدان آمده‌ايد. شما حزب نميسازيد، چون اينکاره نيستيد.

ايرج عزيز، توجيهاتت را خواندم، انتخابت را متوجه شدم. متأسفم. ]

اما آن رفقای قدیمی منصور حکمت در شکل و قواره ای که فوقا ترسیم شده است به رفقای “جدید” شفیق تبدیل شدند:

[“متن استعفاء رضا مقدم، از حزب کمونیست کارگری و ترک صفوف کمونیسم کارگری، “مانیفست من است”  ( آوریل۱۹۹۹  بهمن شفیق)]

منصور حکمت “مباحث”  شفیق  را چنین ارزیابی کرد و به آنها پاسخ داد:

[در رابطه با نوشته رفيق بهمن شفيق

تحت عنوانسند شماره ١، تزهايى درباره يک بين الملل کمونيستى

بهمن عزيز،

اينها نکاتى است که در رابطه با طرح فوق بنظر من ميرسد. اين يادداشتها را در دو بخش دسته بندى کرده‌ام:

١-  در رابطه با مضمون تزها

٢-  درباره نفس اين طرح و هدف تشکيل بين الملل کمونيستى کارگرى

١- در حاشيه تزها و خيلى تلگرافى:

تز اول: اينکه کمونيسم کارگرى مفهومى است براى توصيف يک تمايز برنامه‌اى با ساير مدعيان کمونيسم بنظر من کافى و گويا نيست. کمونيسم کارگرى مفهومى است براى توصيف يک تمايز اجتماعى با کمونيسم طبقات ديگر. تمايز برنامه‌اى خود گوشه‌اى از اين تمايز اجتماعى است، اما تفاوت ما با “ضد روزيزيونيست”‌هاى پيش از ما اينست که ما علل اجتماعى تجديد نظرهاى تاکنونى در برنامه کمونيسم را در انتقال اجتماعى کمونيسم از طبقه کارگر به طبقات ديگر و تبديل کمونيسم به انديشه و پرچمى براى تحقق اهداف اجتماعى طبقات ديگر جستجو ميکنيم. تعريف بهمن در اين تزها از کموينسم کارگرى، همان تعريف قديمى مارکسيسم انقلابى بعنوان مارکسيسم ضد روزيونيستى است. من بيان برنامه حزب را درست ميدانم.

تز دوم: اين بيان از اوضاع شايد براى سال ٩٢ مناسب بود، اما امروز موج برگشت عظيمى را عليه خودکامگى اقتصادى بورژوازى شاهديم. هرچند مارکسيسم در حال احيا نيست، اما انتظار فرد از جامعه مجددا در حال رشد است.

تز سوم: من سرمايه دارى را در کليت خود (يعنى شامل خود اروپاى غربى و آمريکا) در اين وضع استيصال آميز نميبينم.

تز چهارم: اين تز بنظر من بسيار نادرست است. راسيسم و فاشيسم و ناسيوناليسم و مذهب ابدا اشکال مختلف فرموله شدن اعتراض و انتقاد ضد کاپيتاليستى مردم محروم نيستند. اينها دستگاه‌هاى فکرى فاسد طبقات حاکمه در دفاع از سرمايه‌اند و اينکه روى توده مردم نفوذ ميگذارند، ابدا آنها را به اشکال، ولو راه گم کرده، اعتراض مردم بدل نميکند. (همين يک تز براى بسته شدن دو سه انترناسيونال دائر کافيست!)

تز پنجم: تلويحا مبارزات ضد راسيستى، مبارزه براى رهايى زن و غيره اشکال بروز جنبش کارگرى توصيف شده‌اند – بعنوان ميدانهاى نبردى که بورژوازى تعيين کرده است. بنظر من اين مبارزات ميدانهاى واقعى و قائم به ذات مبارزه اقشار محروم و تحت تبعيض است و نه جبهه هاى فرعى مبارزه کارگرى.

