iraj farzad site » Blog Archive » بحث و اظهار نظر منصور حکمت در پلنوم هشتم کمیته مرکزى حزب کمونیست ایران 
Wordpress Themes

بحث و اظهار نظر منصور حکمت در پلنوم هشتم کمیته مرکزى حزب کمونیست ایران 

 (۱) ــ  گزارش دفتر سیاسی 

(۲) ــ ریشه های سیاسی ـ اجتماعی معضلات رهبری حزب 

 

 گزارش دفتر سیاسی 

عبدالله مهتدی: رفقا!  بحث در مورد گزارش دفتر سیاسی شروع میکنیم. رفیق نادر(منصور حکمت) بحث دارند. 

منصور حکمت:  رفقا آن چیزی که من اینجا میگویم قبلا قصد داشتم بصورت نامه ای به رفقای کمیته مرکزی بنویسم و بدهم خدمت تان. منتها بعداً، با توجه به نکاتی که اینجا مطرح میکنم، نامه میتواند بحث برانگیز باشد. با توجه به اینکه فُرم نوشتنی یک چیز خشکی است که در آن یک فورمولبندی روی کاغذ ثبت میشود. چون استعداد زیادی در حزب ما وجود دارد برای اینکه جملات معنائی غیر از آن چیزی که منظورشان هست را بدهند؛ ترجیح میدهم راجع به آن صحبت بکنم و نوشته اش را ندهم. 

موضوعی که میخواهم درباره اش صحبت کنم مسأله رهبری در حزب و بدنبال آن ارائه یک نوع پلاتفرم برای عمل در حزب است. بعداً در صحبتم روشن میشود که این بنحوی نوعی طرح کردن شرایطی است، تا آنجائیکه به من  مربوط میشود، که میتوانم تحت آن کار کنم. یعنی وقتی به دفتر سیاسی و معضلاتش نگاه میکنیم، لااقل از زاویه دید من به عنوان یک فرد، راه حل مشکلاتی که اینجا مطرح میکنم مشروط به فراهم کردن آن شرایطی است که من لالقل میتوانم تحت آن کار کنم. وگرنه همان مباحث کم راندمانی قطعاً شامل حال من هم میشود. این را توضیح میدهم.

در باره وجود معضل در کار رهبری حزب مدتها است که صحبت میکنیم. بحثی است که مدام مطرح میشود. تا آنجائی که به عقلم رسیده بارها نظرم را در مورد این مسأله گفتم و توجه کمیته مرکزی حزب و کُل اعضاء حزب و بعضا از طریق نشریات علنی کُل جنبش را به وجود چنین مسأله ای در حزب ما معطوف کرده ام، یکی از آخرین سئوالات مصاحبه با من راجع به این مساله است.

بُعد تحلیلی که اینجا از مسأله میدهم در راستای همان تحلیلی است که در آخرین مصاحبه با نشریه کمونیست طرح کردم. اگر آنجا و در آن مصاحبه به خاطر وجود مخاطبینی که در جریان نیستند و نمیشد خیلی راحت همه چیز را گفت و تحلیل را آن طوری که هست ارائه کرد؛ در این مورد مشخص در پلنوم حزب میشود این بحث را با خاطر آسوده تر و تفصیل بیشتری توضیح داد. 

فکر میکنم وجود مسأله در رهبری حزب را همه قبول دارند، منتها معتقدم که حساسیت مسأله و نقشی که این مسأله در کارکرد مان دارد، به یکسان مورد قبول نیست و نظر مشترکی راجع به ریشه های این مسأله وجود ندارد. مسأله وجود دارد، ولی ممکن است حساسیتهای مختلف و همینطور تحلیلهای متفاوت راجع به آن وجود داشته باشد. بنابراین علیرغم تلاشهائی که گاه و بیگاه  برای تخفیف مشکل به طرق مختلف شده است، من فکر میکنم سیر قهقرائی فعالیت مرکزی ما همچنان ادامه دارد و یک جائی باید بتوان، اگر به طور عملی امکان پذیر باشد،  جلو آن را گرفت.  

بحثی که میکنم، آخرین بحثهائی است که ارائه میدهم. در واقع این آخرین باری است که به عنوان یک عضو کمیته مرکزی با مسئولیت جمعی، راجع به آن صحبت میکنم، معنی این حرف را در بحثهایم روشنتر توضیح میدهم. بروزات این مشکلات در حزب را همه میشناسیم. 

اجازه بدهید این نکته را بگویم؛ وقتی از مشکلات رهبری حرف میزنم، منظورم فقط دفتر سیاسی نیست، من از مشکلات رهبری در حزب حرف میزنم و به این ترتیب این مشکلات کادرهای مرکزی و به درجه ای کادرهای بیرون از مرکزیت ما است. دفتر سیاسی آن ارگانی است که این مشکل میتواند خودش را در آن نشان بدهد، برای اینکه این تنها ارگانی است که میتواند نشان بدهد که دارد آن مشکلات را برطرف میکند. همانطور که در گزارش اشاره شده است، دفتر سیاسی امکانات حل مسأله را دارد. تنها ارگانی است که اتوریته و اختیارات لازمه برای حل ریشه ای مسأله را دارد، ولی منشاء مسأله نیست. دفتر سیاسی هم مثل هر ارگان در سطح مرکزی ما آینه ای است برای انعکاس این مسأله. 

بنابراین باید روشن کنم که وقتی میگویم مسائل و معضلات حزب، راجع به یک وضعیت مرکزی و رفقائی حرف میزنم که حزب را می چرخانند. 

بروزات این مسأله خیلی روشن است، کار تئوریک در حزب به عنوان یک تلاش دستجمعی وجود ندارد، آن چیزی که هست بزور میشود آن را کار تئوریک نامید. شیرازه اداری حزب در سطح مرکزی گسیخته است. در حزب نظارت و کنترل و هدایت عمومی برآن ناظر نیست. حساسیت، بهمان معنی که گفتم و به معنی اخص آن در دفتر سیاسی، به مسائل جاری و سیاسی مبارزه طبقاتی، خیلی کم است. 

تقریباً هیچ مکانیزمی برای برخورد و تحلیل و تصمیم گیری سریع و به موقع در قبال این مسأله در کار نیست. روحیه، راندمان، بازده، انرژی و حتی درجه دخیل شدن کادرهای مرکزی در امور مختلف حزب بطور جدی اُفت کرده است. درنتیجه این وضعیت نشریات ما نامنظم است و تحلیلهای کافی از مسائل بدست نمیدهیم. انتظار عمومی از سطح فعالیت یک کادر و یک عضو، حتی از سیمای سیاسی یک کادر و یک عضو، از سیمای اخلاقی یک کادر و یک عضو پائین آمده است و یک نقشه واحد بر مبنای نگرش و خط  واحد به کار ما در عرصه های مختلف ناظر نیست. حزب هم در مجموع به این ترتیب بصورت یک جمع عددی گروهها و کمیته های خودمختار در آمده  است که هرکدام شتاب فعالیت خودش و الویت های فعالیتش را خودش تعیین میکند. و هر کس دیگری هم جهت گیری ها را برایشان تعیین بکند، بالاخره و در نهایت همان کمیته های خودمختار خودشان خودش تعیین میکنند. 

بی تفاوتی و بیحالی عملی به یک قاعده عمومی تبدیل شده است، در سطح بخش اعظم کادرها ـ راجع به افراد حرف نمیزنم، من نمیخواهم بحثهائی که میکنم هر کسی شخصاً فکر کند که خودش در این جدول قرار میگیرند یا نمیگیرند ـ  راجع به گرایشاتی که دارند مسلط میشوند، حرف میزنم. 

تنها عده معدودی وقت و انرژی خودشان را آنطور که باید صرف امور حزبی میکنند، در مقابل  مشغله های فردی، اعم از سیاسی ـ نظری فردی یا حتی مشغله های زندگی خصوصی، الویت پیدا کرده است. انضباط تشکیلاتی به شدت اُفت پیدا کرده است. و این نه فقط رواج بی پرنسیبی را در حزب بوجود آورده است، بلکه یکنوع سازش پنهانی بین افراد بر سر اینکه من انضباط را رعایت نمیکنم و تعهد نمی پذیرم، اجازه هست تو هم نپذیری! این وضعیت نه تنها آن سطح انتظار عمومی از حزب را پائین میآورد، بلکه این بی انضباتی حتی در سطح عملی تری مخاطرات امنیتی برای حزب بوجود میآورد. از این مشاهدات زیاد است و من فکر میکنم رفقائی که اینجا نشسته اند اگر رودر بایستی نداشتند، یا خودشان تابع این قانونمندی نبودند و فکر میکردند که باید در حیات حزب دخیل باشند،  میتوانند دو جمله راجع به این مسائل و مشاهدات  بگویند و بنابراین میتوانستیم فراتر برویم و نمونه های دیگرش را ذکر کنیم. ولی خود این سکوت  هم اینجا به هر حال جزو همان مشاهدات است، بخشی از مسائل و مشکلات است. 

راجع به برخورد با این مسأله ما چندین روش داشتیم و میشود گفت تا آنجائیکه به افراد از طریق بحث و بحث سیاسی مربوط میشده یا از سر کار تشکیلاتی، روشهای ما عمدتاً روشهائی بوده برای مجاب کردن سیاسی افراد، به خاطر اینکه به عنوان فرد فعال شوند، یا با یک اقدام تشکیلاتی، برای اینکه آرایشی بوجود بیاوریم که این افراد بتوانند در آن فعال شوند. 

برای مثال تعریف کرده ایم که فلان کمیته نباید تابع فلان ارگان باشد، یا ترکیب فلان کمیته باید تغییرکند، ترکیب دیگری داشته باشد و غیره. در عین اینکه این اقدامات همیشه در اصلاح هر کار تشکیلاتی لازم است، که امروز در سطح کمیته مرکزی در برابر  ما است، اما مادام که ریشه های سیاسی این وضعیت شناخته نشود به نظرم این شیوه ها  نمیتواند جوابگو باشند. یعنی مسأله را فقط خراش میدهد، نمیتواند مسأله حل بکند. 

