iraj farzad site » Blog Archive » نقطه تعادل اسلامی جدیدی در ایران، ممکن نیست
Wordpress Themes

نقطه تعادل اسلامی جدیدی در ایران، ممکن نیست

 

توضیح بر این نوشته

این بحث را فاتح بهرامی پیاده کرده و برای اصغر کریمی ارسال کرده بود تا در مشورت با منصور حکمت، متن را برای انتشار در «انترناسیونال»  آماده کند. متاسفانه این دوران مصادف است با ب مریض شدن منصور حکمت . گرچه در همان دوران سمینار مهمی در راطه با مبانی کمونیسم کارگری ارائه داده بود، اما به نظر میرسد که او اولویتهای دیگری را در آن دوران سخت در دستور کار خود گذاشته بود. از جمله اینکه وعده داده بود که کاپیتال مارکس را تماما بازخوانی کند و چندین سمینار در رابطه با توضیح «یک دنیای بهتر» برگزار کند.

گرچه اصغر کریمی نوشته است:

نادرجان سعى کردم بعضى نکات ناروشن آنرا درست کنم اما متاسفانه شصت درصد اول نوار خیلى کیفیتش بد است و بعضى جاها خوب شنیده نمیشود. اما در مجموع فاتح بهرامی متن منسجمی را از آن تهیه کرده است که در اینجا با برخی تصحیحات در رعایت فاصله و موارد دیگری شبیه به این، ملاحظه میکنید. یادداشت اصغر کریمی به تاریخ دوم آوریل ۲۰۰۰ نوشته شده است. تیتر بحث، پیشنهاد از طرف اصغر کریمی است که من هم آن را مناسب تشخیص دادم. زیر نویسها و توضیح برخی کلمات و

جملات و معادل انگلیسی آنها را در پرانتز، من اضافه کرده ام. اصل نوشته را من در یکی از هارد دیسکهای منصور حکمت که نزد آذر ماجدی بود، یافتم.

ایرج فرزاد ۱۰ مه ۲۰۲۲

.از آنجا که جوهر بحث منصور حکمت  “برای این روزهای” جامعه ایران بسیار روشنگر و راهنماست، من انتشار مجدد آن را ضروری تشخیص دادم.

۵نوامبر ۲۰۲۲

———————————–

نقطه تعادل اسلامى جدیدى در ایران ممکن نیست

فقط روى بعضى نکات گرهى که در بحث اوضاع سیاسى میتوان راجع به آنها صحبت کرد انگشت میگذارم، بحث جامع و کاملى را نمیتوانم ارائه دهم، میخواهم در مورد بعضى مولفه ها که بنظرم در اوضاع سیاسى ایران اصلى اند نظر خودم را بگویم.

اولین مشاهده اینست که مردم با جمهورى اسلامى مساله دارند، مبارزه مردم با جمهورى اسلامى – حالا سر طول و عرض آن میشود صحبت کرد – در جریان است، رو به شدت است و مردم جمهورى اسلامى را بطرق مختلف زیر سوال میبرند. این فرق دارد با مثلا انگلستان، که مردم حکومت را زیر سوال نمیبرند، یا سوریه، مردم سوریه هم امروز حکومت را زیر سوال نمیبرند حالا. در اینجاها هم مبارزه در جریان هست ولى بالاخره خود دولت هدف نیست.

اتفاقى که در ایران افتاده اینست که یک پروسه اعتراض سیاسى توده اى شروع شده که نشاندهنده نارضایتى مردم است؛ زیر این اعتراض سیاسى بنظر من همه عناصر و اجزاء مختلف اقتصاد و سیاست و ایدئولوژى را میشود دید. اقتصاد ایران، آنقدر که مردم انتظار دارند دریافت کنند، مصرف کنند، تولید نمیکند، یک بحران اقتصادى در جریان است، سازمان اقتصادى درهم ریخته است. از نظر سیاسى اختناق حاکم است، مردم اختناق نمیخواهند. از نظر ایدئولوژیکى حکومت مذهبى حاکم است مردم حکومت مذهبى نمیخواهند. همه این عناصر در اعتراضات مردم هست، هم وضع اقتصادى، هم اختناق سیاسى، هم موقعیت ایدئولوژیکى حکومت. اگر این دو تاى آخر یعنى اختناق سیاسى و موقعیت ایدئولوژیک نبود  و فقط وضعیت اقتصادى خراب بود، مردم میرفتند به یک حزب چپ راى میدادند که برود برنامه اقتصادى اش را پیاده کند. یا اگر مشکل فقط ایدئولوژى بود و اقتصاد شکوفا بود، مردم ممکن بود خیلى اعتراض نکنند، دندان روى جگر بگذارند چون دوره شکوفائى اقتصادى حاکم است. یا اقتصاد خوب بود وضع سیاست و ایدئولوژى خراب بود، اقتصاد تحت یک رژیم ایدئولوژیکى خفقان آور راه افتاده بود، شاید مثل سالهاى دوران پینوشه مردم بتدریج میرفتند سراغ لیبرالیزه کردن یک سیستمى که نمیخواهند زیاد به اقتصادش دست بزنند.