تز ششم: هنوز دولت بورژوايى مهم ترين ابزار سيادت طبقه حاکم است. جهانى شدن قدرت سرمايه به معناى قدرتيابى ارگانهاى جهانى سرمايه (صندوق بين المللى پول، پليس بين الملل، سازمان ملل، دادگاه بين المللى و غيره) نبوده است، بلکه معادل گسترش جهانى قدرت سياسى چند دولت غربى و در درجه اول آمريکا بوده است. بنظر من اتفاقا آنچه توهم است انقلاب کارگرى سراسرى و همزمان جهانى است.

تز هشتم: عدد دوهزار عددى است مانند اعداد ديگر. بنظر من سال دوهزار از نظر تحليلى هيچ برش تاريخى خاصى نيست و آن نقشى را بهمن ميگويد ندارد.

٢-  چند کلمه در مورد مساله بين الملل کمونيسم کارگرى

بعنوان يک دانشجوى کمونيست نيمه اول دهه هفتاد در بريتانيا، بعنوان دمخور دائمى هواداران آتشين انترناسيونال‌هاى رنگارنگ تروتسکيستى در پاب دانشکده، بعنوان شاهد زنده دوران کيا و بياى مائوئيسم بعنوان يک جنبش جهانى در کتابفروشى چينى پشت ايستگاه چرينگ کراس، بعنوان هوادار سازمان شانزده نفره RCG انگلستان (به رهبرى ديويد يافه و فرانک فوريدى) بعنوان خواننده تصادفى نشريه طوفان و ناظر دورادور مجاهدات “صدر خليل” در آلبانى، بعنوان ناظر بيگناه بين الملل “جهانى براى فتح”، و بالاخره بعنوان يک کمونيست با بيست سال سابقه تلاش براى نيرو جمع کردن و متحد کردن انسانهايى با زبانها و لهجه‌ها و مدل موهاى مختلف، گمان ميکنم بتوانم با درجه‌اى اتوريته در مورد جنبه خاصى از مساله ايجاد انترناسيونال کمونيستى اظهار نظر کنم.

انترناسيونال کمونيستى بايد وحدتى از نيروهاى کمونيست باشد و نه تجمعى از نيات کمونيستى با زيرنويس به زبانهاى مختلف، و يا ديالوگى ميان انزواهاى کمونيستى. کليد ايجاد يک مرکز بين المللى براى گسترش کمونيسم کارگرى، با هر ساختار و دستور کارى، که بخواهد فراتر از روى کاغذ و پاب محل موجوديت داشته باشد اينست که تشکيل دهندگان اوليه آن بايد نيروهاى سياسى واقعى باشند. اولين سوال من از رفيق آلمانى‌اى که آمده است با ما انترناسيونال کمونيستى کارگرى بسازد اينست که چه عاملى مانع آنست که او بدوا يک حزب کمونيست کارگرى دخيل در حيات سياسى آلمان درست کند؟ يک سازمان ١٠٠٠ نفره کمونيست کارگرى اکتيو در آلمان نشان ما بدهيد، ما همانروز بين الملل کمونيسم کارگرى را اعلام ميکنيم.

بنظر من نقطه عزيمت ما در امر ايجاد انترناسيونال، يافتن، يا کمک به ايجاد، سازمانهايى در کشورهاى مهم‌تر جهان است که نگرش و برنامه عملى کمابيش مشابه ما در برابر خود گذاشته‌اند و دست بکار تاثيرگذارى بر جامعه خويش شده‌اند. کارى که ما داريم ميکنيم و به رفيق بهمن اين اتوريته را داده است که رفقاى آلمانى را خبر کند و دور يک ميز بنشاند. بنظر من احياى دوباره مارکسيسم و احياى دوباره ديالوگ و توجه مارکسيستى به اوضاع جهان، امروزه در گرو پيشروى هاى سياسى احزاب کمونيست راديکال شبيه به ما در کشورهاى نسبتا مهم تر جهان است. بين‌الملل کمونيستى متشکل از محافل چپى که موضوع کار و مخاطبشان خودشانند، که هشت شان در گرو نُه‌شان است، که دستشان به جايى بند نيست، گرهى از کار ما باز نميکند. حتى فکر نميکنم مجمع نشاط آورى هم باشد.