 تهییج سیاسی، برخورد و تهییج اخلاقی، و یاد آوری خصوصیات یک انقلابی و یا طرح مباحثات سیاسی، تلاش در جهت معطوف کردن ذهن افراد به اینکه این یا آن مسأله مهم است، یا جابجا کردن موقعیت تشکیلاتی اعضا و کادرها، اینها مسائلی است که در هر سیاستی لازم میشود؛ ولی به تنهائی نمیتواند جواب بدهد. مگر اینکه ریشه های سیاسی این وضعیت را بتوان توضیح داد. 

من امیدوارم رفقائی که اصلاً با این مشاهدات مخالفند یا با این تحلیلم موافقند، با همان صراحتی که من سعی میکنم بحثم را عرضه کنم، با همان صراحت بحث خودشان را عرضه کنند.

 نکاتی طرح میشود به عنوان زمینه های سیاسی این مسأله یا ریشه های سیاسی آنها. یعنی به یک سلسله زمینه عینی و مادی و سیاسی  اشاره میشود و نتیجه گرفته میشود که وضعیت کادرهای ما تصادفاً اینطوری نشده است، باید زمینه های مادی آن را شناخت.

اما بحث من تماماً این است؛ این شرایط مادی هم به تنهائی نمیتواند این شرایط را اجتناب ناپذیر کرده باشد. در صورت وجود یک رهبری پیگیر، با آن خصوصیاتی که بعداً ترسیم میکنم، این وضعیت قابل جبران است. یعنی شرایط عینی وضعیت، به طور اتوماتیک نباید بتواند احزاب سیاسی را به این وضع بیاندازد. نقش کادر و رهبری در حزب آن قدر اهمیت دارد که به نظرم میتواند شرایط را دگرگون کند، بر آن فائق بیاید، و ممکن است تشکیلات هم  “لطمه” هم بخورد.  ممکن است  آن نقش رهبری تشکیلات را به مثابه حزب سیاسی تضعیف کند، اما قطعا موجب تسلیم  و تمکین آن به “شرایط  اجتناب ناپذیرعینی”  نمیشود، که الان تشکیلات ما دارد به آن سمت میرود.

فاکتورهای زمینه های مادی که میشود روی آن انگشت گذاشت (که حتماً رفقا می توانند نکات بیشتری به آن اضافه کنند) یکی این است که انقلاب اُفت کرده  است و بهمراه آن افق عملی و سیاسی انقلابیونی که نیروی خودشان را نه از اهداف و آرمانهای طبقاتی روشن خودشان؛ بلکه از انرژی انقلاب، انرژی اجتماع در دوره انقلابی میگرفتند، هم اُفت کرده است. 

به نظر من پیدا شدن اینهمه انقلابی در ایران حاصل یک شرایطی نبود که ناگهان یک عده آگاه شدند، یک عده زیادی سوسیالیست شدند به آن معنی که مارکس سوسیالیست بود، بلکه عده زیادی فعال انقلابی شدند. در دوران انقلابی، نیاز جامعه که انرژی انقلابی آزاد میکند، افرادش، شهروندان معمولی اند: دانشجو،دانش آموز، کارگر، دهقان میآیند و کارهای انقلابی میکنند، به انقلاب فکر میکنند و راجع بهانقلاب حرف میزنند و با اُفت انقلاب هم میروند  و دو باره راجع به اقتصاد و صنف شان و زندگی معمولی شان فکر میکنند و راجع به آن حرف میزنند. 

فعالین سیاسی و کادرهای ما به درجه زیادی این خصلت را در خودشان منعکس میکنند، که انقلاب اُفت کرده است و بنابراین انقلابیگری ما هم  اُفت کرده است. به مثابه واقعیت (حَی و حاضر) و “زمینه” سیاسی موجود.

این انعکاس این واقعیت است که انقلابیگری آنها به اندازه همان انقلابیگری بود که انقلاب به آنها داده بود: یعنی یک انقلابیگری ضد دیکتاتوری و ضد رژیمی ساده. نافعالی در دوره ای که امر سرنگونی به صورت یک امر فوری در دستور نیست، فقط میتواند ناشی از این باشد که دوره دیگری دیده نمیشود که امر سرنگونی یک طبقه بصورت فعالیتهای منظم در جبهه های منظم در دستور سوسیالیستها قرار دارد. 

 یعنی فعالیت، افق، درجه خوشبینی و غیره  یک سوسیالیست قاعدتاً نباید به دوره انقلابی گره خورده باشد. درصورتیکه یک انقلابی دوره ۵۷ خاطره دارد و بعداً در سال ۶۵ به هر حال مجبور است یک درجه ای خودش را با اُفت انقلاب ۵۷ و خارج شدنش از صحنه تطبیق دهد. به نظرم این انقلابیگری ریشه اش در آنارشیسم نسل جوان خُرده بورژوازی ایران بود، رشد سریعی که از نظر اقتصادی کرده بود و نسل جوان و باسوادی که بوجود آمده بود. به علاوه  آموزشهای عمیق جبهه ملی ـ حزب توده، خصلت ضد استبدادی ـ ضد سلطنتی این آموزشها و هرکسی سیاسی است، این کاره است. قبل از اینکه از عقاید ایدئولوژیک خود به عنوان مخالفت  با مالکیت خصوصی و سازمانده طبقه کارگر حرف بزنند. احزاب سیاسی که روی گُرده خُرده بورژوازی رشد کردند، فعالین سیاسی که از دل قشر خُرده بورژوا پا گرفتند، انقلابیگری اینها یک انقلابیگری به معنی سینوسی دارد که تابع امر سرنگونی است. امر سوسیالیسم، امر مبارزه گریزناپذیری که اگر کارگر باشی بالاخره مجبورید به آن فکر کنید، در این میدان غایب است. من اینجا یک نکته ای در حاشیه بگویم؛ من اینجا از گرایشها حرف میزنم، از افراد حرف نمیزنم. در این بحث در هیچ سطحی از افراد حرف نمیزنم، راجع به گرایشها حرف میزنم. علتش هم آوانس دادن به افراد نیست، که بگویم؛ تو یک مقدار از این گرایش و مقداری از آن گرایش را نمایندگی میکنی! علت آن از تصویری است که من اصلاً از فرد دارم. افراد محل تلاقی گرایشهای واقعی ـ عینی اجتماعی هستند. حتی آن آگاهی خودشان یک گرایش عینی ـ اجتماعی بیرونشان است وگرنه این آگاهی در ذهن آنان وجود ندارد. یعنی من سوسیالیست بدون جنبش سوسیالیستی معنی ندارم، وضعیت آن جنبش من سوسیالیست را هم تحت تأثیر قرار میدهد. 

 دیگراینکه کُلاً من رابطه مکانیکی بین فرد و خصلت هایش برقرار نمیکنم؛ مشکلات حزب، اعضاء تشکیل دهنده اش، را مشکلات فردی آنها نمیدانم! این به نظرم درک درستی نیست.  من وقتی از حاکمیت یک گرایش در تشکیلات مان حرف میزنم یعنی اینکه افراد به درجات مختلف قربانی این گرایش هستند، آنها را در خودشان منعکس میکنند، بعضاً تأیید آمیز این کار را میکنند و بعضاً بطور ناخودآگاه و دست و پا زنان این گرایش را در خودشان منعکس میکنند. 

به هر حال بحثم این است آن انقلابیگری که در حزب ما یکی از رگه های فعال بودن ما بوده است، اُفت کرده است. دلیلش هم ساده است خود انقلاب اُفت کرده است، خیلی دانش آموزشها رفتند مدرسه، خیلی انقلابیون هم در “ذهنشان” برگشتند به مدرسه. 

دوم محیط خارج از کشور است، لااقل تا آنجا که از فعالیت در خارج از کشور حرف میزنیم. به نظرم کادرها و فعالینی که ما به این عرصه فرستادیم، فلسفه زندگیشان را در این محیط از یاد بردند. روحیه تبعیدی و آواره را به خودشان گرفتند. باین دلیل که نتوانستند یک سیمای سیاسی محترم و یک موجودیت اجتماعی محترم در این جامعه برای خودشان دست و پا کنند (محترم با ملاکهای سیاسی خودشان). و در پائین ترین لایه های اجتماعی، یعنی بیکاران، بیمه بگیران، دست درازان جلوی اداره سوسیال، قرار گرفتند. این موجب شده است که دهنیت این قشر پائین جامعه را بخودش بپذیرد. یعنی وقتی طرف میآید خارج، برای مدتی فعالیت میکنند و به تدریج موقعیت پیشاروی انسان نیازمند با مسائل و معضلات پائین اجتماعی را بخودش میگیرد که سیستم حاکم به آن سواراست. از نظر اخلاقی بر او مسلط است، از نظر سیاسی، فکری و معنوی بر او مسط اند. یعنی روحیه قربانی فرو دست و تسلیم شده، یواش یواش در آنها رُشد میکند. 

من یک مثال بزنم. آزاری که رفقای ما در این جامعه میبنند، کمتر از آن بقال هندی است که در محله فاشیستها در انگلستان بقالی دارد و هر روز هم جنس میفروشد. او سرمایه اش و بقالی اش معلوم است، اختیاراتش را میداند و رابطه اش با کلانتری محل معلوم است.  ولی رفیق ما که بیکار است و سوسیال بگیر، سرافکنده است در این جامعه و بیخود و بی جهت از راسیسم آزار می بیند. با اینکه ممکن است در طول یکسال یک مقررات راسیستی علیه رفیق ما باجرا در نیامده باشد. “راسیسم” رفیق ما را آزار میدهد، اگر به مکالمات کادرهای ما گوش کنید انگار که دارید با جماعت پاکستانی در جنوب لندن حرف میزنید، یا با جماعت تُرک در آلمان حرف میزنید. انگار نه انگار این آدم به عنوان پیشرو سیاسی، و تبعیدی انقلابی در این جامعه است،  “باکونین” است و نه بقال فلان (محله). انگار نه انگار این آدم سوار جامعه ای است که به آن گذاشته و باید آن را تغییر بدهد. برعکس تسلیم آن جامعه است، بدهکار آن جامعه است و به موقعیت حقارت آمیزی که (خیال میکند) دارند به او میدهند، تسلیم میشود و می پذیرد. 