ولى پروسه اى که ما شاهدش هستیم این مشخصات را ندارد، مشخصات آن نارضایتى اقتصادى، نارضایتى سیاسى و نارضایتى ایدئولوژیک، همه را با هم میبینیم، و دقیقا گروههائى هستند که به نوعى سازش را در جامعه تشویق میکنند، آنهائى هستند که میخواهند در یکى از این ابعاد اصلاحات کنند و بقیه را حفظ کنند. فرضشان این است که یکى از این ابعاد میتواند بماند و بقیه تغییر کنند، براى مثال جمهورى اسلامى بماند اما در اقتصاد و ایدئولوژى اش عقب بنشیند، کمى سکولاریزه تر بشود ولى همچنان تک حزبى، همچنان اسلامى باقى بماند؛ اقتصاد هم از نظر بازار اصلاحاتى در آن بشود بروند به سمت غرب. یا براى مثال این گرایشات هست. هر کدام دارد یک چیزهائى را فرض میگیرد. اقتصاد تغییر کند ولى همین جمهورى اسلامى با همین ایدئولوژى تحولات اقتصادى را رضایت بخش کند؟؟؟ بروند به سمت غرب، بخشى هم این مطالبه را دارند. یا لیبرالیزاسیون بکنند بدون اینکه مبناى جمهورى اسلامى عوض شود. اینها را درخود هیئت حاکمه میبینیم، این گرایشات هست هرکدام دارد یک چیزهائى را براى خودشان فرض میگیرد.

سوالى که بنظر من در مقابل این بحران اقتصادى، این نارضایتى سیاسى و شکاف ایدئولوژیک در جامعه که عیان شده و همه جهان دارند میبینند، اینست که آیا یک نقطه تعادل اسلامى جدید در این نظام ممکن است یا نه؟ غرب، حالا بعدا به غرب میرسم، بنظر من نهایتا دارد پراگماتیستى نگاه میکند، یک قدم آنورتر همیشه براى غرب بهتر است. کره شمالى را پسر کیم ایل سونگ یک ذره بیشتر از پدرش لیبرالیزه کند براى غرب بهتر است آن دوره آنهمه از پسر کیم ایل سونگ تعریف میکنند، دوره اى که گورباچف در شوروى آمده بود و یلتسین طرفدار زدن به ریشه شوروى سابق بود، یلتسین را هنوز نمیدیدند که شانس قدرت داشته باشد، همه سیاستگذاران آمریکا بجز یک حاشیه کوچکى در کنگره، طرفدار گورباچف بودند، یلتسین چند تا طرفدار کوچک داشت. مارگارت تاچر تا وقتى سر کار بود طرفدار گورباچف ماند. وقتى کودتا شد توسط ارتش شوروى و شکست خورد، دقیقا همانجوری که لنین و بلشویکها آمدند سر کار، کورنیلوف و تهدید کودتا آنها را کشاند به صحنه، اینجا هم کودتاى شوروى چى هاى متعهد سبب شد یلتسین رو بیاید، از آن به بعد معلوم شد که گورباچف رئیس جمهور هیچ جائى نیست، اینجا بود که رفتند پشت یلتسین. درنتیجه میشود گفت غرب دقت میکند ببیند چه کسى در خود هیات حاکمه نماینده تغییر در قدم بعدى است از او حمایت میکند. اگر این تغییر صورت بگیرد نفر بعدى را در سیستم پیدا میکنند و خط مشى بعدى را از او دفاع میکنند. هیچوقت شما یک دولت غربى را پیدا نمیکنید که بگوید «ما طرفدار سرنگونى قطعى رژیم اسلامى هستیم!» یک تعادل جهانى برقرار است، یک تروریسمى گفته اند، یک پروسیدیور ( procedure ) دیپلماتیکى هست که به یک دولت اجازه نمیدهد طرفدار سرنگونى دولت دیگرى باشد. حتى در عراق هم این کار را نمیکنند، در حالیکه میخواهند صدام حسین سرنگون بشود ولى رئیس جمهور آمریکا نمیآید به صراحت این را بگوید، میگوید میخواهیم لیبرال بشود، میخواهیم مردم دولت را به دست بگیرند. بهر حال مجددا به غرب برمیگردم، جوابى که غرب میدهد که دنبال یک نقطه تعادل جدید اسلامى میگردد که میخواهد رژیم لیبرالیزه تر بشود و پروغربى باشد، یک موضع پراگماتیستى است، میگوید سعى کنیم این را بوجود بیاوریم، حالا ممکن است یا خیر، این به خود غرب مربوط است. دفاع غرب از خاتمى یا حکومت اسلامى نوع خاتمى، نشاندهنده دفاع استراتژیکى غرب از یک حکومت اسلامى در ایران نیست، نشاندهنده دفاع پراگماتیستى غرب از بهبود اوضاع در خاورمیانه است که بعدا هم ممکن است از ایران بخواهند به آن بپیوندد. میتوانیم بحث کنیم که منافع استراتژیکى آمریکا با چگونه دولتى جور در میآید چون در مراحل بعدى سر و کار ما اساسا با این دولتهاست، نه با این دولتى که الان هست، بخصوص که غرب در دفاع از این دولت علیه هیچ اپوزیسیونى بمب اندازى نمیکند ولى در دفاع از دولت استراتژیکى اش در منطقه، ممکن است طور دیگرى عمل کند.