در يک کلمه، گسترش سياسى حزب کمونيست کارگرى ايران – نزديک کردنش به قدرت، تماس با محافل کمونيستى کشورهاى مهم‌تر براى سوق دادنشان به تشکيل احزاب سياسى فعال با برنامه‌اى مشابه ما، و قطعا ايجاد تريبونى براى نشر بين المللى ديدگاه‌هايمان و پيدا کردن همفکرانمان، اين بنظر من راه واقعى پيشروى در مسير يک انترناسيونال کمونيستى کارگرى است.

با آرزوى موفقيت

نادر (م.حکمت)  ٩ مارس ١٩٩٩

و:

از منظر اژدها

نامه اول در مورد مطلب بهمن

تابحال خود را جاى اژدهاى افسانه ها گذاشته ايد تا از منظر او به کل قصه نگاه کنيد. طرف (اژدها) در غار خود نشسته است و بکار خودش مشغول است، شايد کتاب ميخواند، شايد نفس آتشين و نعره‌هاى مهيبش را تمرين ميکند، يا خاطراتش را مينويسد، همهمه‌اى بيرون غار بلند ميشود، معلوم ميشود شاهزاده جديدى آمده است تا سرش را از تن جدا کند و تحفه ببرد. شايد پرنسسى زيبا چنين شرطى براى وصل گذاشته است، شايد گرفتن تاج شاهى در گرو اينست، شايد شاهزاده ميپندارد در اين غار جام جمى هست، يا صاف و ساده حوصله‌اش سر رفته است و مثل سابق احساس شازدگى نميکند.

من دارم به اين اژدها سمپاتى پيدا ميکنم. سرنوشتش به خود من شباهت زيادى دارد. دارم کارم را ميکنم، که از قيل و قال بيرون معلوم ميشود پهلوان ديگرى به جنگ “ديو” آمده است. کسى ميخواهد دست بکار چيزى بشود و يا از کارى دست بردارد، کسى ميخواهد چيز ديگرى بگويد، يا آنچه ميگفت را ديگر نگويد، کسى ميخواهد برود، يا نيايد، انگار اولين نيازى که حس ميکند اينست که تکليفش را با “منصور حکمت” روشن کند. ميگويم منصور حکمت، و نه اسطوره بورژوازى، برنامه حزب، تفاوتهاى ما، و ليست طويل ديگرى از نظرات و سياستها و احکام و استدلالات مکتوب و مصوب ارگانهاى يک حزب سياسى، چرا که اين شازده‌ها، با خود اژدها کار دارند. ظاهرا فقط اين جنگ نشان اطرافيانشان ميدهد که اينها کسى هستند، گسسته‌اند، برخاسته‌اند، پرچمى برافراشته‌اند، داعيه‌اى دارند. چه لطفى دارد کسى تفاوتهاى ما را رد کند، برنامه حزب را رد کند، دهها و صدها نوشته و سخنرانى قرار و قطعنامه را رد کند، وقتى ميتواند با چهار خط، چهار فحش، چهار ادعا، چهار جعل، عالم و آدم را به رشادت سياسى خود شاهد بگيرد. چه لزومى دارد به حقيقت بپردازيم، و به نقد افکار و سياستها برويم، وقتى ميتوانيم از حريف شيطان بسازيم و مطمئن باشيم که در صحنه کارزار وسيع چپ و راست در جامعه و بازار وسيعى که براى هرچه در زرورق “دگرانديش مظلوم” عرضه شود وجود دارد، و احترامى که دنياى تشيع براى پرسوناژ امام حسين قائل است، همين براى بسته شدن بار آدم کافى است.

رفيق بهمن شفيق يک تز دارد و مقدار زيادى توهم. تز اينست که مردم در ايران قبل از خاتمى در فکر سرنگونى و بلکه انقلاب بودند، و با انتخابات دوم خرداد با رژيم کنار آمدند. اين البته تز خود خاتمى هم هست، تز دختر آقاى گلشيرى و رئيس بخش فارسى بى‌بى‌سى هم هست. آنها بورژوا هستند و همراه طبقه متوسطشان به استقبال خاتمى ميروند، بهمن پرولتر است و صحنه سياسى را کنار ميگذارد تا ويک‌اند با تروتسکيستهاى آلمان انترناسيونال بسازد و وسط هفته بعنوان مسئول کميته محلى “ياران حيدر” و “مبارزين مبارزان در راه وحدت….”، محفل کارگرى را “از زير ضرب در ببرد” و در اعتراض به بد رفتارى پاسدار با زن زحمتکش جلوى کميته اعتراض راه بياندازد. اين آن يک تز است.

