یادداشت هائی برای خودم
این روزها بشدت دلم برای دوران تحزب کمونیستی تنگ شده است. دو محور، از نظر من از مشخصه های تحزب کمونیستی است: ۱- برخورد به موقع و فوری در نقطه چرخشها و ۲- تعهد و پایبندی به عزم و اراده جمعی و در نتیجه رعایت احترام به تعهدات داوطلبانه افراد، در عین شدید ترین و قطبی ترین اختلاف سیاسی.
انسانها و بویژه کادرها و اعضای رهبری، ملوکول ها آزادی نبودند که هر چه “دلشان میخواست” بگویند و بنویسند. موارد زیادی را در خاطره ام دارم که چگونه بحث و وسواس حتی در بکار بردن کلمه و تعابیر، بشدت قطبی میشدند. چه، آن “مته به خشخاش زدن”ها، به یک دورنما و افق سیاسی و باز هم البته به یک تاریخ جدلی متکی بودند. مثالهائی را ذکر میکنم که شاید برای شما که این سطور را میخوانید، جالب باشند.
*. در کنگره سوم کومه له، که برنامه حزب کمونیست را به تصویب رساند، در جلسه ای “جواد مشکی”، این مساله را طرح کرد که جمهوری اسلامی دارد به سوی شوروی موجود چرخش سیاسی میکند. آن نکته ظاهرا از یک مشاهده سرچشمه گرفته بود و کمتر کسی متوجه تباین آن ارزیابی با “برنامه حزب کمونیست” شده بود. من، اگر تعریف خود نباشد، همانجا گفتم که آن رویکرد با برنامه ما متناقض است. اما، منصور حکمت، وقت گرفت و به آن ارزیابی از زاویه تاریخ تحولات جهان پش از پایان جنگ دوم جهانی انتقاد کرد. بحث او و ماتن پیاده شده آن تحت عنوان “مکان ایران در تقسیم بازار جهانی” در سایت من قابل دسترس است. میشد بحث را پیگیری نکرد و اجازه داد که “بگذار صد گل بشکفد”. اما نکته این بود که برنامه حزب کمونیست فقط به آن چند روز کنگره سوم کومه له محدود نبود. یک تاریخ پر از جدل و صف آرائی فکری و سیاسی پشت آن خوابیده بود. بحث جدالهای نظری مارکسیسم انقلابی با بنیانهای سوسیالیسم خلقی. از این نظر “تسامح” برای کسی که آن بحثها را جدی میدانستند و متعلق به گرایش فکری خویش؛ چنان شلختگی نظری و سیاسی جایز نبود.
*. در کنگره موسس حزب کمونیست ایران، در مورد سیاست در برخورد به جمهوری اسلامی در قبال مردم کردستان، برخی رفقای کومه له ماموریت یافتند که پیش نویس قطعنامه و یا سندی را تهیه کنند. پیش نویس بطور کلی ایراد خاصی نداشت به جز یک تعبیر: اینکه جمهوری اسلامی سیاست “سرکوب کردها به دست کردها” را تعقیب میکند. رفقای مبارزان کمونیست بشدت از بکار بردن آن تعبیر انتقاد کردند. آن رویکرد تماما “ناسیونالیستی” بود. نویسندگان پیش نویس در دفاع گفتند که آن اصطلاح را از “ویتنامی”ها اخذ کرده بودند که در برابر سیاست”ویتنامی کردن جنگ” از سوی آمریکا، سیاست “ویتنامی کردن صلح” را قرار داده بودند. استدلال شد که اصل اصطلاح اوریجینال “ویتنامی”، “سرکوب کردها به دست کردها”، سراپا ناسیونالیستی است هر اندازه که مردم ویتنام مبارزه توده ای و مقاومت مسلحانه کرده بااشند و هر اندازه فرماندهان افسانه ای نظامی چون “جیاپ” پرورده کرده باشند. اینجا نیز بحث از جدی گرفتن اصول مارکسیسم انقلابی که حزب کمونیست بر اساس سیاستهای آن بنیان گذاشته شد، در میان بود. اگر قرار است که نه تنها با نوع وطنی سوسیاالیسم خلقی که با سرکرده ای بزرگتر که ارتش توده ای سازمان داده بود و امپرریالیسم فرانسه و ژاپن و آمریکا را به زانو در آورده بودند، با مائوئیسم و “از توده ها بیاموزیم”، “حل صحیح تضادهای درون خلق”و “جنبه اصلی و فرعی تضاد اصلی”؛ خط فاصل روشنی داشته باشیم، چنان “لغزش قلم” ها، نیز به همان اندازه غیر قابل اغماض و چشم پوشی بودند. حفظ وحدت اراده جمعی در راستای برنامه و آرمان جمع، محور بود.