من معتقدم یک نقطه تعادل اسلامى جدیدى نمیتواند وجود داشته باشد، در درجه اول بخاطر مساله اقتصادى، مساله اقتصادى در چارچوب اسلامى در ایران جواب نمیگیرد. به خاطر اینکه اقتصاد، امروزه دیگر خیلى جهانى شده است، سرمایه دارى در یک کشور بر مبناى جایگزینى واردات و اقتصاد خودکفا به جائى نمیرسد و این طرح را هم هیچکس ندارد، همه چیز باید قاعدتا در چارچوب بازار جهانى راه حل پیدا کند. جنبش اسلامى یک جنبش منطقه اى است، این جنبش منطقه اى زنده است و ضد غربى است. در نتیجه یک حکومت اسلامى که فقط در یک کشور کمى جلو غرب کوتاه بیاید هنوز از لیگ عمومى اسلامیت بیرون نرفته و درنتیجه در کشمکش اساسى جهانى با سرمایه دارى غرب که پدر امر رشد کشور باید باشد آن کشور همچنان در لیست ممنوعه است. وگرنه مصر صنعتى میشد قبل از ایران که دیپلماتهاى واشنگتن در آن میآیند و میروند. ولى چرا هیچ کسى سرمایه اش را آنجا نمیبرد؟ یا اسرائیل؟ اسرائیل که دیگر اصلا اسلامى نیست، ولى منطقه بطور کلى براى سرمایه ممنوعه است، چون عاقبتش معلوم نیست.

کسانى که راجع به آسیاى جنوب شرقى حرف میزنند یادشان میرود که دو تا بمب به هیروشیما و ناکازاکى انداخته اند که کلا ژاپن گرائى در آن منطقه منتفى است فعلا. اگر شکست ژاپن در جنگ دوم و تسلیم امپراطور نبود رفتن سرمایه غرب به این صورت به آن منطقه، به سنگاپور و ویتنام و کشورهاى موسوم به ببرهاى اقتصادى جنوب شرقى آسیا معنى نداشت. منطقه از نظر امپریالیسم ژاپن، منطقه مورد ادعا بود، سرنوشت سرمایه آمریکائى و غربى در آنجا مورد بحث بود و ایدئولوژى اى که غرب را چالنج بکند در آنجا وجود داشت. یک ایدئولوژى دیگر که غرب را در آسیاى جنوب شرقى چالنج میکرد کمونیستها و طرفدار چینى ها بودند که آنهم در یک پروسه اى از جنگ کره به بعد، یک تعادل درازمدتى برقرار شد که آمریکا میگوید سر قضیه کره یا نفوذ کمونیستى در منطقه بمب اتم میزنم، این را به آنها گفته است. درنتیجه بمب اتم این منطقه را از دست امپریالیسم ژاپن در آورده، از زاویه خطر امپریالیسم ژاپن یک دوره تاریخى گذشته، نیروهاى متعددى را شکست داده اند، آنجا ایدئولوژى مقاومتى وجود ندارد، بورژوازى محلى آسیاى جنوب شرقى زیر یک پرچم بودائیستى یا غیربودائیستى در جهان ادعائى ندارد؛ دارد در رابطه با غرب کار میکند، پروغربى است و این تثبیت شده است. درنتیجه اقتصادش هم مرکز توجه سرمایه غربى هست. هر وقت این وضعیت تغییر کند، دوباره سرمایه غربى تجدید نظر میکند، فرض کنید چین به یک وزنه قوى تبدیل شود که ممکن است این کشورها را یک لقمه چپ بکند، باز سرمایه دارى غرب به آن منطقه بعنوان یک منطقه نفوذ، با تردید نگاه خواهد کرد.