من فکر میکنم هیچ فردی که تسلیم احساس حقارتی میشود که جامعه طبقاتی به او میدهد، نمیتواند پیشرو انقلاب علیه این جامعه باشد. البته کادرهایی در خارج کشور که زیاد ماندند، آنقدر ماندند که تسلیم این احساس حقارت شوند، بنابراین سعی کنند که وضعیت مادی خودشان را بهبود ببخشند به طوری  که تفاوت داشته باشد با کسانی که  که دارند زیر دست و پا لِه میشوند. رهنمود ها این میشود که تازه واردها توی محافل خودشان بلولند. این روحیه دلمردگی خاصی را بوجود آورده است. من این احساس را دارم و در خیلی از کادرهای خودمان می بینیم ، کسل شان میکند و فکر میکنم همین آدم را میکُشد. به نظرم  بخشهائی که زودتر آمدند فوراً این احساس حقارت را با خمودگی فکری و فرهنگی خودشان  به نفرات جدید منتقل میکنند. 

 فکر میکنم کسی که از داخل صفوف ما با سری افراشته، به عنوان یک انقلابی، کسی که دارد یک گوشه دنیا را به آتش و خون میکشد وارد این محیط خارج میشود، به آدم سر افکنده ای تبدیل میشود که  دارند منت سر او میگذارند که ؛ لباس زمستانی را چطور گیر بیاورد؟! چقدر به تو پول دادند؟! و از این قبیل. به نظرم اینهم یکی از تأثیراتی است که دارد. نمیتواند سرش را در جامعه خودش بالا بگیرد، چون افق آن را از دست داده است. البته این احساس حقارت علت نیست. خودِ نبودن عنصر پیشرو در آن محیط است که اجازه میدهد احساس حقارت بکند. وگرنه انقلابی مراکشی و الجزایری نمیرود مسائل را اینطوری ببیند. در اروپای غربی و در دوره تزار، همیشه یک گرایش قوی ضد “روسیه” وجود داشته است. 

 بر عکس کسانی که بعدها به خارج آمدند، به هیچ عنوان این وضعیت را بخودشان نگرفتند. آن سر افکندگی حاصل بی افقی انقلابی و باز تابع یک موقعیت عینی دیگر است، موقعیت عینی اینطور نیست. 

یک نکته دیگر که در این بی حالی سیاسی و بی تفاوتی عملی نقش داشته  است، تغییر در موقعیت عینی خود حزب است. حزب ما دیگر یک حزب کوچک، با حمیّت قسمتی و با تعصبات سکتاریستی خودش نیست. 

یک جمعیت کوچک میتواند با طبل زدن و دور آن رقصیدن، روحیه خودش را بالا نگهدارد. ولی وقتی یک پدیده اجتماعی شد و آدمهای زیادی، به عنوان یک طیف واقعی از اجتماع، آن را به عنوان ظرفی برای فعالیت نگاه کردند، دیگر نمیشود آن روحیه سکتاریستی را نگهداشت، مگر اینکه کسی بخواهد. مُجاهد برای حفظ روحیه تشکیلاتش “ازدواج”  را انتخاب میکند. ولی یک حزب جدی سیاسی که دارد بسمت اجتماعی شدن پیش میرود، بسمت اینکه خودش را در متن جامعه قرار بدهد، نمیتواند حمّیت قسمتی و سکستاریسم سیاسی را در حزبش دامن بزند، نمیتواند به کیش شخصیت و کیش سازمان دامن بزند. درنتیجه افراد چنین حزبی به صورت آزادتری و به عنوان خودشان، نقش بازی میکنند. 

خُب اگر در نتیجه این وضعیت، کسی افق سیاسی خودش را جلو خودش  بگذارد تأثیرش قاعدتاً باید آزاد کردن انرژی باشد. ولی آن کسی که انقلاب گوشش را گرفته بود و بدنبال خوش می کشاند، الان وقتیکه دست از روی گوشش برمیدارند، همانجا می نشیند. 

 آن کسی که با مهمیز انقلاب، یعنی بجلو راندن انقلاب و به زوردیسیپلین و انتظاراتی که سازمان اعمال میکند، در صحنه مانده است، وقتی سازمان این فشار را از روی او برمیدارد و از او میخواهد که به عنوان یک عنصر معتقد، داوطلب و به عقل خودش فعالیت بکند، شتابش همین است که می بینید. 

فدائی این را یک طور و مجاهدین یک طور دیگری حل میکنند و با آن سکتاریسم شان را زنده نگهمیدارند. فرقه درویشی  و سکتهای خاصی بوجود میآورند که اصلاً شرف و انسانیت  شرط عضویت در آن است! ما نمیتوانیم و نمیخواهیم این کار را بکنیم.

 نکته دیگر اینکه: وزنه افراد در نتیجه در حزب کاهش پیدا میکند. حزب بزرگ و گسترده میشود، اجتماعی تر میشود، رشد میکند و می افتد روی سلولهای پایه خودش. یک درجه ای اتوماتیسم در آن پیدا میشود، که افراد دارند فعالیت میکنند. افراد بیش از پیش نقش و جایگاه خودشان را به اعتبار تقسیم کار برای خودشان درک میکنند. در غیاب یک درک سیاسی که بفهمید چرا در این حزب هستند، اگر ولش کنید چرا همینقدر کار میکند؟ اگر حزبی در کار نبود چرا باید همینقدر کار کند که الان میکند؟  فعالیت سیاسی افرد از روزنه تقسیم کاری است که به او داده اند. الان به هر کس در حزب نگاه کنید، اینطور است. 

 اگر کسی دستیار فلان کمیته است، هُویت سیاسی اش به اندازه دستیار فلان کمیته است و مسائلی که دستیاری فلان کمیته ایجاب میکند، بیرونش نیست هیچوقت نیست. مسئول فلان پروژه است، آن پروژه زندگی اش را تشکیل میدهد. یعنی علی الظاهر کُلیت حزب مسأله کسی نیست، کاری به من سپردند و هر ماه دو تا نامه از آن رفیق که معلوم شود دو پاراگرافی که باید مینوشته و سه تا اسمی که زیرش قطار میکرده کرده است! این  به آن رفیق هویت سیاسی میدهد برای خودش. این اجازه میدهد که انقلابیگری اُفت کند، با این راندمان فعالیت میشود در حزب ماند. حتی با این درجه سیاسی بودن میشود ماند. چون کافی است من بگویم فلان گوشه فعالیت حزب را بعهده میگیرم، کسی با من کاری ندارد، من توی این چرخ دنده ام و فعالیت میکنم و میتوانم همان آدمی که هستم باشم.

به نظرم با حزب آمدن ممکن میشود، بدون اینکه به حزب تعلق داشته باشد. 

 خیلی از این دستگیره های تقسیم کار وجود دارد که افراد میتوانند آویزانش شوند و حتی در حال ایستاده چرت بزنند و با حزب بیایند. قطار انقلاب دیگری بیدارش میکند. اینکه با حزب آمدن خودش خوب است، چون اگر دستگیره یکی دیگر را گرفته بودند از یکطرف دیگر رفته بودند و با آن انقلاب بیدار میشد و کارهای دیگری میکرد. ولی خُب فعلاً در آغوش حزب آرمیده تا برساندش به انقلاب و بیدارش کنند. فعلاً آرمیده و به یکی از پیچ و مهره های تشکیلاتی تبدیل شده است، میتوانید برویم ملاقاتش. ولی کُل حزب به مثابه امر کادرهای معین که اگر ولشان کنید اصلاً فکر میکنند که دوباره باید بروند یک چنین حزبی ایجاد کند تا خطاهای این حزب را نداشته باشد، یک چنین آدمهائی خیلی کم است. این امکان میدهد که آدمها حزبی بمانند بدون اینکه بطور عینی و زنده و دائماً کمونیست باشند. آدمها حزبی اند بدون اینکه به مثابه یک پراتیک اجتماعی کمونیست باشند.

 موقعیت نظری حزب هم یک درجه فرجه میدهد. من اینجا در باره بعضی فشارها و بعضی عینیات و بعضی امکانات مادی برای بروز این خسارات صحبت میکنم، گفتم ریشه هایش مسائل دیگری است که به آن برمیگردم.

حزب ما به نسبت گذشته خودش و گذشته مارکسیسم به درست مداوماً یک خصلت انتقادی داشته است. انتقاد به گذشته چپ، انتقاد به گذشته خودش، انتقاد به باورهای قبلی که، کلا عنصر زنده حزب ما است. این خاصیت حزب ما است. ما مدام سنتهائی را می شکنیم، اما اگر افق سیاسی روشنی ترسیم نشود و همه گیر نشود، نتیجه اش به سردرگمی فکری و بیحالی منجر میشود. به این معنی که افراد در افکار سنتی خودشان جای خودشان را پیدا کرده اند و با معیارهای خودشان دارند کار خودشان را میکنند و تو مدام این معیارها را بهم میزنی، سنتهائی را می شکنی، آدمها را به یک انتقاد جدی از فعالیت و افقش وادار میکنید، اما اگر یک انتخاب و پدیده دیگری جلویش قرار نگیرد که به همان درجه قبلی به آن معتقد باشد و مجاب شود، نتیجه اش بیحالی است. این شاید بشود گفت؛ کم ناجورترین بیحالی است، کسی که دارد در ذهنش جستجو میکند برای اینکه خودش را مجاب کند به یک افق.

کسانی هستند که در این سطح نیستند، یعنی سنت شکنی و انتقاد به گذشته دگماتیک چپ، باعث نمیشود که آنها را به کار دیگری وادار بکند، فقط آن سنتهای گذشته را از او میگیرید و او راحت تحویل تان میدهد و میرود دنبال کار و کاسبی خودش. ولی کسانی هم هستند که در موقعیت روحی جدیدی قرار میگیرد و سعی میکند یک چیزهایی را پیدا بکنند، مقولات برایشان زیر سئوال برود. میترسد با ابزارهای پیشین تحلیلی اش فکر کند، میترسد با همان ابزار به نتایج قطعی برسد. بنابراین آدم سابق نمیتواند باشد یعنی یک نوع تردید سیاسی ـ نظری، ایجاد میشود. این از خاصیت حزب خود ما ناشی میشود. یعنی به عبارت دیگر یک جریان دیگر، یک طبقه دیگر میتوانست همان سنتهای قدیمی، همان فکر و همان تعصبات را زنده نگهدارد. مثال آن: یک مجسمه پانزده متری از کیم اون سونگ میسازند و یا مثل مورد مائوتسه تونگ که آدمها نمیتوانند تکان بخورند.

