باز هم در باره بحران اوکراین
سیر تحولات در جریان بحران اوکراین، از این واقعیت حکایت میکند که در پی ویرانی بخش زیادی از زیربنای اقتصادی اوکراین توسط ارتش روسیه، سرها به سوی “مذاکره و توافق” بچرخند و دامنه عملیات نظامی محدود شود. به نظر میرسد، هم دولت برخاسته از کودتای ۲۰۱۴ پرو غرب و پرو نانو در اوکراین و هم آمریکا و اروپا مجبور شده اند که به “صلح و آتش بس در مقابل سرزمین” رضایت بدهند. اینکه “مبادله اسرا” در جریان است و چانه زنی و گروکشی در مورد اینکه پرداخت ها بابت گاز و نفت روسیه به روبل و یا دلار و یورو باشد، به عنوان نشانه های مدارا و معامله، به میان آمده است. دلیل هم تا حدی روشن است، افزایش قیمت کالاهای مورد نیاز مردم در کشورهای غربی و در میان آنها، بالا رفتن قیمت بنزین و سوخت، در حد بالاتر از صد درصد، میتواند عامل فشاری به دولتهای مربوطه، در تلاشها برای متوقف کردن جنگ باشد. دور از انتظار نیست که دولت اوکراین، پس از اینکه اعلام کرد که “چندان به عضویت رسمی در ناتو” دل نبسته است، در رابطه با این فشار عمومی از جانب شهروندان غرب برای متوقف کردن جنگ، با الحاق و واگذاری مناطقی در اودسا به روسیه، حسن نیت خود را به “دمکراسی” نشان بدهد. چه، از هم اکنون زمزمه “بازسازی اوکراین جنگ زده” و بازگرداندن هزاران نفر از “فراریان” اوکراینی، که با دست ودل بازی کشورهای غربی، تحت پوشش قرار گرفتند، شروع شده است. اروپا محوری و سیاست شبه نژاد پرستی در مورد “پناهنده و جنگ زدگان”، اینجا در مقایسه با رفتاری که در برابر صدها هزار پناهنده “غیر اروپائی” شاهد بودیم، بسیار آشکار بود. صدها هزار نفر پناهنده غیر اروپائی که آنها هم از جنگهای به مراتب ویران کننده تر “فرار” کرده بودند، در مسیر یافتن سر پناه، در دریاها غرق شدند، در بسیاری از کشورهای مسیر عبور “غیر قانونی” بازداشت شدند و یا در بنادر کشورهای مقصد، بلاتکلیف ماندند. اما فراریان از جنگ اوکراین در انتظار ” بازسازی”، نیازی به سالها انتظار برای کسب اجازه اقامت و کار، برخلاف دیگر پنادهنگان غیر اروپائی، ندارند.
روشن است که برآیند این دو فاکتور، یعنی فشار افکار عمومی در غرب از یکسو؛ و چشم انداز باز شدن یک بازار وسیع در سیر بازسازی “اوکراین معصوم و جنگ زده” از سوی دیگر، اوضاع را در میان مدت، به نفع غرب تغییر میدهد، حتی اگر ناچار شده باشند که در این معادله، “زمین” به “روسیه تجاوزگر”، واگذار کنند.
اینجا دیگر نه برتری سلاح و تکنولوژی و ابزار جنگی و “بهپادهای انتحاری”، که اقتصاد در زمینه زیربنا و ساختار صنعتی است که در نهایت برنده آن جنگ ظاهرا یکطرفه علیه کشور تازه به “دمکراسی” رسیده و تحت زورگوئیهای دولت وارث “دیکتاتوری شرقی” خواهد بود.
اینجا شاید تاریخ دارد برای ما طنز تلخی را حکایت میکند. در جریان بازسازی اقتصاد یوگوسلاوی سابق، این غرب و ناتو بودند که مستقیما با بمباران بلگراد، اول ویران کردند تا بعدا بازسازی کنند. در بحران اوکراین، این غرب و ناتو بودند، که با سیاستهای تعرضی به روسیه و مهندسی کودذتای ۲۰۱۴، شرایط را طوری چیدند که رژیم روسیه و پوتین را ناچار کنند که ویران کردن زیربنای اقتصاد اوکراین را بر عهده بگیرد. این بار، بازسازی کذائی دیگر مستقیما ناممکن بودن اعاده روبنای بقایای “دیکتاتوری شرقی” را نیز همزمان نشانه گرفته است و برخلاف دوره بمباران بلگراد، تقریبا تمامی افکار عمومی جهانیان را نیز پشت سر خود ردیف کرده است. چه بسا به این ترتیب، روسیه را از نظر “اقتصادی” تحت منگنه بگذارند.