*. در جریان جنگ کومه له و حزب دمکرات، کمیته رهبری کومه له طرحی با عنوان ارزیابی از جنگ با حزب دمکرات نوشته بودند. در آن طرح از جمله گفته شده بود که آن جنگ “بر سر هژمونی بر جنبش کردستان” روی داد. اینجا هم، با ندیده گرفتن شجاعتها و قهرمانیهای نیروهای رزمده کومه له در آن جنگ، به نویسندگان ارزیابی مذکور خاطر نشان شد که فرمول پوپولیستی، و از نظر نظامی آوانتوریستی و از لحاظ مضمون تماما ناسیونالیستی و اقتباس شده از جنگ دو نیروی “جلالی- ملائی” در کردستان عراق بر سر “هژمونی بر جنبش کرد” بود. نویسندگان ارزیابی انگار یادشان رفته بود که در کدام پیوستگی تاریخی شرکت دارند؟ در پیوستگی تاریخ کمونیسم و مبارزه با پوپولیسم و سوسیالیسم خلقی و ملی؛ یا نماینده “جناح رادیکال”، جنبش کرد؟ انگار نویسندگان ارزیابی هنوز در دنیای “کنگره سی و هفت رروزه” موسوم به “کنگره اول کومه له” زندگی میکردند. چه، در بخش سیاسی آن مباحثات نفس گیر، آن کنگره خود را هم خط با “ی. ن. ک( اتحادیه مینی کردستان عراق) و ادامه دهنده “کمیته انقلابی” حزب دمکرات کردستان در سالهای۴۷ – ۱۳۴۶ میدانست. تشکیل حزب کمونیست بر اساس ادبیات مارکسیسم انقلابی، اگر یک وحدت اراده بود، کسی مجاز نبود که بر اساس “تجارب” گذشته خویش و یا سنتهای جنبش های غیر کمونیستی، به وحدت اراده خدشه ای وارد کند.
*. نمونه دیگر بحث از یک سند با عنوان “توافق با اتحادیه میهنی”، در ایام ختم جنگ ایران و عراق و ورود نیروهای نظامی جمهوری اسلامی به مرزهای کردستان بود. منصور حکمت در این مورد نیز دخالت کرد و امضای چنن سندی را بی تفاوتی نسبت به ناسیونالیسم کرد تلقی کرد. آن سند عملا “مسکوت” ماند بدون اینکه ایرادات اصولی مورد انتقاد و بازبینی قرار داده شود. اما در هر حال برخورد درجا و به موقع، موجب شد که پروسه ای را که برخی از رهبری کومه له در انتقال به جنبش ناسیونالیسم کرد، آغاز کرده بوند، به تعویق بیافتد.