 ولی جریانی که نمیخواهد این دُگمها را بپذیرد و سمبل های گذشته را برای مُقّید کردن آینده خودش در مقابل خود بگذارد، افراد را آزاد میگذارد و در تکامل فکری شان آنان را تشویق میکند. اما اگر نتواند افق سیاسی روشنی جلوی افراد ترسیم کند، اگر نتواند ابزار قوی تری برای فعالیت در دسترس بگذارد، آدمها را به موقعیت بیحالی و سکون و دوره های انفعالی دچار میکند. این حالت ممکن است برای افراد سازنده  و نوعی مُسکّن باشد، ولی برای حزب اصلا سازنده نیست و کار پیش نمیرود. 

 به هر حال اینها را گفتم به عنوان عواملی که افراد را به چنان جهت هائی سوق میدهند. ولی آن چیزی  که من معتقدم این است که در دوره های مختلف اجتماعی، بافت مختلف در حزب بوجود میآید. اینها واقعیت های مبارزه سیاسی است، حتی بی روحیه شدن افراد، ابهام شان، رُعب اجتماعیشان. همه اینها داده های مبارزه سیاسی است. هیچکس نمیتواند به این داده های اجتماعی اشاره کند و بگوید: می بینید! این علتها باعث شده که من نتوانم حزب را اداره کنم. دفتر سیاسی نمیتواند این را بگوید، رهبری نمیتواند این را بگوید، کادر مرکزی حزب نمیتواند این را بگوید. 

 آن نکاتی که گفتم تعریف جامعه است، قرار بوده  است حزب را در همین شرایط بوجود بیاوریم. اگر نمیشود، باید یک تئوری بدهید که نمیشود و برویم سر کار و زندگی خودمان. ولی اگر دیدیم که میشود و ممکن است، باید روشهائی را بکار ببریم، فعالیتهائی را سازمان بدهیم، نوعی مبارزه بکنیم که در همین شرایط بشود یک حزب سیاسی داشت

 ممکن است بگوئید که یک حزب سیاسی در این دوره کوچک است. باشد! این یک بحثی است. ولی بالاخره آن پدیده ای را که کار میکند بوجود بیاورید. نمیتوانید این وضعیت را به حساب عینیات بگذارید و خودت جنت مکان بنشینی سر پُست تشکیلاتی! اینجا است که من میگویم هر جور بحثی بخواهد راجع به مشکلات و فعالیت ما بشود چیزی جز استیضاح از رهبری حزب نیست. بمعنی وسیع کلمه، هر چه بسمت رأس هرم میرویم بار بیشتری باید بر روی دوش وجدان این آدمها سنگینی بکند. 

من میگویم از یک موضع معینی میشود راجع به آن حرف زد. 

اگر بخواهم بحث کنم؛ چرا هرم رهبری ما از عهده این کار برنیامده؟ انگشت میگذارم روی بی خطی، بی ارادگی و بی تفاوتی در خود این رهبری. 

 من معتقدم یک رهبری جهت دار، جانبدار، صاحب اولویت، رهبری که تصمیم اش را با خودش گرفته باشد که چه  خطی را تعریف کند و به خط واقعی حزب تبدیل کند؛ و در این کار عجله داشته باشد و این را برمبنای یک نگرش و افق معینی داشته باشد، حل این مسائل برایش ساده است. 

به نظرم کادرها و رهبری ما بی خط هستند. اینجا بحث اصلی من شروع میشود، تا اینجا که گفتم مشاهدات بود و آن تز بحثی که بی خطی رهبری باشد. 

 گرایشات درون حزب کمونیست ،  ریشه های سیاسی ـ اجتماعی معضلات رهبری حزب 

 نتیجه هایی که از بحث خود میگیرم از اینجا به بعد است:

من از بی خطی رهبری و کادرها حرف میزنم اما منظور من از بی خطی، بی خطی حزب نیست. به نظر  من سیمای سیاسی رسمی حزب که در نشریه حزب، در نشریه کمونیست و سایر ارگانهای مرکزی ما منعکس است یک جریان منسجم، هدفمند و جانبدار است. ولی من معتقدم رهبری ما بی خط و غیر جانبدار و بی تفاوت است. برخلاف اوضاع واقعی حزب، نشریه کمونیست افق روشنی را ترسیم میکند. به نظر  من اینطور است. هر کسی بگوید اینطور نیست میتوانیم بحث کنیم. به نظرم پاسخ مسائل را دارد، و به ازاء هر دفعه ای که میگوئیم “همه پاسخ یک مسئله ای داریم”، توی این حزب صد بار میشنویم که این را جواب ندادی، آنرا جواب ندادی! 

به نظر من این خطی که در ارگان مرکزی خودش را بیان میکند، این خط  پاسخ همان مسائل را هم دارد. نمیتواند وکیلی را که معتقد به آن پاسخ ها نیست بفرستد که جواب بدهد. ولی اگر نماینده خط ارگان مرکزی را ببرید و حضوری مسئله را با او مطرح کنید، او پاسخ مسئله را دارد. غلط یا درست، ولی پاسخ اش را دارد و میدهد. 

 آن نکته ای که ادعای من است؛ میگویم ارگان مرکزی حزب ما و سیمای علنی حزب ما که توسط رفقایی که خودشان را در مقام بیان این سیمای علنی قرار داده اند، روشن است. این یک جریان مُنسجم و جلو تراز زمان خودش است. یک جریانی است که پاسخ مسائل را دارد، جریانی که ابهام تاکتیکی ندارد، جریانی که ابهام ایدئولویکی ندارد و  به نظرم جریانی است که ابهام سبک کاری هم ندارد. این خط و دیدگاهی است که من به آن میگویم “کمونیسم کارگری” و قبلا میگفتیم مارکسیسم انقلابی. 

بحثهائی که تابحال حزب باز کرده و در سطح علنی پیش برده است، یعنی جدائی از پوپولیسم، جدائی از جریان چپ رادیکال آوانتوریست، به نظرم این خط همچنان به جلو رفته و اتفاقاَ خیلی سریع به جلو رفته است. به نظر من مقام پیشتازی اش را در میان چپ ایران حفظ کرده است، چرا که هنوز مورد تقلید است. هنوز بدنبالش میروند تا بتوانند فعالیت کنند، هنوز مجبورند از این حزب یاد بگیرند تا بتوانند فعالیت کنند. جریانی که تحولات واقعی در جنبش چپ بوجود آورده است: از جمله حفظ و ایجاد یک حزب سیاسی بزرگ، که علیرغم همه آن ایرادهائی که راجع به آن گفتم، وجود دارد. بعداَ اشاره میکنم جریانی که توانسته وحدت افراد بی خط را هم نگهدارد، که این دستآورد خیلی مهم است. 

این مسیر و این حرکت کمونیسم کارگری، مارکسیسم انقلابی، سوسیالیسم پرولتری به نظرم در نشریه مرکزی ما با همین منظمی حرکت میکند. در مقالات رسمی ما که از طریق ارگان مرکزی تأئید شده است، در مباحثات رادیویی ما که به این خط تعلق داشته است، این مسیر منعکس است. اما تمام مسئله این است که این نشریه کمونیست در حقیقت نشریه رهبری و کادرهای ما نیست، نشریه حزب ما نیست، نشریه اقلیتی و خط معینی توی حزب ما است، این آن واقعیتی است که من توجه پلنوم را میخواهم به آن جلب کنم. به عنوان عضوی از این اقلیت در حزب، به عنوان یک فردی از خط معین دارم حرف میزنم و دیگر نمیتوانم به عنوان یک هویت دستجمعی حرف بزنم. مگر به عنوان هویت حزبی مان که همه ما بر سر آن توافق داریم و از حالا تا هر چند وقت دیگر که این حزب را ابزار کمونیستی میدانیم حتماَ این هویت را داریم. اما به عنوان چاره جو، به عنوان راهگشا؛ یعنی کسی که میگوید “خط باید این باشد یا آن باشد”، دیگر فقط به اسم ارگان مرکزی حرف میزنم. 

خط ارگان مرکزی، خط نشریه کمونیست، خط مارکسیسم انقلابی و خط کمونیسم کارگری که اینها همه نقل قولهایی از خود ما است، و کسی غیر از اینها خودش را خط متفاوتی تعریف نکرده است، این خط معتقد است جواب مسائل را دارد. این خط معتقد است که از نظر تشکیلاتی، از نظر پراتیکی، از نظر کادرها، از نظر کنترل  بر حیات حزبی، یک اقلیتی را تشکیل میدهد. چرا؟ 

گفتم من خودم را متعلق به این خط میدانم و معتقدم اگر چه در سطح فرمال و علنی این خط وظیفه ترسیم سیمای سیاسی و نظری حزب را مستمراَ بعهده داشته است، اما از لحاظ نیروی واقعی اش در حزب اینطور نبوده است و حزب را نمایندگی نکرده است. نه فقط این، بلکه اکثریت حزب را نمایندگی نکرده، اکثریت کمیته مرکزی حزب و اکثریت کادرهای برجسته حزب را نمایندگی نکرده و هیچکدام این اکثریتها بر مبنای یک توافق عمیق نظری- عقیدتی با این خط نیستند. هرکدام هم که به درجاتی با این خط هستند، خودشان رأساَ خط دارند. 

من معتقدم گرایشهای مختلفی در تشکیلات ما عمل میکند و هیچ چیزی را طبیعی تر از این نمیدانم که اصلاَ گرایشات مختلفی در حزب ما عمل بکند. این گرایشات را در آن مقطعی که اعتماد به نفس بیشتری در اعلام درجاتی باور به خط رسمی وجود داشت من “گرایشهای بازدارنده” اسم گذاشتم. معلوم نیست چرا آن ها بازدارنده اند ولی این خطی که من از آن حرف میزنم نه! به یک معنی خط رسمی، گرایش بازدارنده برای آن دیگر گرایشها است. 