اگر روسیه سومین تولید کننده بزرگ نفت جهان و بزرگترین صادرکننده آن به اروپا است و به گفته آژانس بین المللی انرژی، روسیه با صدور حدود ۵ میلیون بشکه نفت خام تقریبا ۱۲ درصد تجارت جهانی طلای سیاه را در دست دارد، مقصد حدود ۶۰ درصد نفت صادراتی روسیه اروپاست. بنابراین غرب و اروپا مجبوراند که راه دیگری برای “تغییر رفتار” رژیم روسیه و در عین حال تحکیم یک دولت تماما “دمکرات” و در خدمت سرمایه غرب در اوکراین جستجو کنند. در این رابطه، غرب در برابر چانه زنیها بر سر منابع انرژی فسیلی روسیه، و اینکه پوتین “دستور” داده است که قراردادها به روبل انجام شوند، تاکتیک “جا خالی” را اتخاذ کرده اند. آژانس بینالمللی انرژی (IEA) اعلام کرد ۳۱ کشور عضو روز جمعه اول آوریل در واکنش به آشفتگی و نوسان قیمت نفت و تهدیدهای پوتین، با آزادسازی نفت از ذخایر اضطراری خود موافقت کردند. کشورهای عضو آژانس بینالمللی انرژی ماه گذشته متعهد شده بودند که در مجموع ۶۲.۷ میلیون بشکه نفت را روانه بازار کنند. ذخایر اضطراری نفت اعضای آژانس بین المللی انرژی، در مجموع، ۱،۵ میلیارد بشکه است، و این به آن معنی است که قدرت مانور کشورهای اروپائی در کاهش وابستگی به واردات از روسیه بیشتر، و زمان جستجوی منابع مناسب طولانی تر. زمزمه حسابهائی که روی منابع نفتی در قلمرو “اقلیم کردستان” عراق با دخالت ترکیه و اسرائیل براه افتاده است بی ارتباط با حمله موشکی سپاه پاسداران، به ادعای آنها به:”مراکز فتنه صهیونیستی” در اربیل، نیست.
اما برای کسانی که اتفاقات را بدون ارتباط با یک پروسه و در خود در نظر میگریند، مشخص است که بحث استفاده از ذخائر انرژی، گرچه ظاهرا هشداری به پوتین و دولت روسیه است، اما رو به مردم اروپا است. و اگر از فضائی که ژورنالیسم نوکر و دستگاههای مهندسی افکار در جریان بحران اوکراین ساخته و پرداخته اند، فاصله بگیریم، متوجه میشویم که اوضاع قبل از بحران اوکراین و قبل از آشفتگی در قیمت انرژی، قیمت کالاهای مورد نیاز شهروندان، چگونه بود.
در نوشته اول در رابطه با این مساله نوشتم:
[ در پی قتل جرج فلوید در آمریکا، جنبش عظیمی آمریکا و سراسر اروپا را در برگرفت. نمادهای برده داری، که استثمار کار مزدی و سلطه سرمایه آنها را “مدرنیزه” و در ابعاد جهانی گسترش داده است، بزیر کشیده شدند.آن حرکات فقط در مخالفت با چند مجسمه نبود، علیه اساس برده داری در شرایط حاکمیت استبداد سرمایه بر کار و نیروی کار بود. نه فقط مجسمه “کریستف کلمب” به عنوان پدر خوانده استقرار بردگی سیاه پوستان در خود آمریکا بزیر کشیده شد، بلکه در انگلستان، بلژیک و فرانسه بانیان تجارت بردگی و سیاستهای مستعمراتی بزیر کشیده، آتش زده و به دریا سرازیر و یا تخریب شدند. اتفاقات در آمریکا حکایت از یک تعرض بنیادی تر داشت: به دستور “نانسی پلوسی” رئیس مجلس نمایندگان آمریکا، تصاویر ۴ نفر از روسای پیشین مجلس این کشور که یادآور دوران برده داری بودند از روی دیوارهای کنگره برداشته شد.
با تشدید واکنشها به نژادپرستی در آمریکا، چند مجسمه چهرههای دوران برده داری آمریکا برچیده شدند.
به گزارش شبکه تلویزیونی سی ان ان، فرماندار ایالت ویرجینیا اعلام کرد قصد دارد مجسمه های یکی از فرماندهان ارتش آمریکا در دوران جنگ داخلی این کشور که موافق برده داری بود برچیده شود.
در این زمینه بود که جهان آکادمی و ورزش حرفه ای همگام با سیاستمداران “عاقل” بورژوازی، آن خروش در اعماق جامعه را برسمیت شناختند و به طبقه حاکم هشدار دادند. در پی کشته شدن جرج فلوید، بر تی شرت ورزشکاران حرفه ای، که میلیاردر هم هستند، و بانرهای سالن مسابقات شعارهای: “برابری” ( Equality) و (Rally The valley ) “شکاف را پر کنید” بر فضای مسابقات بسکتبال حرفه ای آمریکا ( NBA) نقش بستند.]
