iraj farzad site » Blog Archive » منصور جان، برگرد نگاه کن، کسی روی شانه ات میزند! با ضمیمه یک نوشته از او
Wordpress Themes

منصور جان، برگرد نگاه کن، کسی روی شانه ات میزند! با ضمیمه یک نوشته از او

امروز سالروز مرگ ناگهان و معصومانه برادرم منصور است. راستش من این روز را بیاد ندارم، یا درست تر اینکه نمیخواهم بیاد داشته باشم. نه واقعا! هنوز هم پس از این سالها مرگ ناگهان و ایست قلبی او را نمیخواهم باور کنم. ممکن است خودفریبی باشد، اما چنین است.
میخواهم او را زنده تصورکنم، میخواهم آن پرنسیپهاٸی را که او با آن ها وارد سیاست شد، بویژه در این اوضاع و احوال زنده تصور کنم.


یکی از برجسته ترین دوره فعالیت سیاسی او، دورانی است که با شروع دوره مشهور به “دور دوم” مبارزه و ایستادگی در برابر جمهوری اسلامی مشخص میشود. مردم سنندج همراه با نیروهای مسلح کومه له، پس از یک مقاومت تاریخی که به جنگ بیست و چهار روزه معروف است، سرانجام در میان بمباران و خمپاره باران و موشک باران جای جای شهر سنندج، در برابر جنایات و توحش نیروهای رژیم تاب نیاوردند. محمد ماٸی، مشهور به “کاک شوان” در میان آتش و خون، حلقه محاصره را در هم شکست و رهبری داهیانه عقب نشینی از شهر را بر عهده گرفت.
جنایات غیر قابل وصف نیروهای اسلام، بطور غریزی نوعی از حس انتقام و بدبینی به هر حرکت نیروهای وابسته به رژیم اسلامی را در میان نیروهای مسلح جریانات اپوزیسیون، از جمله در میان نیروهای مسلح کومه له بوجود آورده بود. کیش اسلحه، روحیه انتقام گیری ازمسببین یک شکست بر اثر تهاجم افسار گسیخته رژیم اسلامی، به هر حرکت انسانهای “نا آشنا” در منطقه، شک و تردید و سوء ظن بوجود آورده بود. اما منصور از دوره فعالیت در محافل کمونیست شهر سنندج، با مبانی پرنسیپهای سوسیالیستی به عرصه فعالیت قدم گذاشته بود. آن پیشداوریها، آن روحیه ناشی از شکست در برابر دشمن، آن حس انتقامجوٸی کور و آن کیش اسلحه که ریشه در سُنت پیشمرگایه تی ناسیونالیسم کُرد، داشت، در او کارگر نبود. منصور در “لق شهید سعید”، که به نام رزمنده کمونیست صفوف کومه له “منصور بهزاد مطلق”(سعید)  نامگذاری شده بود و تحت فرماندهی نظامی کاک شوان، فعالیت میکرد. در ماههای پس از عقب نشینی از شهر، نیروهای کومه له مستقر در منطقه متوجه حضور چند نفر “کولی” غیر بومی میشوند. آن شرایط روحی که به آن اشاره کردم، اذهان برخی را متوجه این کرده بود که آنها ممکن است، “جاسوس” باشند. دستگیر میشوند و تحت سوال و جواب و “تحقیق” قرار میگیرند. نکته دردناک این بود که مسٸولان گروه تحقیق کاربُرد شکنجه را توسط “انقلابیون” توجیه میکردند. بحث بسیار شدیدی بر سر پرنسیپ کمونیستها و آزادیخواهان، از یک سو؛ و طرفداران مشروعیت شکنجه علیه مظنونین به همکاری با رژیم، از سوی دیگر در میگیرد. یکی از مدافعان سرسخت آن پرنسیپها منصور بود. سرانجام، کاک شوان، فرمانده افسانه ای نظامی کومه له با آن رفتار قاطع و سازش ناپذیر خود به محفل بحث وارد میشود و صریح و رسا و بدون تزلزل، میگوید، حق با آن “نوجوانان” با پرنسیپ است. تصمیم به آزادی دستگیر شدگان گرفته میشود، اما در این حین، ایوب نبوی، سیمای مردم دار کومه له، که اومانیسم او از جانب همان طرفداران شکنجه، به “انحراف لیبرالیستی” ترجمه شده بود، سر میرسد و میگوید، با این سرو و وضع نباید آنها را فعلا آزاد کرد. باید مدتی از آنها مراقبت کنیم که آثار ناشی از کتک کاری برطرف شود. غذای خوب بخورند و لباس و کفس پاکیزه داشته باشند. همینطور شد.
منصور برای من تعریف کرد که چند ماهی از ماجرای آزادی آنها گذشته بود که من حس کردم یک نفر دارد بر شانه من میزند، گفت برگشتم، دیدم یکی از همان “اسرا” است. او خطاب به منصور گفته بود: “آمده ام تا در راه افکاری که تو به آن معتقدی، مبارزه کنم”.
منصورجان!
در اوضاع فعلی جهان و منطقه، مردم در ابعاد وسیع شکنجه روحی و جسمی میشوند. خیلیها برای جان بدر بردن خود از بمباران و جنگ و توحش انتحاری اسلامیون، در دریاها غرق میشوند و دولتهای غرب میدان را برای یکه تازی نژاد پرستها، احزاب راست و فاشیست و خارجی ستیز، باز گذاشته اند و با سیاستهای ریاضت اقتصادی بانک جهانی، شهروند اروپا را هم بزیر دلهره شکنجه جسمی و روحی برده اند.
آری منصور جان، تعداد بسیار بیشتری از مردم شرافتمند و بی گناه و کارگر و زحمتکش در سرتاسر این کره خاکی، حتی بدون اینکه “مظنون” به نظر برسند، دارند تکه پاره میشوند و زندگیشان رو به تباهی و نیستی میرود.
منصور جان! برگرد نگاه کن عزیز برادر! صدها و هزارها نفر صف بسته اند که روی شانه ات بزنند، آنها در جستجوی کسانی چون تو هستند که برای دفاع از حیثیت و حرمت و کرامت انسان، راه مبارزه را نشانشان بدهید.
منصورجان، برادر معصوم ام ، رفیق دورانهای سخت مبارزه من از همان دوره سلطنت،
واقعا دلمان برایت تنگ شده است.
۱۳ فوریه ۲۰۱۶
“آغه ایرج” تو

ضمیمه: جنگ، اسرا و انسانیت نوشته منصور فرزاد

محل نوشتن نظرات