*. نمونه بسیار شاخص دیگر بحث مهم در باره موقعیت جغرافیائی رهبری و تشکیلات و نیروی رزمی کومه له بود. کومه له، با تشکیل کنگره شش و تصویب تمامی قرارهائی که توسط منصور حکمت ارائه شده بود، علی الظاهر میبایست خود را به عنوان تشکیلات کارگری و در شهرها تعریف کند و رهبری و نیروی مسلح را از زیر سلطه رژیم عراق خارج کند. اما پس از کنگره ششم، که اوضاع با پیشروی نیروهای جمهوری اسلامی تا حد ورود به مناطقی از کردستان عراق، سخت تر شده بود، رهبری کومه له عملا به همه بحثها و مصوبات کنگره شش و مباحث و جدلهائی که بویژه در پلنوم ۱۵ حزب کمونیست ایران انجام شد، روی خوش نشان نداد و بطور “خود بخودی” فی الحال پذیرفته بود که در آن اوضاع، مقر رهبری و نیروهای مسلح را به مناطق تحت حاکمیت عراق منتتقل کند. این در واقع تیر خلاص بود به تعهدات رهبری و کمیته رهبری موجود کومه له به مصوبات حزبی. از آن پس غرولند علیه مباحث کمونیسم کارگری آغاز شد. “جغرافیا” مبنای سیاست قرار گرفت و تلاشها برای ادامه ساختمان یک حزب کارگری و کمونیستی به مسخره گرفته شدند. منصور حکمت در پلنوم ۱۵ صریح و بی پروا به مدافع آن موضع یعنی ابراهیم علیزاده، حمله برد و از جمله چنین گفت: “حرکت از جغرافیا ناسیونالیسم است، برادر من!”
این صحنه ها حتی درحزب کمونیست کارگری در اشکال دیگری تکرار شد. به موارد شاخص آنها اشاره میکنم:
*. در ماجرای بحث ها بر سر تغییر رهبری فدراسیون همبستگی، اتفاقاتی روی داده بودند. رهبری موجود فدراسیون همبستگی که از جانب کمیته مرکزی ماموریت یافته بودند، به یکباره امر بر آنها مشتبه شد. به تدریج حزب را با یک گرایش روبرو ساختند: “حزبی ها و فدراسیونی ها”. آشکار بود که این یک تلاش برای تضعیف حزب و پس زدن گرایش کمونیسم کارگری در تشکیلات فدراسیون بود. با اطلاع از تصمیم رهبری حزب برای بازسازی رهبری فدراسیون، جناح “فدراسیونی” ها به رهبری محفل فرهاد بشارت- جعفر رسا – بیژن هدایت؛ کمپینی وسیع و مخفی را راه انداختند. فریاد برآوردند که آهای اعضای “شریف” چه نشسته اید که “استالینیسم” در رهبری حزب لانه کرده است، بشتابید، جلوگیری کنید و بزیر بکشید. منصور حکمت پلنوم فراخوان داد و همه آن نامه ها و مبادلات بین اعضا و کادرها را در باره مساله، روی میزی گذاشت و قبل از شروع پلنوم گفت “هر کس مایل است برود بخواند”. پلنوم به دو عضو کمیته مرکزی و توسط منصور حکمت انتقاد کرد. یکی فرهاد بشارت بود که ناظر آن تهاجمات به رهبری حزب بود و “سکوت موافقت آمیز” در پیش گرفته بود و دیگری “بهمن شفیق”، عضو دیگر کمیته مرکزی که چون یک مولوکول “آزاد” خود را مجاز دانسته بود که “فتوا” صادر کند و با “فدراسیونی”ها همراه. آنوقتها هنوز حزبیت و اُبُهت سیاسی منصور حکمت دیفالت کار حزبی بود. یادم نمیرود که بهمن شفیق در فاصله استراحت پیش من آمد، گریه کرد و گفت علت آن فتوا دادنها این بود که او از “سنت دیگری”، یعنی پیشینه “پیشگام فدائی” آمده است. فرهاد بشارت پاسخی نداشت جز اینکه با قیافه ای مغموم و در هم شکسته، خطای خود را با سکوت رد کند.