 خطوط مختلف در حزب ما عمل میکند، این خطوط پرچم ندارند، رهبر ندارند، حتی منطبق به افراد نیستند که بتوان گفت این فرد مال این خط است. در بحثی که راجع به گرایشها و افراد مطرح کردم، به این مساله پرداختم. 

این خطوط هستند به صورت تفکرات، باورهای سیاسی، باورهای عملی، روشها، سنتها و در سطوح مختلف عمل میکنند. کمونیسم کارگری با آن رسمی- علنی که از خودش بیرون داده است، یکی از این خطوط است که آن هم دارد عمل میکند. ولی نیروی واقعی اش، نیروی دربست متعلق به “کمونیسم کارگری علنی”، کنترل واقعی حزب را در دست ندارد. 

ویژگی اوضاع این است که خطوط دیگر مثل این خط کمونیسم کارگری، نه خودشان را بیان کرده اند، نه جهت گیری هایشان روشن و مدّون است ، نه دوست دارند بیان کنند، نه بالاخره در زمان مناسب میتوانند بیان کنند، نه اصلاَ کسی پی آن است. هیچ کس هم واقعاَ رسماَ حتی در خودآگاه خودش، خود  را متعلق به آن خطوط دیگر نمیداند. یک نفر را پیدا نمیکنید که بگوید:  از امروز من “چپ نو” هستم، تو میگوئی کمونیسم کارگری من میگویم “چپ نو” یا من نظراتم مثل چپ ایتالیایی است. هیچکسی را پیدا نمیکنید، اما من و شما میدانیم چپ نو، چپ ایتالیا در برخی افراد عمل میکند. یک نفر پیدا نمیکنید بگوید من ناسیونالیست هستم، ولی من و شما میدانیم ناسیونالیسم دارد توی این حزب عمل میکند. از ناسیونالیسم وسیع ایرانی بگیر، ناسیونالیسم کُرد بطور اخص. یک نفر پیدا نمی کنید بگوید آقا جان من از موضع ناسیونالیستی کُرد حرکت میکنم. اگر اینطور بود که همه طرفداران آن خط  از حزب کمونیستی بیرون میرفتند، دیگر! ولی قطعاَ این را پیدا نمیکنید. حتی دیگر گرایشهای کمونیستی که خط رسمی به آنها انتقاد کرده است که “این خوب نیست، غلط است، اشکال دارد و..” کسی خودش را متعلق به آنها نمیداند، حتی اگر عمیقاَ ته دلش احساس سپماتی داشته باشد. 

الان به نظرم مثل روز روشن است که کمونیسم کارگری برای آدمهای معینی که آن را بیان کردند مثل این است که “سرقفلی” آن را از آن خود کرده اند. زیرا معلوم است که این آدمها راجع به رفرم چه گفتند، راجع به انقلاب چه گفتند، راجع به کاراکتر حزب سیاسی، راجع به انضباط، راجع به ایدئولوژی، راجع به دوران انقلابی، راجع به دوران غیر انقلابی، راجع به دیکتاتوری پرولتاریا، راجع به شوروی چه گفتند؟  

ولی بیرونش کسی را پیدا نمیکنید که با این مخالف است و بگوید: “من با این حرفهای تو کمونیست کارگری مخالفم” چون کمونیسم کارگری یک اسم است بالاخره که شما روی مجموعه عقاید خودت گذاشتی. مجموعه عقاید ارگان مرکزی را اسم  گذاشته ای کمونیسم کارگری، من هم کمونیستی هستم و هم کارگری ولی دست بر قضا اسم خودم را گذاشتم یک چیز دیگر. مثلا بگوید من “سوسیالیست دمکراتیک” هستم، یا سوسیالیسم آزادم. این را نمی بینیم.

 در نتیجه مدافعین فعال و واقعی کمونیسم کارگری با یک نفر که بیرون آن ایستاده است، مواجه نیستند، چون  بنا به تعریف  همه گویا کمونیسم کارگری اند.

ولی یک نکات دیگری هست، که به آنها میپردازم: به نظرم این خط رسمی از نظر پراتیکی و از نظر کادری در حزب کمونیست ایران، در موضع قدرت نیست. اما چرا آن را قبول میکنند؟ چرا توی دهانش نمیزنند؟  علتش این است که این حزب مطلوبیت های معینی دارد. به نظرم این تنها خطی است که در این اوضاع بحران نظری چپ ایران (و از جمله همان خطوطی که دارم از آنها حرف میزنم) میتواند یک سیمای منسجمی از حزب بدهد. از نظر سیاسی، فکری، رو به جلو است، میتواند نشریه داشته باشد. یعنی اگر فعالین این خط مورد نظر من، از شبکه های تبلیغات حزبی کنار بکشند، آن خطوط دیگر در تبلیغات به جان هم میافتند. نشریه ای در میآورند، خطی به کسی داده نمی شود و بالاخره دعوا میشود، یا اصلاَ هیچ دعوایی نمیشود.

 مهمتر از آن، این خط میتواند وحدت حزب را حفظ کند. این حزب میتواند به دلیل توانایی هایش کاری بکند که دو نفر آدمی که از نظر عقیدتی روبروی هم هستند، و من و شما می بینیم که این دو تا روبروی هم هستند، اگر بالای سرشان یک عقیده قدرتمند مشترکی نباشد، حتماَ دو تا حزب میسازند. همین الانش هم معلوم نیست دو تا حزب نسازند، ولی دارید می بینید توی این حزب متحد اند و هر دویشان این حزب را دوست دارند، باین معنی که این ابزار کار همه است. 

همه گرایشهایی که در حزب برای تاثیر روی افراد عمل میکند به حزب احتیاج دارند و حزب را دوست دارند، حتی ناسیونالیسم کُرد. حزب دمکرات را میگوئیم بیرونش است. پوپولیسم، همه اینها این حزب را دوست دارند، ناسیونالیسم اقتصاد گرا- صنعت گرای کُلیت ایران “بورژوا صنعتی ایران”. 

 اینها همه به حزب کمونیست احتیاج دارند، این تنها شکلی است که رادیکالیسم را میشود با آن حمل کرد تا انقلاب بعدی. فدائی مُرده، راه کارگر توی بغل روسیه است، روسیه را قبول ندارد، به این حزب احتیاج دارد. نمیشود به هیچ طریق دیگری فعالیت سیاسی رایکال توی آن مملکت را سازمان داد مگر اینکه تن ات به تن حزب کمونیست ایران بخورد. این حزب را گرایشهای لیبرالها دوست دارند، تنها جائی است که میتوانند حقوق صنفی شان را بگیرند. این حزب را “چپ نو”ی دوست دارد. بالاخره باید بحثهایی باشد که بهم بخورد و من بتوانم از اینطریق ثابت کنم که استالین جانوری بود با این خصوصیت و اصلاَ کمونیسم اینطوری است و اصلاَ مارکس اشتباه کرد و این را نمیباید گفت! الان توی ما  این نظرات هست و اصلاَ برای همین مبارزه اش به این حزب احتیاج دارد. اینها مثالهای بد آنها است. 

 انقلابیگری عموم خلقی رادیکال چپ از نوع پیکار، از نوع رزمندگان، از نوع وحدت انقلابی کاملاَ به حزب ما احتیاج دارد، الان رسما مراجعه میکنند. مراجعه میکند و اعتبار نامه آن دوره اش را میآورد و میگوید من نویسنده “نبرد” بودم. میداند این حزب در عین حال که نظرات خودش را تبلیغ میکند، به او اعتبار سیاسی میدهد که فردا بتواند فعالیت خودش را ادامه بدهد. نویسنده “نبرد” بودی که باشد، این خط در مقابل خط نبرد شکل گرفت، چطور شده به آن مراجعه میکنی؟!  

یارو در کنفدراسیون جونیور خانبابا تهرانی بوده و نسخه برابر اصل او است و نظراتش را توی نشریه خود طرف میخوانی، می بینی که گفته “اصلاَ سوسیالیسم در فلان کشور امکان پذیر نیست، دمکراسی هم که اصلاَ با اخلاق ایرانیها جور در نمیاد”!  “اصلاَ دمکراسی نمیشود داشت به خاطر  اینکه اقتصادش کج است، موزون نیست”. این می آید به حزب مراجعه میکند و میگوید دوستتان داریم میخواهیم با شما کار کنیم.

طبیعی است، وقتی جناح چپ جامعه را سازمان بدهید و ما باید همیشه این کار را بکنیم. خُب، جناح چپ می آید (توی حزب) و تو را به عنوان ابزار خودش نگاه میکند و نه خودش را به عنوان کادر این خط و آن کمونیسم کارگری که مطرح کردم.

 تمام کسانی که برای این خط قلم میزنند، بحث میکنند، سخنرانی میکنند، اینها کسانی هستند که در عین اینکه خطی را پیش میبرند، ظرفی را هم حفظ میکنند برای کل جریاناتی که فی الحال توی این حزب فعال است و به موقع خودش رو می آیند.

شخصا هیچ توهمی ندارم در این مورد که این موقعیت عینی کمونیسم کارگری در حزب ما به عنوان یک جریانی با نیرویی کم، به زودی در دوره اعتلاء انقلابی، در شرایطی که بخشهای دیگر و اقشار دیگر در جامعه که پایه مادی گرایشهای دیگر توی حزب ما هستند فعال بشوند، و آنها واقعاَ رو می آیند، در اقلیت قرار میگیرد و اندازه هایش میشود اندازه های واقعی که توی جامعه دارید. و یکی از دلایل بحث امروز من این است برای اینکه من هم که از بغل دستی ام کم ندارم، منهم میخواهم حزب وقتی رسید آنجا عده بیشتری روی این خط پیاده بشوند و اصلاَ خود اتوبوس راهش را کج کند به سمت این خط. 