خاورمیانه جائى نیست که غرب برود در آن سرمایه گذارى کند، سرمایه گذارى بستنى فروشى نیست، باید زیرساخت اقتصادى بسازد، باید صنایعى راه بیندازد که شش سال دیگر تازه به تولید میرسد، پانزده سال دیگر به سود میرسد.  درنتیجه حساب کاپیتالیسمى که بخواهد برود ایران، مصر، اسرائیل، عربستان و اردن، باید این باشد که اقلا تا بیست سال دیگر قدرتهاى سیاسى اینجا همینطور مانده اند. تا وقتیکه مساله اعراب و اسرائیل و مساله اسلام و غرب باز است، و تا حالا خاورمیانه بمبى و هیروشیمائى نداشته، جنبش اسلامى آن از قدرتهاى غرب شکست نخورده، بنظر من اینکه اقتصاد ایران در یک نظام کاپیتالیستى گل بکند، مقدور نیست. حتى زیر رژیم سلطنت طلبان هم، من همیشه گفته ام که در بهترین حالت شبیه ترکیه میشود، اقتصاد ایران به سمت ترکیه میرود نه به سمت تایوان یا هنگ کنگ. به سمت ترکیه میرود بخاطر اینکه این کشور ساختار عقیدتى – سیاسى اش، تاریخچه اش یا آینده محتملش در منطقه همین قدر اجازه میدهد. غرب برود یک کشور صنعتى غول آسا درست کند، که بتواند تکنولوژى پیشرفته بسازد و جابجا کند، بعد دوباره نهضت عظیم مخالف غرب بگیردش؟ میگفتند ارتش ویتنام بعد از بیرون آمدن آمریکا چندمین ارتش جهان شده بود؛ بخاطر توپ و تانکى که آمریکائى ها در ویتنام جنوبى جا گذاشته بودند. حالا بیاید این کار را هم بکند، یک اقتصاد هم بسازد، دودستى تحویل یک نهضت اسلامى، بعد یک نهضت کمونیستى بعد کسان دیگرى که ممکن است در شرایطى در این منطقه بیایند.

درنتیجه جنبه اقتصادى قضیه بنظر من بخصوص در چارچوب اسلام و اسلامیت جوابگو نیست. اسلام راه حل تک کشورى ندارد، «کاپیتالیسم در یک کشور» بنظر من براى جنبش اسلامى مقدور نیست. باید تکلیف این جنبش اسلامى در منطقه روشن بشود که تازه به یک نقطه اى برسند مثل بلغارستان، اگر بشود. همین الان ترکیه را پشت دیوار بازار مشترک اروپا نگه داشته اند، که خیلى هم فاشیستى تر از موقعی که پرتغال و اسپانیا دیکتاتورى بودند نیست، بالاخره قابل اداره است، با یونان فرق چندانى ندارد که حکومت سرهنگها را همین چند وقت پیش از آنجا برچیدند. ترکیه پشت دیوار اروپا مانده است براى اینکه هنوز از سرنوشتش مطمئن نیستند، آن را اروپائى نمیدانند. ترس از اینکه اسلام و اسلامیت را که زنده است، وارد ساختار اقتصادى- سیاسى حاکمه جوامع دمکراتیک غرب کنند، سر جاى خودش هست. یک بحث تئوریهاى اساسى آنورترى هم وجود دارد، جنبه افراطى نگرانى مثلا در بحث جنگ تمدنها نهفته است. بخشى از هیات حاکمه آمریکا معتقد است که این جنگ تمدنها دارد صورت میگیرد و هست. جناح متعادل هم از این قضیه یک نگرانى اساسى دارد.

از جنبه سیاسى هم بنظر من نقطه تعادل اسلامى جدیدى نمیتواند وجود داشته باشد، بخاطر اینکه این تعادل سیاسى قرار نیست بین جناحها بوجود بیاید، باید در جامعه بوجود بیاید. چه درجه لیبرالیزاسیون در ایران قابل ابقاست؟ براى این مردمى که این اقتصادشان است و این ایدئولوژى حاکم بر آنهاست، چه درجه لیبرالیزاسیون سیاسى را میتوان در همان حد نگهداشت و مانع منفجر شدنش شد؟ چه کسى میتواند بیاید در ایران اجازه انتشار فقط به نهضت آزادى بدهد و مطمئن باشد که بیرون از آنها بقیه اپوزیسیون نشریه اش را چاپ نمیکند؟ کى میتواند اجازه بدهد اتحادیه ها تشکیل شوند و فکر کنند در دست حزب کار اسلامى میماند، وقتى میبیند که چپها سیاست امپیریستى زیادى دارند، خود همین اتحادیه اسلامى فردا ممکن است به دست یک محفل کمونیستى بیفتد.