*. مورد دیگر در حزب کمونیست کارگری، بحث برخورد به “کارگر تبعیدی” بود که یدی خسروشاهی منتشر میکرد. آن نشریه سرشار بود از مقابله با “قیم مآبی” حزب علی العموم و حزب کمونیست کارگری و شخص منصورحکمت بطور ویژه. رضا مقدم، در جلسه ای در رابطه با شخص خسروشاهی گفته بود: “ما باید اول بردری مان را ثابت کنیم”. برادری به کی؟ به کسی که با یدک کشیدن “خودم کارگر نفت بودم” به طبقه کارگر فراخوان میداد که از “حزب کمونیستی” برحذر باشند؟ به کسی که منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری را، که رضا مقدم خود عضو رهبری آن بود، “قیم مآب” نامیده بود؟ به کسی که از نظر گرایش سیاسی اکثریتی بود؟ رضا مقدم آنوقتها، بناچار حرف خود را قورت داد، اما موضع خود را “ذخیره” کرد تا فرصت مناسب دیگری برای طرح دوباره آن را ببیند. این فرصت با “دو خرداد” و اینکه طبقه کارگر باید “به هژمونی دو خرداد” در راستای سیر “تکامل” جامعه ایران بسوی “سرمایه داری متعارف”؛ گردن بگذرد، پدید آمد. به نظر من برخورد “بموقع” منصور حکمت با پدیده دو خرداد و تشخیص دقیق ادامه خط جنبشی آن در میان حزب کمونیست کارگری، یکی از آن حضور فعال کمونیسم کارگری در آن نقطه چرخش سیاسی بود.
*. نمونه دیگر در وسواس بر سر مواضع کمونیسم کارگری، بحث و ذهنیاتی بود که حمید تقوائی در پوشش شعار “جمهوری سوسیالیستی ایران” در صفوف حزب پراکنده بود. در پلنوم ۹ حزب کمونیست کارگری، یک روز از پلنوم به “سمینار” بحث در باره آن شعار و مباحثی که توضیحات آن شعار را توجیه میکرد، و کل حزب را به سرگیجه دچار ساخته بود، اختصاص داده شد. بطور خلاصه، منصور حکمت با حوصله و دقت و ظرافت و در عین حال با قاطعیت مستدل کرد که “توضیحات” پشت قرار ارائه شده توسط حمید تقوائی، تماما یک عقب نشینی نظری و سیاسی به “بحثهای بیست سال پیش” بودند. اینجا هم حقیقتا اعلام اراده بموقع و درست در سر بزنگاه تعیین کننده بود. چه، بعدها و در بحث “سلبی و اثباتی” نیز منصور حکمت تصریح کرد که حزب و ارگانهای تبلیغی حزب “روی خط تقوائی” کار میکنند. به نظر من اگر مرگ منصور حکمت قبل از پلنوم ۹ اتفاق می افتاد، حزب همانوقتها روی خط تقوائی و آذرین و مقدم حرکت میکرد و چنانکه خود منصور حکمت گفت، حزب کمونیست کارگری و خود کمونیسم کارگری به “اکونومیسم کارگری” متحول میشد.
*. در دوران تحزب کمونیستی به اعضاء تفهیم میشد که حزب شهرداری محل نیست که باید به کادرها و اعضایش “خدمات” بدهد، حزب کمونیستی وحدت اراده انسانهائی است که قرار است رهبری عبور دادن جامعه را از پرتگاههای خطرناک برعهده بگیرند. پیش فرض این بود که برای کسانی که داوطلبانه به صفوف حزب پیوسته اند، حزب “اداره” نبود و آنها کارمند آن.