من مطمئنم وقتی مبارزه خودمختاری طلبانه در کردستان بالا بگیرد طوری که واقعاَ بوی خودمختاری بیاید یا معلوم باشد خودمختاری دارد گرفته میشود، گرایش ناسیونالیستی خیلی قوی میشود. تهران شلوغ بشود، دانش آموز دوباره بیرون بریزد، دانشجو دوباره  بیرون بریزد، احدالناسی نمیتواند استخوان بندی کارگری اش را جلوی آن اقشار حفظ بکند. یعنی قدرت عظیمی میخواهد که سازمان کارگری بتواند در آن دوره انقلابی باشد یا بتواند جلوی آن موج را بگیرد و یا بالاخره آن موج را سازمان بدهد. یا اینکه از ترس آن موج به اکونومیسم نیفتد. آخر اینهم خودش یکی از معضلات من هست دیگر. نکند طبقه کارگر از ترس آن موج دانشجویی- دانش آموزی برود توی لاک مبارزه اقتصادی؟  تکلیف انقلابی گری واقعی مسلحانه کارگری در آن آن دوره چیست؟ همه اینها مسئله است. 

من میگویم آندوره دوره ای است که گرایشات دیگر خودشان را نشان میدهند و نیروی واقعی شان را پیدا میکنند. الان دوره ای است که چپ نو میتواند نیروی مادی اش را پیدا بکند، چون قرار است آیه یأس بخواند. انقلاب که میشود، معمولاَ این چپ نو میرود توی سوراخهایشان، بعد که انقلاب تمام میشود سرش را بیرون می آورد. من فکر میکنم انقلاب شروع بشود تکه نو- لیبرال چپ میرود توی سوراخ برای خواب زمستانی خودش. تکه فعال، بخشهای رزمنده جنبش انقلابی میآیند جلو و گرایشاتی که آن رزمندگی را دارند میآیند جلو، بالاخره قدرت مبخواهند. میخواهند مردم را به یک سمتی بکشند، اینکه کارهایی که نباید کرد را گوشزد کنند، بلکه کارهایی را که باید کرد گوشزد کنند. این گرایشها میآید و توی حزب ما پایگاه مادی دارند، نیروی مادی دارند. 

 بحثی که من به آن میگویم کمونیسم کارگری، خط ارگان مرکزی، خط نشریه کمونیست، به نظرم در آن مقطع دشواری های جدی خواهد داشت. بنابراین باید این تشکیلات را کنترل کند، و کارهائی را در دستور بگذارد.   

 به نظرم  تظاهرات شصت هزار نفری دانش آموزان در میدان شهیاد به نفع حزب کمونیست، کارگر زامیاد و ناسیونال را مجاب میکند که باید از آنان عضو گرفت هیچ کاریش نمیتوانید بکنید. میخواهم بگویم این فاکتورها واقعی اند.  به ما خواهند گفت باید “جوخه رزمی” درست کنید. همه اینها به موقع خودش توی حزب مطرح میشود و وقتی نیروی واقعی اش نشان بدهد که این استعداد را دارد و آن گرایش(مثلا تشکیل جوخه رزمی) نیروی واقعی اش را دارد، همان آدمها با فعال شدن خودشان، همه چیز را فعال میکنند. 

به هرحال بگذارید این حدس و گمانها را بگذارم کنار، و به فکت و سند فاکت در مورد اینکه این گرایش و خط مورد نظر من در اقلیت است و نیروی واقعی را تشکیل نمیدهد، و رو به پراتیک، اشاره بکنم:

 یکی این است که عده معدودی برایش کار میکنند و نظرات این خط را میگویند، عده خیلی معدودی اسناد این گرایش را تبیین میکنند، عده خیلی معدودی وظیفه جلوگیری از تحریف این گرایش در صفوف تشکیلات را بعهده خودشان میگیرند. عده معدودی در مقابل سوء تفاهم از آن خط، سنگربندی میکنند،عده خیلی معدودی اجازه میدهند که با این گرایش تداعی بشوند، تا چه رسد به اینکه حاضر باشد سرش را به خاطر این خط فدا کند. در نتیجه به انفعال رو می آورند. یعنی با این استدلال: چرا من خودم را با این خطی که تق برنامه من را در می آورد، فداکاری بکنم؟ شاید معلوم بشود ناکافی بوده است، معلوم بشود ابهام داشته است؟

واقعیت این است که آن تفکرات دیگر، گرایشها و باورها وخطوط دیگر توی حزب ما بطور طبیعی عمل میکند. من هم معتقدم هیچ چیز طبیعی تر از این نیست و حزب را با همه خطوط اش، حزب میدانیم چون همه آنها به جناح چپ- رادیکال  سوسیالیستی در ایران تعلق دارند. مشکل این است که دیگر گرایش ها جواب مسائل این دوره را ندارند، اما، گرایش ارگان مرکزی خیلی پر حرف است، فوراَ برخورد میکند، “مُتعصب” است. جا برای سازش باقی نمیگذارد. دیگر گرایش ها، یک جاهایی سکوت میکنند، بخصوص که این دوره، دوره ای نیست که آدم بیاید مسئولیت حرفهای خود را بعهده بگیرد. به نظرم جذابیت خاصی ندارد که در این دوره آدم خودش را با آنها درگیر کند، چون دوره افول است، دوره ابهامات است، دوره زدن حرفهایی است که کوچکترین شان را نمیشود اثبات کرد. امروز باید با حرف ات جلوی عقب نشینیها را بگیرید.

به هر حال، دیگر گرایشات ساکت اند، بحث سکوت است. اگر بخواهیم به لحاظ نظری خطوط فکری مختلف و سیاستهای مختلفی که در حزب عمل میکند، را فرموله کنم: در مقابل  خط ارگان مرکزی از نظر پراتیکی، یک ائتلاف وسیع سکوت وجود دارد. سکوت، بی تفاوتی، مسئولیت ناپذیری در مقابل ارگان مرکزی. کنار کشیدن خود، به طوری که البته کسی نفهمد که کناره گیری کرده است. مثل یک مواقعی  که معلم می آید مشق ها را خط بزند، کسی تو چشم او نگاه نمیکند، نبینند که او هست.

سکوت، بی تفاوتی سیاسی، مسئولیت ناپذیری در مقابل آن چیزی که ارگان رسمی به اسم همه ما دارد بیان میکند؛ این شکل واقعی مادی بروز اکثریت خاموش توی تشکیلات ما است، اکثریتی که این خط  برایش مطلوب است. 

هیچکسی با تعریف ارگان رسمی به عنوان خط رسمی مخالف نیست. من هم بودم این ارگان را دوست میداشتم. بالاخره یک جریانی است که در این دوره توانسته آن انسجام را نگهدارد و همه فعلاَ باشیم تا بعداَ ببینیم چی میشود دیگر، وگرنه هویتی نمیماند. 

میخواهم بگویم که سکوت، بیحالی، بی تفاوتی و مسئولیت ناپذیری و آمدن با حزب، که گفتم امکانات واقعی چه فعالیتهائی را فراهم کرده است، در واقعیت سیاسی اش بی اعتقادی است به خط ارگان مرکزی و با آن نبودن. من لغت های بی اعتقادی(“بی ایمانی” را مطلقاَ بکار نمیبرم و تعابیر را با بار مذهبی حتی یک ذره بکار نمیبرم). به نظرم  اعتقادات سیاسی هر کس به همان اندازه محترم است که اعتقادات من، به همان اندازه میتواند درست باشد که میتواند مال من درست باشند. بحث من این است که این x بحث y را قبول ندارد، قبول نداشتن را بکار میبرم که یک تصویری از یک رابطه فکری برابر داده بشود. قبول ندارد، مجاب نیست. این سکوت، شکل بروز این قبول نداشتن و فقدان همدلی است. این سکوت توی هرم تشکیلاتی تا آن راس آن هست. گفتم گرایش است آدم ها چقدر میتوانند آن را منعکس کنند، شاید قابل تشخیص نیست، ولی انعکاس این سکوت، در همه سطوح هست. و این باعث میشود که در ارگانهای تصمیم گیرنده حزبی که بر مبنای اساسنامه تصمیم  میگیرند، گرایشی که میخواهد باریکاد ببندد، جلوی تحریفها، جلوی نافعالی، جلوی پاسیفیسم را بگیرد و یا میخواهد سیاست جدیدی را ببرد، هیچوقت توی آن ارگان تشکیلاتی خودش نمیتواند تحرک ایجاد بکند. 

این اقلیت بودن، ناتوان بودن، مواجهه بودن با بی تفاوتی، با کم عملی، با مجاب نبودن، با ساغ نبودن در تمام همه سطوح برای رفقایی که اعتقادات ارگان مرکزی را جدی میگیرند، وجود دارد. 

 اینطوری نیست که دفتر سیاسی روی خط است اما، کادرها روی خط نیستند. پس چرا دفتر سیاسی نمیتواند دستور بدهد یا تصفیه کند؟  یک قاچ است درست از وسط ، از بالا تا پائین بین آدمهایی که در این مقطع قبول دارند و مجاب اند و آدمهایی که در این مقطع قبول ندارند و مجاب نیستند. بین آدمهایی که در این مقطع خط دارند و عجله دارند و آدم هایی که کمتر خط دارند و کمتر عجله دارند. این یک خط عمودی است و نه یک خط افقی در حزب. اما نتیجه اش این است که هر کدام از رفقای این خط به مثابه  عضوی از یک ارگان، در هر ارگانی، ناتوان است از اینکه خود آن ارگان را به مثابه یک ارگان تبدیل کند به یک ارگان جدی. در بعضی کمیته ها که دُز این رفقا بیشتر است، دارند کار میکنند….. 

بنابراین شکل مقاومت، مقاومت منفی است و یا خالی کردن خط از محتوی سیاسی روزمره آن. این است آن مقاومتی که انجام می شود. قبول نداشتن و مجاب نبودن خطوط دیگر بصورت مقاومت ناخودآگاه در مقابل پیش بردن آن سیاست با جدیت تمام است، نه به آن  شکل توطئه گرانه یا آشکارا مخالفت آمیز. حتی ممکن است خودش فکر کند دارد سیاست اصولی را پیش میبرد، ولی در هر مقطع انتخاب و تصمیم گیری به “خود بخودی خودش” مراجعه میکند. بحثهای ارگان مرکزی برایشان نشریه ای است که در شانزده صفحه تهیه شده است و، بیشتر کمیت فعالیت را نشان میدهد و نه کیفیت.. 