علت تعادل پارلمانى غرب، پارلمان در غرب نیست، میدیاست، روشنگرى است، تاریخ صنعتى بورژوازى است، جنگهاى جهانى است، اینها پارلمان را ثبات بخشیده اند و نیروهاى سیاسى جامعه هم در حدى قبولش کرده اند. اینطور نیست که فرض کنید قرار است فردا ایران پارلمانى بشود و ما را هم دعوت کنند.  تازه ما هم قبول کنیم ارتش قبول نمیکند، میخواهم بگویم ارتش این منطقه هر وقت از تقویت پارلمان ناراضى بوده، علیه آن کودتا کرده است. عراق، یک نمونه اش بود. یارو یک آفتابه دستش گرفته دارد میرود توالت بجائى رسیده که خانم اگر کودتا شد من را خبر کن! چون هر سه هفته یکبار کودتا است … پاکستان یک نمونه دیگر آن…میخواهم بگویم کى یا چى؟ قرار است در این گیم(game) پارلمانى در ایران بازى کند؟ این تعادل پارلمانى، محصول یک تعادل ساختارى، تعادل نهادى، تعادل تاریخى طبقات جامعه است، یک مقررات لازم پارلمانى هست، ازجمله احزابى هستند که روبروى یکدیگر ایستاده اند. اگر یک جریان چپ ضد پارلمانى در همین کشور (انگلستان) بوجود بیاید، در قدم اول باید با سد سوسیال دمکراسى و لیبر پارتى روبرو شود، که به او یادآور میشود که تو جائى ندارى! بیشترین رقیب [۱]swp همین حزب لیبر است که نمیگذارد کارگران سراغش بروند. حزب پارلمانى نیرو دارد، انرژى دارد جلو افراطیون محیط خودش را میگیرد. کما اینکه جلو افراطیون کنسرواتیوهاى مندل کلاب نیشنال فرونت[۲] را هم باید تاچر بگیرد. وقتیکه تاچر با راسیسم و ناسیونالیسمش میتواند با بازى پارلمانى سر کار برود، کسى به حزب فاشیستى فلان که بیست سال است زور میزند، یک درصد آراء را نمیتواند بگیرد، راى نمیدهد. میخواهم بگویم وجود این سنتها و احزاب اجازه میدهد که پارلمان باشد. و الا نفس پارلمان را در ایران اجازه بدهند میشود شش هفت تا پارلمان و بعد جمع میشود. در پارلمان اگر این سنتها از قبل وجود نداشته باشد، به هم شلیک میکنند. هر کس از نتیجه انتخابات قبلى ناراضى باشد دیر یا زود شلیک میکند، طرف مقابل هم شلیک میکند، خلاصه چپاندن ساختار پارلمانى به جوامعى که در آنها نه انقلاب بورژوایى کلاسیک شده، نه صنعتى شده اند، مبتنى بر حقوق سیتیزن( citizen ) که رابطه اش را با دولت تعریف کند، نه تاریخچه ثبات سیاسى طولانى دارند، به این سادگى ممکن نیست.

از نظر ایدئولوژیکى، آیا نقطه تعادل جدیدى روى ایدئولوژى اسلام میتواند بوجود بیاید؟ بنظر من نمیتواند. چه کسى قرار است این تعادل را بوجود بیاورد؟ مردم که نمیخواهند، غرب که فى نفسه به اسلام علاقه اى ندارد. یک باندى، یک دارودسته اى، بیست سال پیش در جنگ با یک حکومت سلطنتى پروغربى ارتشى، در مقابل بلوک شوروى و در برابر صف داخل، به اسلام برخورده، این اسلام را به یک روند معتبر در جامعه تبدیل نمیکند که منشاء الهام و منشا ارتباط سیاسى براى بخشى از جامعه باشد. نیست. اسلام یکى از منشاهاى تفکر مردم ایران نیست. ناسیونالیسم هست. ناسیونالیسم یک منشاء قوى تفکر سیاسى انسان ایرانى است ولى اسلام اگر هم بوده، هر قدر هم بوده، در این روزها بشدت تضعیف شده است. در ٩-١٩٠٧، در انقلاب مشروطیت، مردم اسلام را قبول نکردند، صد سال بعدش میخواهند اسلام را مبناى ساختار سیاسى تعریف کنند!؟ این عملى نیست. درنتیجه از نظر ایدئولوژیک هم بنظر من تعادل اسلامى جدید ممکن نیست. حتى کلا سکولاریسم اسلامى، ناسیونالیسم اسلامى، اسلام غربى، اسلام متکى به اقتصاد بازار، هرچه باشد بنظرم من کیسى ندارد و عملى نیست. این جدال ادامه دارد و تا آنجا که به کاپیتالیسم و اسلام در ایران بر میگردد، در گرو شکست نهضت اسلامى در خاورمیانه، تسلیم نهضت اسلامى در خاورمیانه است و این بیشتر از هرچیز خودش را در مساله اسرائیل نشان میدهد، و الان دیگر حکومت اسلامى ایران. این دو فاکتور تعیین کننده اند. اعراب و اسرائیل … ایدئولوژى … غرب تازه تاثیر میگذارد …، همین الان اینطور است. در همان اروپاى غربى به مساله اسلام از دریچه فلسطین و جنبش هاى ضدغربى نگاه میکنند. درنتیجه غرب نشانه هاى آنتى اسلامى را باید ببیند تا بعد جهان سابقا اسلامى به توسعه کاپیتالیستى برسد. این هیروشیمائى نداشته هنوز. تازه این است که دارد آنرا در منگنه میگذارد، هنوز غرب دارد ….