روشن است که تصمیم آژانس بین المللی انرژی، وحشت از پرواز آن شبح “خطرناک” برای سیستم بردگی مزدی، در شرایطی است که افزایش قیمت مایحتاج شهروندان اروپا و غرب، و در میان آنها، افزایش بیش از صد در صد قیمت بنزین و سوخت، نظرها را از هیاهوئی که ژورنالیسم مزدور و نان به نرخ روز خور براه انداخته اند، به سوی واقعیت زندگی شهروندان در “بحران” عمیق تر تولید کاپیتالیستی و در خود غرب، “مهد دمکراسی”، میچرخاند. متوجه شده اند که دارند در این کار زار تبلیغاتی مسموم و دروغین، شکست میخورند و اکنون به فکر نوعی تعامل با پوتین اند.
در این میان، اما، شمار زیادی از شهروندان اوکراینی، بی خانمان شدند، انسان هائی که هیچ پیوندی با کودتاچیان شبه فاشیست سال ۲۰۱۴ و یقینا، کمترین علاقه ای به “باتالیون آزوف” ندارند، باتالیونی که دقیقا همزمان با کودتای مذکور در ۵ مه سال ۲۰۱۴ تشکیل شده است. گردانی متشکل از مردان سفیدپوست که از تمام اروپا ، اعضایی از “پیش کسوت” های نژاد پرست و ضد کمونیست را در خود دارد.
در این میان، اما، شاهد جست و خیز یک ذهنیت “دائی جان ناپلئونی” در میان لایه های وطنی و بین المللی کرنش به “دمکراسی” پارلمانی و حق افسانه ای واگذار اختیار به غیر بودیم. این “خروس های بی محل”، کاری به این نداشتند که بحران اوکراین با آواره کردن هزاران انسان بیگناه و بی خبر از نقشه ها و سناریوهای پوتین و غرب و ناتو، چگونه مهندسی شدند. اینها در هر حال پوتین را “پرورده مکتب بلشویسم” و فریاد دائی جان ناپلئونی: “همه چیز زیر سر این حزب و قدرت سیاسی” است، و اینکه این نه حزب کارگری طبقه که خود کل طبقه است که باید به شیوه “دمکراتیک” قدرت را تصرف کند.
به نظر میرسد این وحشت و نفرت از “حزب و قدرت سیاسی” و “حزب لنینی”، گرچه به بهانه بحران اوکراین، “آناکرونیک” و یا به تعبیری “خروس بی محل” بود، اما چندان هم بیراهه نبود. چه، همان اوضاعی که به آن اشاره کردم، از مدتها پیش از بحران اوکراین، دارد مُهر پایانی بر انواع سوسیالیسم های ملی، اسلامی و مشروعه چی، خلقی، فرهنگی و عرفان شرقی میکوبد. مشکل این است که در “میهن اسلامی”، این طیف سوسیالیست های عرفانی، به جای “نثر” به “شعر” و تصوف روی آورده اند و در ادبیات سوسیالیسم درویش مسلک، و در نقد فقدان “دمکراسی” در سوسیالیسم علمی و انقلابی و پراتیک و برداشت لنینی از “اصول کمونیسم”، به جای هزلیات و استعاره و بیت و هجا، کلمات مطنطن از قبیل “پراکسیست” و غیره گذاشته اند. به باور من این دوایر، با میداندار شدن طبقه کارگر صنعتی در صحنه سیاست و اعتراضات، نه فقط در غرب، که در همان ایران بیخ گوششان، “پانیک” کرده اند. فقط به اعتصاب ۲۰۰ میلیون کارگر و کارمند در هندوستان در اعتراض به کاهش “تامین اجتماعی” برای “فقیر ترین” شهروندان جامعه و بهنگام “بحران اوکراین” اشاره میکنم. یعنی ظاهر شدن طبقه مزد بگیر و کارگر در جامعه ای مثل هندوستان، که علیرغم ریشه دار بودن “فرهنگ خودشان” در جامعه، چه بسا از ایرانِ “سنتی” تر، دیگر نه از رویاروئی”خلق و ضد خلق”، و یا “ستمگر و ستمکش”، که مصاف طبقات را در یک جهان سرمایه داری به پیش میبرند. و تصور میکنم کور شدن آن افق های انواع سوسیالیسم فئودالی در “شرق” است که ریشه ناتوانی و عجز اینها را در جدال اندیشه ها و مکاتب فکری جهان متمدن و صنعتی امروز، نیز توضیح میدهد. اینها نه ظرفیت و نه شهامت سیاسی را ندارند، که مستقلا و با نثر صریح و غیر استعاره ای و بدون لُغز و نیش و متلک، که از “توریه و تقیه” اسلامی به ارث برده اند؛ در برابر کاپیتال، گروند ریسه، ایدئولوژی آلمانی، آنتی دورینگ و مانیفست و آثار مارکس و انگلس و متد لنین در کار برد عملی آنها؛ و در مقابل “مبانی مدوّن کمونیسم کارگری”، که در یک پروسه طولانی پس از انقلاب ۱۳۵۷، کمونیسم نوین ایران را به صحنه سیاست ایران وارد کرد، وارد میدان یک جدل سالم سیاسی و نظری و علمی بشوند.
۲ آوریل ۲۰۲۲ ایرج فرزاد