و اما توهم اينست که ميپندارد اينها را ميشود به نام مارکسيسم در اين حزب عرضه کرد، خيال ميکند ميتوان با ايدئولوژى “دوم خرداد” در اين حزب “اپوزيسيون کارگرى” درست کرد، يا دقيقتر، با کارگر کارگر گفتن در اين حزب اپوزيسيون دوم خرداد درست کرد. خيال ميکند تئورى و تز و سياست براى ديگران هم همينقدر بازيچه است. خيال ميکند.

من بهمن را خيلى دوست داشتم و هنوز دارم. قبلا مثل يک همسنگر، امروز مثل يک برادر.

منصور حکمت   ٧ آوريل ١٩٩٩ ]

این داستان واقعی یک دوران “سپری شده” بود. این “لحن” منصور حکمت است در جدل سالم و صمیمانه سیاسی با کسی که از الفباء نزاکت سیاسی بوئی نبرده است. اما با اینحال، برای خیلیها “سپری شدن” آن مقطع از مجادلات درونی و استعفاها از کمونیسم کارگری، به معنی “عدم وجود” آن و پاک شدن کامل از صفحه تاریخ، و “نقطه سر خط” معنی شد. کورش مدرسی، یک صفحه “سفید” را در تاریخ حزب کمونیست کارگری باز کرد و یکهو، بهمن شفیق با آن پیشینه و با آن مواضع را، نه تنها “شخصیت سیاسی” لقب داد، بلکه، کسی شد که چنین تداعی گردید:

“کاری که کوروش مدرسی در مجادله با جریان سوسیالیسم کارگری(آذرین- مقدم) به آن دست زد به سادگی استفاده از نقد مارکسیستی ما بر علیه آن جریان بود. او می توانست بدون اشاره به کار ما نیز دست به همین کار بزند. سرقت ایده ها و ضرب سکه به نام خود امری است رایج در اپوزیسیون منحط چپ. اما او نه تنها دست به این کار نزد بلکه در سخنرانی اش تحت عنوان “تولد نئو توده ایسم در ایران” به صراحت به منبع مباحث خویش رجوع داد و از “کار تئوریک با ارزش بهمن شفیق” نام برد. به این ترتیب در حقیقت این او بود که مدتها پیش از عروج جنبش سبز به ما “نزدیک” شده بود و نه ما به حزب حکمتیست”

( شفیق، در راهی نو، ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۸ خط تاکید ها از من است)

من نامه موهن و بسیار “خودمانی” همین بهمن شفیق به کورش مدرسی “عزیز” را که پر از افترا و فحش چارواداری و ترور شخصیت منصور حکمت است، که باید چون طوق لعنت و ننگ بر گردن این دو یار بازیافته آویزان بماند، قبلا منتشر کرده بودم: “این نمی تواند پایان کار باشد”.

“اعاده حیثیت” از “بی” شخصیتی چون شفیق با آن عفونت کلام و؛ تبدیل شدن راس “خط رسمی نقطه سرخط”،  به محرم راز چنین موجود عقده ای، لومپن مآب در لحن و جبون و ترسو در بحث و جدل، مطلقا چندان نا آگاهانه و غیر مترقبه نبود و کماکان نیست.