درنتیجه بنظر من قطعى است که اسلامى ها میروند. یک دلیل که تا حالا کمک کرده بمانند بخاطر اینست که تا حالا در این جهت چالنج نشده اند، این چالنج الان شروع شده است. تا پنج شش سال پیش کسى چالنج نمیکرد، الان مردم چالنج میکنند، این رژیم را نمیخواهند، درنتیجه به نظر من رفتنى است. اینکه چه بجایش میآید؟ من سعى میکنم درباره سه مقوله در رابطه با هم صحبت کنم: سرنگونى، انقلاب و سوسیالیسم. رابطه این سه مقوله با همدیگر چیست؟

آیا سرنگونى حتما با انقلاب میشود، بحث اول من این بوده که میتواند بشود، بهترین شکل سرنگونى احتمالا با انقلاب است، هرچند شاید… بهترین شک اش این است که فردا بگذارند بروند، معذرت میخواهیم و تمام شد حکومت مان، همگى سوار هواپیما شوند بروند خیابانها را به مردم بسپارند. آیا سرنگونى حتما انقلاب ایجاد میکند؟ به نظر من بطور مادى در ایران، سرنگونى جمهورى اسلامى بدون انقلاب هم ممکن است اتفاق بیفتد. ممکن است کودتا بشود، ممکن است از درون سیستم جمهورى اسلامى کودتایى بشود که روز اولش بگوید ما همه متعهدیم به سرنوشت اسلام، بعد هم زیرش بزنند. ممکن است. ممکن هم هست زیر فشار، در یک پروسه استحاله سریع، قانون اساسى را عوض کنند. خیلى چیزها ممکن است:آخوندها بروند کنار و غیره. سرنگونى لزوما با انقلاب همراه نیست و یا لزوما انقلاب را با خودش ندارد. واضح است که انقلاب شامل سرنگونى است ولى سرنگونى لزوما انقلاب ایجاد نمیکند و در مورد جنبش سرنگونى طلبى مردم، سوال اینست اگر در حین مبارزه براى سرنگونى کار به انقلاب نکشد به سر جنبش سرنگونى طلبى، بعد از سرنگونى چه میآید؟ چون ممکن است بخاطر نافرمانى سیویل(مدنی- civil) و بخاطر سرپیچى سیویل حکومت برود، مردم بتوانند حکومت را فلج کنند و حکومت برود، به طرق انتخاباتى یا اینکه قدرت به دست عده دیگرى بیفتد، بعد از آن، جنبش سرنگونى طلبى به چه روزى میافتد؟ این یک سوال است، آیا بعد میرسد به انقلاب یا نه؟ یک سوال که از نظر من مطرح است اینستکه آیا انقلاب تنها راه سر کار آمدن کمونیستهاست؟ من حتى میگویم این هم صددرصد نیست. چون ممکن است کودتا را کمونیستها بکنند. و اگر کمونیستها با کودتا سر کار بیایند آیا مشروعیت حکومت کمونیستى زیر سوال است؟ به نظر من ممکن است بعد از سرنگونى انقلاب بشود، یعنى این انقلاب، انقلابى بشود در مبارزه علیه دشمنان حکومتى که فعلا برقرار شده. ممکن است دوره انقلابى دوره پس از تصرف قدرت سیاسى باشد. مثل روسیه. در جریان سر کار آمدن بلشویکها، چند نفرى فقط زخمى شدند، در انقلاب اکتبر چهار پنج نفر زخمى شدند، عده اى هم ناراحت شدند. بعد سه سال یک جنگ داخلى عظیم شد که هزاران نفر کشته شدند، قیامها شد، اعدامها شد در مناطق، ارتشهاى عظیم به جنگ همدیگر رفتند، آن پروسه پیروزى انقلاب روسیه بود. درنتیجه انقلاب و سرنگونى و بعد حکومت کمونیستى و سرنگونى، به نظر من مقولاتى هستند که باید با خلاقیت همه حالات آن را در نظر گرفت.