*. مرد رّندی و دوز و کلک در تحزب کمونیستی ایران و بویژه در حزب کمونیست کارگری بشدت مذموم بود. ذکر موردی از آن مردرّندی در دوران پسا فروپاشی تحزب کمونیسم کارگری، واقعا آزار دهنده است: در جریان بحث منصور حکمت در انجمن مارکس لندن در سمینار “یا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است؟”، کورش مدرسی که انگار مطلقا توجهی به بحثها نداشته است، “سوالی” مطرح میکند: “بمب اتم ضامن حفظ قدرت کارگری در ایران است”. بعد از پایان سمینار منصور حکمت در همان ماشین که کورش هم همراه بوده است، از او میپرسد: “آیا خود تو حاضری بمب اتم داشته باشی؟”. مدرسی پاسخ میدهد “البته نه!”. منصور حکمت در واقع به این شیوه به او حالی کرد که بحث او چقدر بی پایه و بی ربط به سخنرانی در سمینار و تمام مباحث کمونیسم کارگری بود. اما، ذهنیت مرد رّندی، برای دوران پس از مرگ منصور حکمت حتی “با بمب اتم” هم تکان نخورده بود. مدرسی در سال ۲۰۲۱ یعنی پس از گذشت بیست سال از سمینار مورد بحث، از قرار نامه ای تحت عنوان: “یادداشتهائی در باره مبانی سیاست خارجی دولت کارگری در ایران” به منصور حکمت نوشته بود که چنین وانمود کند که منصور حکمت در واقع به آن طرح کیم ایل سونگی و برژنفی کمونیسم اردوگاهی، و تهدید و ارعاب بشریت؛ “پاسخی” نداشته است! قرار نبود که پس از سالها مبارزه برای شکل دادن به یک کمونیسم شفاف، پس از بحثهای مفصل در باره علل شکست انقلاب اکتبر، پس از نقد سوسیالیستی آن تجربه به جای نقد دموکراتیک، پس از نشان دادن ماهیت “بلوکه” کردن جهان به دو زرادخانه اتمی و سلاح کشتار جمعی، با بی خیالی تمام و در یک بوالهوسی سیاسی، ضمانت پیروزی و بقاء حکومت کارگری در ایران را مسلح شدن به “دندان اتمی” تعریف کرد.
*. دو مورد دیگر یکی در کومه له و بعد از کنگره دوم در فروردین سال ۱۳۶۰؛ و دیگری در حزب کمونیست کارگری و بعد از عروج جریان دو خرداد. نکته اول که من خودم شخصا و در “باغ آجی کند” شاهد بودم و منصور حکمت حضور داشت، این بحث بود که رهبری وقت کومه له قصد داشت با “شیخ عزالدین حسینی”، یک ائتلاف سیاسی و باصطلاح “جبهه مشترک” اعلام و سند آن را امضاء کند. شاید این تصادف تاریخ و حضور منصور حکمت بود که “خط مستقل” و تا آنوقت کمونیستی کومه له را از یک انحراف و تند پیچ خطرناک تاریخ مصون داشت. چون منصور حکمت مشخصا به شخص عبدالله مهتدی، که در کنگره دوم کومه له واقعا نقش داشت، گفت یادتان بماند که شما دارید پس از آن کنگره مهم به کسی که “عمامه” بر سر دارد، جبهه مشترک اعلام میکنید، نکنید رفقای عزیز! و خوشبختانه آنوقتها به دلیل جایگاه “نادر” در رهبری موجود کومه له، حرف او پیش رفت.
مورد دوم این بود که یکی دو نفر از اعضاء رهبری حزب کمونیست کارگری قصد داشتند در یک نشریه جانبی حزب پیام پشتیبانی از چند انجمن و تشکل مجاز زنان در ایران، بنویسند. منصور حکمت که بسیار حساس بود، با “شنیدن” آن خبر، به دو نفر مذکور- اعظم کم گویان و رحمان حسین زاده- تذکر داد که اگر چنان کاری انجام نشده، متوقف شود، زیرا پیام یک حزب سیاسی کمونیستی و سرنگونی طلب به یک “تشکل و نهاد مجاز در جمهوری اسلامی” بار سیاسی بسیار منفی دارد.