به صف چندین پاره و متفّرق؛ و گوشه گیری و کناره گیریها در سکوت(مثل فلنگ بستن یواشکی آذرین از سایت اتحاد سوسیالیستی کارگری)؛ و “دشنامهائی” که در میان این محافل انزواهای ضد اجتماعی، چاشنی “انشعابات” و شیوه “مبارزه ایدئولوژیک” و زبان و فرهنگ “جدل و دیالوگ” بر سر “پا گذاشتن روی دُم یکدیگر”(از ادبیات خود آنها در سایت “تدارک”) است، نگاه کنید. “منشعبین” حول عباس فرد از سایت “امید” تحت “مدیریت سرقتیِ” بهمن شفیق( بازهم از ادعاهای خود آنها)، نوشتند که این دومی با نام مستعار “آهنگر” پورنوگرافی را به عنوان”ادبیات کارگری” روی سایتشان منتشر میکرد. آقای “وحید صمدی” از چهره های باقیمانده سایت سابق و تغییر نام یافته به”تدارک”،  که دوست پسر سابق “فرد کلید ی”* از “حزب نقطه سر خط” نیز بود، به توضیح و توجیه “تئوریک” آن ادبیات مبتذل پرداخت. به این ترتیب چه از نظر شخصی و علائق عاطفی، و چه سیاسی و اجتماعی به تمامی همه تاریخ دوستی ها و پیشینه محترم سیاسی پیشین را معامله کردند و در انحطاطی نفرت انگیز به تمامی غرق و غوطه ور شدند.

باید اینها را بیش از پیش به کُنج خلوت انزوای سیاسی هُل داد و به منظور جلوگیری از سرایت آنها و روشها و شیوه های منحطشان به جنبش کارگری و کمونیستی، در  قرنطینه همان انزواهای ضد اجتماعی، محبوس ساخت.

قضاوت در باره توجیهات و سخنسرائیهای پر طمطراق و بازی نمایشی و فرمایشی با الفاظ، و حضورشان در دنیای مجازی، به عهده خوانندگان فکور و وجدانهای بیدار و مسئول

۸ اکتبر ۲۰۱۸

iraj.farzad@gmail.com


*. این نکته و ملاحظه من، “حساس” است و آگاهم به اینکه این را “دخالت در زندگی خصوصی افراد” و برخورد “اخلاقی”، “پوپولیستی” و “عقب مانده” تلقی خواهند کرد. اما، جاخوش کردن در موقعیت و ذهنیت “teen ager”ی، آن بی پرنسیپی سیاسی را توجیه نمیکند. ایشان، لاف سالها رفاقت و دوستی با منصور حکمت میزد و کماکان ریاکارانه میزند، آن رفتار تین ایجری ایشان، درست در دوره ای بود که از مرگ منصور حکمت چند ماه سپری شده بود. این نکته، گرچه از نظر پشت پا زدن به تعهدات دوستی بین انسانها، جای تامل دارد، اما از نظر من هنوز عبور از  خط قرمز دایره رفاقتها و روابط عاطفی حتی بین اعضاء یک حزب کمونیستی نبود. نکته مهمتر و پرنسیپال این بود که جناب وحید صمدی درست در آن لحظات، به هتاکی های سیاسی و شخصی به شخص منصور حکمت، و افشاگری موضع “ضدانقلابی” دیدگاه کمونیسم کارگری و جایگاه منحصر بفرد منصور حکمت در جنبش کمونیسم کارگری، شتاب عجیبی داده بود. آنهم دور برداشتنی که بویژه در دوره فقدان منصور حکمت، آگاهانه و عالمانه  سیمای زشت خود را در برابر “دوست دختر”ش گرفته بود. این نه تنها با لم دادن بر منبر موعظه ها و روضه خوانیهای ریاکارانه علیه برخورد اخلاقی و شخصی، قابل رفع و رجوع و جارو کردن زیر فرش نیست، بلکه با ظاهر شدن در موقعیت و رفتار یک  تین ایجر “غیر سیاسی” نیز، سبک و ارزان و چیپ است. ایشان باید بدانند که آن وصلت عشقی، در آن زمان معین، تایید مستقیم کمپین هتک حرمت و ترور شخصیت منصور حکمت و همراهی و همدلی با آن حرکت زشت و ضد انسانی بود که پرچمدارانش بهمن شفیق و وحید صمدی بودند. این بی پرنسیپی و زیر پا گذاشتن الفباء مناسبات و تعهدات سیاسی، این فساد و انحطاط سیاسی، با فرار به ذهنیت غیر سیاسی و موقعیت بوالهوسانه تین ایجری قابل رفع و رجوع نیست. لازم است در مصافهای سیاسی و بیان تفاوتها، در استفاده از کلمه “رفیق” خطاب به اینها، جانب احتیاط را رعایت، و بی گدار به آب نزد.

محل نوشتن نظرات