من فکر میکنم پروسه سرنگونى احتمالا در ایران به انقلاب کشیده میشود، بخاطر اینکه جناحهاى رژیم اسلامى نمیتوانند بر یک نقشه واحد کنار رفتن سازش کنند، یک بخش از آن میماند. به این خاطر به نظر من سیر محتمل اینست:  الان دو خردادى ها از زیر قدرت خامنه اى چى ها حرکت میکنند ولى این تفاوت بسته میشود و دو خردادیها شروع میکنند دست بالا پیدا کردن. از آن لحظه به بعد، یا حتى از کمى قبل از آن، محافظه کاران به فکر کودتا میافتند، براى اینکه آخر این ماجرا، مرگ آنهاست، درنتیجه بعد از تفوق تدریجى دوخردادیها به خامنه اى چیها، یا حتى درست قبل از تفوق قطعى اینها، کودتا یا ضربه نظامى، ضربه قهرآمیز خامنه اى چیها وارد میشود (یا خامنه اى ممکن است با آنها نباشد، ممکن است    خامنه اى با خاتمى سازش کند، ولى بالاخره جناح راست آنها میزند) و در جریان خفه کردن آن حرکت راست است که به نظر من قیام صورت میگیرد، به معنى اینکه علیه کل حاکمیت باشد. سناریوئى که معتقدم محتمل است اینست که کشمکش جناحها ادامه دارد، یک جائى جناح راست میزند؛ در مقابل راست، جناح دوخردادى تسلیم نمیشود یا صددرصد تسلیم نمیشود، مقدارى مقاومت میکند، این مقاومت در صحنه بسته نمیشود، مردم به صحنه میآیند و همه شان را جمع میکنند. این بنظر من پروسه سرنگونى جمهورى اسلامى است. ولى پروسه سرنگونى دولت خیلى معینى را سر کار نمیآورد، شرایط خیلى بلبشوئى در تهران بوجود میآید که معلوم نیست کجاها دست چه احزابى است. قیام کنندگان تجزیه میشوند، شبیه انقلاب پرتغال به این معنى، کسانیکه قیام کردند از ارتش پرتغال بودند ولى بعدا مدام این حکومت دست بدست میشد و ترکیبش عوض میشد.  بنظر من حکومت در دوره بعد از قیام از راست به سمت چپ میرود تاجائیکه چپى که در مرحله آخر میآید به مردم فراخوان میدهد که به صحنه بیایند و آن «جنگ سه ساله» با بورژوازى ایران شروع میشود. من فکر میکنم پروسه اینست: دوخردادیها رشد میکنند تا وقتیکه تحمل راستها سر بیاید و کاسه صبرشان لبریز شود، عکس العمل آنها باعث میشود دوئل نهایى بین جناحها در خیابان صورت بگیرد، مردم قدرت را از دست همه شان در میآورند، قدرت در یک دوره دست بدست شدن، به چپ نزدیک میشود، راست علیه این چپ متشکل میشود، چپ ایندفعه مجبور میشود قیام خودش را بکند و در قیام خود چپ، در انقلاب خود چپ ما قاعدتا باید شرکت داشته باشیم. سناریو سیاه در آن فاصله اى است که قیام اول علیه جمهورى اسلامى میشود تا قیام آخر چپ، بعد از آن بستگى به این دارد، چپ چقدر نیروى نظامى دارد، در بحث استراتژى به این میرسیم که بنظر من حزب ما باید با قیافه نظامى در این صف برود. حزبى که میگوید ما اهل مبارزه سیاسى هستیم و آماده براى مبارزه نظامى، هر دو نیرو را داریم و به تناسب اوضاع استفاده میکنیم. قیافه اى که شاید مجاهد الان بیشتر روى جنبه نظامى آن تاکید میکند، ما یک تناسب بهترى را باید توى جامعه ببریم: یک نیروى اجتماعى سیاسى شهرى ولى اگر کار به دعوا بکشد این حزب میتواند برود منطقه آزاد کند، و میتواند در شهر جائى را بگیرد و نگهدارد. فکر میکنم پیچیدگى پروسه از آنجایى است که جمهورى اسلامى میافتد. بنظرم تا آنجائى که جمهورى اسلامى دارد میافتد، وضعیت ما روشنتر و شفافتر است، بعد از اینکه دارد میافتد، خود ما میتوانیم دستخوش تجزیه بشویم. کل چپ جامعه ممکن است بترسد، از حرکات خودش مطمئن نباشد، جناحهاى مختلف آن هر کدام سمتى بگیرند و آن وقت است که غرب دخالت میکند. سناریو سیاه از فاصله سرنگونى تا تسلط چپ به دولت چقدر طول میکشد، چه اتفاقاتى میافتد، چه جور چپى داریم، بنظر من اگر ما نقش خودمان را حذف کنیم، چپ آن جامعه یک کشتار دیگر خواهد داشت. یعنى اینکه بعد از افتادن رژیم آنقدر قدرت دست بدست میشود تا اینکه بالاخره آمریکا و غرب آنقدر پول و اسلحه تزریق میکنند و یک جناحى قدرت را یک کاسه کند و آن وقت ما را از یک موضع یک حکومت کرنسکى مانندى، چون آنوقت دیگر اسلامیتى در حکومت نیست، که ما اعصابش را خرد کرده ایم دست به سرکوب ما میزند. هرچند دیگر جامعه به آن خامى سابق نیست نه چپش نه راستش، ولى عده زیادى از چپ هاى سابق بنظر من به آن دوتل کرنسکى مآب بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى میپیوندند، نمونه هایش را داریم مى بینیم.