از این موارد زیاد هستند، اما من شاخص ترینها را ذکر کردم.
در دنیای پس از مرگ منصور حکمت، همه چیز زیر و رو شد. حساسیتها و وسواس ها بر سر کلمات و جملات و محتوا و “تفاسیر” آنها رخت بربستند. “جدل و بحث انتقادی” و “گیردادن” به فرمولهای مبهم و دو پهلو، زائد و دست و پاگیر تلقی شدند. اینجا دیگر میشد با هر چرخ قلم و هر “فرمول” ظاهرا جدید، کل مبانی کمونیسم کارگری را زیر علامت سوال قرار داد و به هیچ هم کس شک و تردید راه نیابد. یکی از این نقاط سرازیری و سقوط به منشویسم کارگر گرائی را در بحث “کمیته های کمونیستی” به عنوان آلترناتیو “سیاست سازماندهی کمونیسم کارگری در میان کارگران” میتوان برشمرد. من، هنگام طرح “کمیته های کمونیستی” توسط کورش مدرسی، در ته قلبم احساسی ناراحت داشتم. برخی “ملاحظات” را هم کتبا در یادداشت کوتاهی برای شخص او نوشتم. اما، بقول معروف آن غرولندها “به درد عمه ام میخورد!”. میبایست جرات داشت، اراده داشت و آماده رفتن به جنگ و جدل علنی و صریح و بی پرده بود. فرق میکند کسی که در خلوت فردی از موضعی ناراضی است؛ با کسی که علنا و بی پروا به “نزدیکترین” یار تا آنوقت خود میگوید: “ایست، ترمزهایتان را چک کنید!”. این بار با کمال تاسف آن “بحثهائی که پشت طرح کمیته های کمونیستی”، لانه کرده بود، آن تصمیم برای “تغییر ریل” جنبش کمونیسم کارگری، آن بحثهای “بیست سی سال قبل” سوسیالیسم خلقی و محافل کارگر کارگری و “خط ۵”ی ها ، تماما در تناقض با جدل بر سر”برادریمان را به یدی خسروشاهی” ثابت کنیم، برخلاف جدل های جدی و قطبی و پرحرارت در باره تفاسیر پشت شعار جمهوری سوسیالیستی ایران، برعکس”بحث بر سر هژمونی در جنبش کردستان”؛ حساسیت کسی را برنینگیخت. معنی آن سکون جدل و بحث و بررسی انتقادی، واقعا چه بود؟ چرا حتی پس از گذشت بیش از هفده سال از طرح “کمیته های کمونیستی”، کسی جز من حتی به یک بازبینی نیمه انتقادی روی نیاورده است؟ به باور من، آن طرح، در آستانه تصمیم به تغییر ریل مبانی کمونیسم کارگری به میدان آمد. خود این مساله، یعنی “انتقال کمونیسم کارگری به بستر سوسیالیسم خلقی”، بسیار قابل تعمق است. سکوت و بدتر از آن تمکین به طرح مذکور، به روشنی ثابت کرد که لایه کادری و رهبری حزب کمونیست کارگری، روی خط منصور حکمت حرک نمیکرد. در تندپیچهای قبلی که من برخی را برشمردم، منصور حکمت حضور داشت. اگر به گفته او، حزب کمونیست کارگری “در زمان حیات او” سیاستهای کمونیسم کارگری و مبانی آنرا پیش نمیبرد، واضح بود که در غیاب او، دیگر میدان برای “ملی” اعلام کردن مبانی کمونیسم کارگری، آماده بود. کاملا معلوم شد که فقدان آن “حاضر جوابی” و برخورد بموقع، چه سرنوشت تلخی را برای جنبش و تحزب کمونیسم کارگری رقم زد. من همانطور که نوشتم، ادعا نمیکنم که گویا فقط من سر خط مبانی کمونیسم کارگری هستم. اشاره کردم که بروز یک حس نارضایتی از طرح کمیته های کمونیستی، آنهم به صورت یک یادداشت شخصی و درگوشی، نه جدل بود و نه یک تعرض متقابل و نه انقلابی. با اینحال، من، حداقل از آن موقع و تاکنون در باره آن نقطه چرخش تعمق کرده ام و نوشته ام. سکوت دیگران که مدعی دفاع از کمونیسم کارگری اند، واقعا انسان جدی را به فکر وامیدارد. و برای من به عنوان رفیق سالیان، این سکوت معنی دار و لجباز، نوعی افسردگی تولید کرده است. افسردگی و کلنجار با وجدان سیاسی ام که در نهایت به “یاس” از توقع و انتظارم از آنان تبدیل شده است.