 رادیو برنامه دارد، نشریه پُر است، اینها ممکن است برای گرایشات دیگر مُهم باشند،  ولی وقتی میرسد که نشریه را بفروشد، همان “خود بخودی” مانع است. ماحصل این وضعیت یعنی احترام خط رسمی فعلاَ تا اطلاع ثانوی یعنی تا هنگامی که شرایط اوضاع و احوال اجتماعی پایه های مادی لازم را برای تقویت گرایشات دیگر و قد علم کردن آنها در برابر خط  تاکنونی حزب فراهم بسازد، پا برجا است، فعلاَ پا برجاست. وقتی میگویم احترام،  هر کسی ممکن است بگوید “اینها اگر احترام میگذارند لابد قبولش هم  دارند”.   

ماحصل این وضعیت این است که در حالی که معتقدات رسمی حزب مشوق و ارادتمند زیاد دارد، کادر فعالی که به اینها به عنوان اعتقادات فردی خودش نگاه بکند، برای پیشرفت سیاستهای مطرح شده از طرف این خط دلسوزی نشان بدهد، خودش را در سرنوشت این سیاستها ذینفع و دخیل بداند، بسیار بسیار کمیاب است. 

قدرت عملی در داخل حزب، بیشتر حاصل آن خودبخودی است، که محل تلاقی فاکتورهای مختلف است. خودَ این خط تأثیر جدی روی تفکر بقیه گذاشته است و شاید یکی از علت کم فعالی بودنشان باشد، چون این خط باعث شده است  فکرقبلی که فعالیتش را با آن نگهمیداشت در ذهن اش جا به جا شده است. میخواهم بگویم این خط، کادر ندارد، هوادار زیاد دارد، کل این حزب هوادارش هستند. 

 این موقعیت متناقض، معتقدین به این خط، یعنی فعالین جدی خط ارگان مرکزی را در یک موقعیت دشواری قرار داده است. من به عنوان یکی از این فعالین این خط، معتقدم که عملاَ امکان فعالیت اصولی از این خط دارد سلب میشود. 

در حالی که این خط سخنگوی علنی حزب است و باید برود از عزم راسخ حزب در پیشبرد یک مبارزه معین بر مبنای دیدگاه معینی حرف بزند، رو به درون که میچرخد آن عزم راسخ را تا فرسنگها مشاهده نمیکند و باید برود دنبال کند و بیدار کند.  

میخواهم بگویم که نمیتواند تصویرمبارزه جویی خودش را به تصویر مبارزه حزب، تبدیل کند.آنوقت بیائیم به واقعیت حزب، نگاه کنیم که ناشی ازمبارزه جوئی این خط نیست، بلکه ناشی از مبارزه جویی خطوط دیگر هم هست. آیا در شرایط ابهام خطوط دیگر، مدافعان خط مورد نظر من، این واقعیت را قبول کنند و مسئولیت مشترک و جمعی با خطوط دیگر  را بپذیریم، نمیتوانیم این کار را بکنیم! نمیتواند تصویری غیر واقعی بدهد از آنچه که دارد اتفاق میفتد، یعنی بگوید این پراتیک، پراتیک خط دیگر است ولی برویم ببینیم چکار میتوانیم بکنیم. نمیشود در سطح علنی تعهدات طبقاتی را بعهده گرفت و در سطح داخلی شاهد این باشیم که کادرهای حزب یکی بعد از دیگری شانه از زیر بار این تعهدات خالی بکنند.

این وضعیت باید یکسره شود، این پلنوم باید بحث کند از کدام سر؟ اگر تحلیل من را قبول دارد یا ندارد آن را بحث کند، من روی تحلیل خودم هستم، ولی باید تعیین تکلیف شود، بحث من اینجا این است. 

دو حالت بیشتر برای یکسره شدن نیست یا این خط به موقعیتی می افتد که عقاید خودش را به نام خودش در درون حزب پیش ببرد و اجازه بدهد ارگان رسمی به اسم همان جریانی باشد که بتواند اکثریت را فعال کند. یا جریانی که مخرج مشترک نظرات همه را بیان میکند و فکر میکند رهبری فعلی ضایع شده و آنها کادرهای زیادتری از این خط دارند. و آن خط هم برود در موضع اقلیتی خودش قرار بگیرد.

 این یک راه یکسره شدن این قضیه است، یا مدافعان این خط بیایند جلو و تشکیلات را بدست بگیرند و تشکیلات را بر مبنای افق خودش سازمان بدهد، بر مبنای الویتهای خودش سازمان بدهد و بر مبنای درک خودش از سازمان، سازمان بدهد. بر مبنای درک خودش از انضباط – از تعهد، سازمان بدهد. و از هر کسی که نمیخواهد و این را نمی پذیرد و اعتقادات این خط را قبول ندارد خواهش بکند که “یا میکنید یا من این کار را میکنم” و اگر بکنید من شما را در آن موقعیت قرار میدهم که به شما میگویم. اگر قبول نمیکنید، که در آن موقعیت قرار بگیری که من تعیین کرده ام، به عنوان”عضو قابل احترام حزب” از فعالیت ستون برو کنار.  

 و تبلیغات را بگذار خود این خط برقرار کند دیگر. چند تا لایه آدم هایی که ابهام دارند و ساغ نیستند، باید بین خط رسمی باشد؟ 

در این دو راه؛ یا من به عنوان کسی که خرم میرود با کس هانی که اعتقادات ارگان مرکزی را قبول دارند میگویم همه رفقایی که خط رسمی را قبول دارند از فعالیتهای ستونی کنار بکشند، بایستند به عنوان عضو فداکار از خود گذشته حزب، هر چه که رهبری آن دوره حزب میگوید انجام بدهند، و نظرات خودشان را مطابق اساسنامه طرح کنند. سیاست خودم در این پلنوم این است که “برویم بگیریم” به عنوان کسی که معتقدم این خط باید برود سکان حزب را به دست  بگیرد، نمیتوانم صبر کنم تا کسان دیگری رفع ابهام کنند یا بالاخره ساغ شوند. آدم هایی هستند ساغ اند و به رفع ابهام احتیاج ندارند، نمیتوانند اجازه بدهند آنهائی که ساغ نیستند به اسم او فعالیت کنند. 

بنابراین فی الواقع من طرفدار راه حل دوم هستم به خاطر اینکه معتقدم “فراکسیون سکوت” باید برای پیشروی خودش زحمت بکشد. با پای خودم که بلند نمیشوم از پیشروی که کردم در عرض این مدت (من این “من” را به عنوان شخص خود بکار نمیبرم به عنوان یک خط دارم بکار میبرم)، عقب بنشینم.

الان زمانی رسیده است که این توازن قوا طوری است که دارد به ضرر خط رسمی تمام میشود،  حمله  به این خط شروع شده است. 

 و من پلاتفرم عملی که پیشنهاد میکنم، به عنوان پلاتفرم عمل این خط، به عنوان پلاتفرم عملی که اگر پلنوم تشخیص میدهد این خط باید رهبری حزب را همچنان در دست داشته باشد. این خط باید بیان کند حزب چی میخواهد، این که این حزب باید باور کند حزب چه فکر میکند، آن پلاتفرم عملی است که به این خط اجازه میدهد آن عمل را بکند. شرط لازمش این است که بر مبنای یک مناسبات حزبی- اصولی؛ رفقایی، خطوطی، کمیته هایی، ارگانهایی، هر موجودیت انسانی که ساغ نیست و نمی خواهد پیش ببرد، انرژی اش را ندارد پیش ببرد، و به هزار و یک دلیل اجتماعی یا غیر اجتماعی، و به هر دلیلی نمیتواند عنصر فعالی باشد برای این خط، از فعالیت ستونی کنار بکشد. من راجع به کنار گرفتن از عضویت در حزب حرف نمیزنم، راجع به کنار گرفتن ازعضویت در ارگانهای رهبری و غیره اصلاَ حرف نمیزنم، بلکه کنار گرفتن از فعالیت ستونی- از آنجا که تصمیم میگیرند چه باید کرد و چه نباید کرد، منظورم است. برای مثال هیات تحریریه ها باید تحت کنترل این خط باشد. 

 رفیقی که نمیتواند مقاله اش را بدهد به این خط که آن را تصحیح کند، و مطابق خطی که سردبیر گذاشته است آن را خط بزند و قلم بگیرد. این باعث میشود  که آن رفیق مقاله دوم را ندهد و ما نمیتوانیم او را در هیات تحریه  سازمان بدهیم. 

 فکر نمیکنم اگر رفیقی ته دلش و فقط بطور عرفانی این خط را قبول داشته باشد حتما باید کنترل سیاسی این خط بر تبلیغات حزب را بپذیرد و با وجود این فعال هم باشد. این باعث نافعالی اش میشود.  هر چقدر هم توی کمونیست کارگری سردبیر باشد (این تعبیر کمونیسم کارگری را مدام میگویم برای اینکه به همین صورت مطرح شود، راستش) اگر مقاله ام را خط بزند، چون بر اساس اعتقاداتی که  شخصا هم قبول دارم، خط میزند، حتماَ مقاله ام بهتر شده است. و یا آن رفیقی که اعتقادات دیگری دارد و با یک اعتقادات دیگری، به درجاتی با خط تاکنونی ارگان مرکزی فاصله دارد، ممکن است بعدا از هیات تحریریه کنار گذاشته شود. یا انتخاب دیگری را برای او تعیین کنیم، که بحث دیگری است. 