این تصویر من از اوضاع است. تمام تز من اینست که نقطه تعادل اسلامى جدیدى ممکن نیست. اگر باشد همه این تز دور میریزد. چون اگر در عمل نقطه تعادل اسلامى جدیدى براى هشت سال یا ده سال دیگر، جمهورى اسلامى خاتمى ادامه پیدا کند، داستان زندگى همه ما عوض میشود. و استراتژى ما براى رژیمى که مثلا اسلام در قانون اساسى اش هست و حجاب هم هنوز هست و زن حقوقى ندارد ولى دارد کار میکند و اپوزیسیون مودب، حتى چپ مودب خودش را هم تحمل میکند، مردم هم دنبال کار و زندگى شان رفته اند، این ما را با یک موقعیت جدیدى روبرو میکند که کاملا داستان فرق میکند. اما الان من فکر نمیکنم این سیر محتمل باشد بخاطر اساسا دو چیز: اولا جامعه ناراضى تر از این حرفهاست که بگوید به به! عالى شد! همه با هم همینجا بایستیم، درنتیجه بخشهاى مختلف جامعه وضع را اینور و آنور میکشند، ثانیا براى اقتصاد به کمک اسلام نوع جدید نمیتواند راه حل سریع و کوتاه مدت و بنیادى پیدا کند که جوابگو باشد، درنتیجه تضادهاى طبقاتى اجازه نمیدهند وضع همینطور بماند.

(در جواب سوال درباره پروخاتمى)

بنظرم جناح پروخاتمى از ترس اسلام پروخاتمى است وگرنه پرو جبهه ملى است. جناح پروخاتمى اساسا اسلامى نیست، منظورم خود دوخردادیهاى داخل حکومت نیست، پروخاتمیهاى بیرون حکومت، اکثریت اصرارى ندارد در ایران نماز بخوانند، و اگر همین آلترناتیو را منهاى نمازش به او بدهد این را ترجیح میدهد. ولى پراگماتیسم اکثریتى ها خیلى شبیه غربیهاست، میگوید قدم بعدى چیست؟ من از قدم بعدى دفاع میکنم. بالاخره باید بتدریج بهتر بشود، من از قدم بعدى دفاع میکنم. اگر راستها بزنند و خاتمى فرضا کشته بشود، نورى فرار کند و غیره آنوقت دو خردادیها نمیروند یک خالتمى جدیدى پیدا کنند، میروند جبهه جدیدى در جهت احیاى آزادیهاى مدنى و سیاسى و دفاع از حقوق فلان، و بخصوص اگر مردم به صحنه بریزند، احزاب چپ مرکز یا راست مرکز خودشان را درست میکنند و به میدان میآورند. یا میتوانند حول شخصیتهاى «دگراندیش» که امروز توسط رژیم تحمل میشوند جمع شوند، حزب اسلامى کار یک نمونه است. یا حزبى روى خط جبهه ملى و نهضت آزادى میسازند. اینها همه عملى اند و آنوقت معلوم میشود که طرفداران خاتمى علاقه خاصى به خود خاتمى نداشته اند و شروع میکنند انتقاد کردن که باید قاطع عمل میکرد، نکرد و به این ترتیب میروند دنبال یک حکومت نوع جدید. بى شخصیتى مرکز البته یک پدیده مهمى است. یک شخصیت سیویل متحد کننده در مرکز ندارند.

(در جواب این سوال که آیا در هیچ مقطعى دو جناح یکى نمیشوند)

 در نتیجه ضربه یکى به دیگرى متحد میشوند. توافق بین آنها بنظر من فقط در نتیجه این حاصل میشود که یکى از جناحها به دیگرى بگوید تو حرف نزن من میزنم و بخشى قبول میکنند، خانه نشین میشوند، بخشى هم قبول نمیکنند. مرغ عزا و عروسى نمیشوند. مجاهدین انقلاب اسلامى براى مثال، اگر راست بزند، عکس العملش با خاتمى و هادى خامنه اى فرق میکند. اسلحه بر میدارد. جناحها فرق میکنند. راستها بیایند ممکن است بهزاد نبوى را بکشند، به هادى خامنه اى رحم کنند. من میگویم قبلا با توافق همدیگر جلو مردم نمیآیند، بعد از دعواشان، بعد از اینکه یک دوئل اساسى بین اینها بالاخره باید صورت بگیرد تا به زیر یک پرچم میتوانند متحد بشوند. قابله این اتحاد هم میتواند کودتاى یک طرفشان باشد.

(در جواب سوال در مورد نقش بورژوازى در پروسه سرنگونى)

 بستگى به رفتار حزبى بورژوازى از الان تا آن موقع دارد. اگر رهبرى عیانى براى بورژوازى شکل نگیرد، یک دولت ائتلافى از هفتاد و پنج گروه سیاسى مرکز ممکن است تشکیل بشود، فرداش منحل بشود. فردا یکى دیگر مامور تشکیل کابینه بشود نتواند، بنظر من این یک پروسه بحران سیاسى کشدارى میتواند باشد تا وقتیکه یک نیرویى عروج بکند که بتواند لااقل در آن طبقه هژمونیک بشود.

پایان

[۱]           حزب سوسیالیست کارگران که یک حزب ترتسکیست است.

[۲]           mandel club national front یک سازمان نژاد پرست

محل نوشتن نظرات