معلوم شد که زمین سیاسی “واقعا شخم خورده است”
اگر قبلا یک “فتوا”ی عضو رهبری موجب میشد که او در پلنوم بعدی احساس شرم کند، اکنون ممکن شده بود که در ملاء عام حرمت و کرامت شخصی و سیاسی افراد و عضو بنیانگذار تا دیروز را مصلوب کرد و تقبیح ساخت. در دنیای پسا فروپاشی تحزب کمونیسم کارگری هیچ کس امنیت ندارد. کار حزبی را تا سطح تصاویر دوران جنگ سرد از کمونیسم به قهقرا برده اند. اینجا دیگر، برخلاف هشدارهای قبلی کسی ترمزهایش را چک نمیکند و سیاست و کمونیسم یا بازیچهه و تفریح در روزهای آخر هفته است و یا سلبریتی مآبی.
میتوان حالا تماما مولولول آزاد بود و به هیچ مرجعی پاسخگو نبود. میشود روزی از سر فمینیسم، به امثال مسیح علینژاد قوت قلب داد، روز دیگر تماما سیاست را کنار گذاشت و در باب تفریح و تفرج و خوردن “غذای سالم” چون سلربریتی ها و الیت ثروتمندان و پورشه سواران ظاهر شد. میتوان هنرپیشگی سیاسی و “طومار نویسی” را سیاست رادیکال نام گذاشت. میتوان بدون کوچکترین احساس مسئولیت در باره شخصیت و حرمت انسانها، جدل سالم و متین سیاسی را با افشاگری و هوچیگری جانشین کرد. میتوان حکم ارتداد هر کس را صادر کرد بدون اینکه انتظار داشت که باید در یک “پلنوم” یا نشست بعدی موعود، به آن هتاکیها و بی حرمتی ها و بی پرنسیپی ها، پاسخ داد.
جهان پسا فروپاشی تحزب کمونیسم کارگری، واقعا دنیائی افسر کننده و بشدت دافعه و به یک معنی “تفریح گاه” و جولانگاه همه دیگر گرایشات کمونیسم غیر کارگری است.
دلم برای منصور حکمت و دنیای سیاست کمونیستی و تحزب و اصول و پرنسیپهای آن، بشدت تنگ شده است. یادم نمیرود که پس از “پلنوم ۱۶”، کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، که حمید تقوائی در لحنی چون سنت انقلاب فرهنگی مائوئیستی، در اطلاعیه پایانی، ابراهیم علیزاده را بیخ دیوار گذاشته بود، منصور حکمت در یک یادداشت اعتراضی به او توپید که چرا به “آن سادگی” از ابراهیم علیزاده دست شسته است؟ در تحزب کمونیسم کارگری آدمها محترم بودند و علیرغم تند ترین لحن ها در شدید ترین و قطبی ترین اختلافات، هیچکس مجاز نبود، “حکم ارتداد” را نجویده و نخراشیده و سرخود صادر کند و بر سر انسانها در ملاء عام کلاه بوقی بگذارد.
دلم برای آن احترامهای متقابل، آن نیرو گرفتن ها، آن محبتها و خنده ها واقعا تنگ شده است. دلم برای احساس مسئولیت در قبال گفته های نخراشیده و زمخت در حق رفیقان، و آمادگی برای پاسخگوئی به بهتان و احکام ارتداد و فتوا دادنهای اختیاری و سرخود در جهان مجازی و پشت صفحه کامپیوتر، چشم درچشم و در حضور فیزیکی فرد مرتد و ملحد و مرتجع و عشیره ای و… بشدت تنگ شده است. در ایام تحزب کمونیسم کارگری، طرف میبایست حتی در انتخاب کلمه و تعبیر در انتقاد و یا “یورش” به رفیق خود وسواس به خرج بدهد، چون میدانست که “جمعی” هست، جلسه ای هست، پلنومی هست، کمیته و تشکیلاتی هست که آدمهای واقعی در کنار هم مینشینند و به همدیگر نگاه میکنند. در آن دوران ممکن نبود کسی در غیاب دیگری، و در دنیای اینترنت خود را مجاز بداند که هر تعبیر زشت و نخراشیده ای را در انتقاد و جدل با دیگران بکار ببرد، بدون اینکه انتظار داشته باشد و شهامت و یا آن”درّیدگی” و بی چشم و روئی غیابی را عینا در میان جمع آدمهای واقعی با گوشت و پوست و احساسات و عواطف و “حس محبت” متقابل، تکرار کند. بی چشم و روئی و هرزگی و عفونت کلام در جدل ها و اختلافات سیاسی و نظری؛ و زیر پا نهادن حرمت و کرامت انسانها – که فعالیت سیاسی و کار حزبی را “داوطلبانه” پذیرفته بودند- در تحزب کمونیسم کارگری جائی نداشت. دوران پسا فروپاشی تحزب کمونیسم کارگری، دوران سقوط اخلاق سالم سیاسی و عروج خودمختاری تمسخر و تحقیر و استهزاء انسانهای واقعی در فضای مه آلود مجازی وغیر واقعی است.
همانطور که در ابتدا نوشتم، این یادداشتها را چون گوشه ای از “ناگفته های” یک تاریخ طولانی برای خودم و ثبت در تاریخ نوشته ام. علاقمندم که به پرسش انسانهای فکور و کنجکاو پاسخ بدهم و وارد دیالوگ بشوم. اما، از سوی دیگر مطلقا حال و حوصله چانه زنی با جماعت جهان غیر واقعی و مجازی را ندارم. جماعتی که از ارابه جنبش و تحزب و اصول و پرنسیپ های کمونیسم کارگری و از جمع متعهد انسانهای پا بر زمین، بسوی ابرهای دنیای مجازی تبخیر شده اند. تلف کردن وقت و هدر دادن زندگی واقعی است اگر به وسوسه های این جهان خرافی و غیر جدی تسلیم شد. از نظر من هر کس که خود را مدافع کمونیسم کارگری میداند، باید از تلقی کردن این فضا بطور در خود چون میدان حقیقی برای جدل سیاسی و اجتماعی، برحذر باشد. اینترنت جز یک ابزار جدید در دسترس انسان های واقعی، مثل قلم و ماشین تحریر دستی، و میدانی جز برای کسب و گسترش”اطلاعات”، چیز دیگری نیست. این ابزار و تکنولوژی جدید باید در خدمت انسان خالق آن باشد، نه برعکس.
رفقای عزیز سالیان! حرمت سیاسی خویش را در مرکز انکیزیسیون “جدل آنلاین” به صلابه نکشید و شخصیت اجتماعی تان را در برابر این کشیشان بی رحم و عاری از هر حس و عاطفه انسانی دنیای مجازی، “غسل تعمید” ندهید.
ایرج فرزاد
۲۴ ژوئن ۲۰۲۳