ولی آن رفیقی که میخواهد این خط ادامه پیدا بکند و به هیات تحریریه  می آید  و تعهد میکند، و از آن به بعد کتبی زیر تعهداتی که داده است، امضاء میکند، در عین حال تعهد میدهد که کنترل مضمونی سردبیر را بر کارش تا موقعی که عضو این هیات تحریریه است می پذیرد. حقوقش برای چاپ مقالات  به اسم خودش محفوظ است و حتی میتوان در نشریات دیگری در حزب در هیات تحریه آنها باشد. یعنی این نشریات به اسم ارگان مرکزی نیست،  که یکی بتواند بگوید یکی از ارگان های مرکزی حزب کمونیست ایران است. هیچکس هم مجبورش نکرده است درهیات تحریریه ارگان مرکزی باشد. میخواهم بگویم نمونه هایی از این نوع کنترل هم حتی مورد نظرم است. نمیگویم اینها معجزه آسا است. در این شرایط این خط حاضر است کار کند، من از یک معجزه یا داروی شفا بخش حرف نمیزنم. 

 اگر در رادیوی ما چیزی میگویند، رادیوی ما باید آن چیزی را بگوید که دارند توی خط رسمی حزب میگویند. اگر در کمیته خارج از کشور ما دارند فعالیت میکنند؛ باید مطابق این خط و استنتاج ها و ضوابط تشکیلاتی، سیاسی، عملی و اخلاقی این خط باشد. اگر درکردستان است به همین صورت، درتشکیلات شهر هم همینطور. اگر توی رادیو است همینطور، در نشریه بسوی سوسیالیسم همینطور. بولتن مباحثات هم حتی به همین شکل. این خط دارد در بولتن مباحثات شوروی بحث آزاد راه میندازد. اینطوری نیست که ببینیم چند تا مقاله در باره شوروی یا در بولتن مباحثات مربوط به شوروی منتشر شده است، این خط باید بتواند جلو برود و در بولتن هم نشان بدهد که اختلاف من با این بحث و آن بحث چی هست؟

آیا گرفتن چنین اختیاراتی زود رس است؟  بحث کنیم در این زمینه. استدلال کنیم که چنین کنترلی برای خط رسمی، نشان نمیدهد که بر حزب احاطه دارد، در این مورد بحث کنیم. به نظرم  تنها بحث واقعی توی حزب ما است.  تنها بحثی که از تعارف به دور است و وظیفه خود میدانم که نشان بدهم این خط خیلی انسجام دارد. بحث کنیم که کدام  خط ابهام دارد؟ و کدام  موضع، طبیعی و منسجم است؟ 

بحثی که من میکنم این است؛ از آنجائی که سکوت و بی تفاوتی برای پیشروی خودش باید مبارزه بکند، خط ارگان مرکزی به دست خودش، جایی برایش باز نمیکند. بنابراین مسئله برای خط رسمی این است که چطور بتواند تشکیلات را بشود به شیوه ای پیش ببرد که فعالیت حزب را مطابق نظر خودش سازمان بدهد؟ این به هر حال بحث من است راجع به شیوه کار رهبری و کادرها است.

 من یک پلاتفرم عمل هم نوشتم (نمیدانم اینجا باید آن را طرح کنم یا در بحث انتخابات؟)، که بر این مبنی خودم را کاندید میکنم و اگر این سیاست به مصوبه ارگان مرکزی تبدیل نشود، از آن استعفاء میدهم.  

بر مبنای سیاست معین انتخاب میشوم و بر مبنای سیاست معینی هم کار میکنم و کسی که به هر دلیلی به من  رأی میدهد، خواه ناخواه به آن  سیاست عملاَ رأی داده است. به هر حال هر کسی در حزب این آدم(من) را تأئید میکند این سیاست را هم باید تأئید بکند. این به نظر من پاسخی است به تنش های درون حزب که انسان ها میتوانند سیاسی باقی بماند.

منتها من یک نکته ای را میخواهم تذکر بدهم؛ و آن هم تفاوت بین بحث من و رابطه اش با انتخابات و مسئله دفتر سیاسی است. آنهم خط عمودی است که درجه تعهد و فعال بودن ما روی خط رسمی را در حزب تعیین میکند، نه خط افقی.

در یک سطح تشکیلاتی، کسی روی خط نیست از یک جایی روی خط است، بالاخره تا یک سطحی فعال نیست ولی یک جور در سطح دیگری فعال است. یعنی در تمام سطوح آدم فعال و نافعال پیدا میکنید، آدم خیلی معتقد و با عجله پیدا میکنید، آدم در حال بررسی هم پیدا میکنید. دفتر سیاسی ارگان همین هرم و همان خط وسط آن است، من دارم از رهبری حرف میزنم، از رهبری جاری و روزمره حزب. وقتی دفتر سیاسی را انتخاب میکنیم، به هزار و یک دلیل به افراد رأی میدهیم، من خودم به کسانی که معتقد باشم در فرم نیستند، روی خط نیستند، ممکن است برای دفتر سیاسی رأی بدهم. (باید دید که آیا اصلا کسانی برای دفتر سیاسی کاندید میشوند؟)

رای به دفتر سیاسی میدهیم، به رهبری شناخته شده، قدرت تشخیص آن در یک دوره طولانی تاریخی، رای میدهیم، نه بر مبنای اینکه این سه ماه چه ابهاماتی برایش مطرح شده- توانسته دست ببرد بقلم یا نه؟ من بر این مبنا به کسی در دفتر سیاسی رأی نمیدهم. 

 فکر میکنم دفتر سیاسی باید بتواند، حتی برای اینکه بتواند مجموعه منافع و مصالح را ببیند، بالای سر آن یک رهبری اجرائی سیاسی باشد که بتواند ابهامات حزب را بیان کند و نادیده نگیرد دیگر. بگوید؛ “جان من آن ابهام هست، چرا به آن کم توجهی میکنید؟”. 

میخواهم بگویم انتخاب دفتر سیاسی برمبنای سابقه کاندیدها است، بر مبنای قدرت تشخیص شان است، تجربه آنها است، و نقش دراز مدت آنها در حزب در گذشته و آینده. نفوذ اجتماعی فعلی شان است، نفوذشان به عنوان رهبران کمونیست است، تأثیرشان در وحدت حزبی است و در هزار و یک عامل دیگر که باعث میشود ما به یک نفر  رأی بدهیم. معنی اش این نیست که اینها همان رفقایی هستند که من معتقد باشم این خط را میتوانند پیش ببرند. بنابراین نکته ای که من دارم صحبت میکنم، بحث انتخاب ارگان نیست، من میگویم دفتر سیاسی را تا حدی کمیته مرکزی انتخاب میکند، و با هر ملاکهای مصلحت طلبانه، برای من  ملاکهای دراز مدت در رأی من عمل می کند. منتها یک مرکزی بعداَ  در درون این دفتر سیاسی تشکیل بشود، باید یک هسته رهبری کننده فعالی تشکیل بشود که برای همه فعالیتها نقشه داشته باشد و در قبال آن نقشه ها، متعهد باشد. من میتوانم این را بپذیرم عضو دفتر سیاسی به این نقشه عمل ها متعهد نباشد، ولی باید اکثریت دفتر سیاسی آنقدر متعهد باشد که بتواند آن هسته رهبری کننده اجرایی را تشکیل بدهد و دفتر سیاسی اختیارات خودش را، قدرت کنترل  خودش را، قدرت لغو یک تصمیماتی را توی آن لحظه تشخیص بدهد، حق وتو کردن همه اش را هم دارد. منظور من این است که هر دفتر سیاسی انتخاب بشود ماکزیمم اختیارات حزبی را دارد، من از کار کرد یک خط، انسجام پیدا کردنش در رأس یک فونکسونهایی حرف میزنم، طوری که اگر غربالش کنیم، بشود کمیسیون رهبری اجرائی- عملی حزب، و هدایت سیاسی حزب. 

به هر حال این بحث من را اینطوری بگیرید:

 ببینید! من چیزی را جز واقعیتی که هست بیان نکردم. الان کسی دوست ندارد راجع به این صحبت کند و تصور میشود با صحبت نکردن درباره اش بهتر میتوانیم با آن مبارزه کنیم. گویا با صحبت نکردن درباره بی تفاوتی، بی حالی، کم فعالی، دودلی در سطوح مختلف ما انعکاس باورها، اولویتهای سیاسی، اعتقادات ایدئولوژیکی و اینها میتوان آنها را انکار کرد! به نظرم  هست همیشه هست و یک چیز عجیبی نیست، کفر هم نیست. یک حقیقت نداریم که بقیه خارج از آن حقیقت باطل باشند. ولی خطوط داریم دیگر! این را قبول کنیم، خطوط سیاسی داریم با عجله های شان برای کارهایی با الویت هایشان، مبرمیت هایی که به کارهای معین میدهند دیگر! و به این معنی در حزب، خطوط سیاسی مختلف داریم. آن قدر بهم نزدیک اند که یک حزب واحد سیاسی در آن جناح چپ کل سوسیالیسم ایران را ساختند؛ ولی آن قدر بهم نزدیک نبودند که بتوانند در دوره افول یک انقلاب، یک تشکیلات سرزنده را نگهدارند.

من میگویم یک خطی که این قدر انسجام دارد را بگذاریم سر کار، با این کارش سه ماه کار میکند و بالاخره یا اوضاع بهتر میشود یا بدتر میشود، که دیگر سقوط میکند، دیگر آخرین راه فعالیت منسجم توی ما است. 

این یک نکته بود. نکته دیگر به عنوان یک شخص، باید بگویم که من دیگر حوصله ام سر رفته است که در هر پلنومی بیایم بگویم “مسئولیت جمعی را کم کنید، تا دفتر سیاسی را بعهده بگیرم”، من آدم کم کاری نبودم رفقا. گاهاَ بوده ام، ولی شخصاَ خودم را زیاد آدم کم کاری نمیدانم. قرار نیست فردی مسئولیت بگیرم، مسئولیت دیگر بس است برایم، این را به عهده نمیگیرم. 

چون من میتوانم با چهار نفر کار کنم که مثل من کار کنند، نمیخواهم دنبالم راه بیفتند و سعی کنند اندازه من کار کنند.. این بحث را محاوره ای میگویم. اما بحثم این است من مسئول ابهامات، دیر تصمیم گرفتن ها، روی خط آمدن کمیته هایی که تعیین کردیم و عدم قاطعیت دفتر سیاسی در این دوره را نمی پذیرم. الان می پذیرم، اما دیگر پس از تعیین دفتر سیاسی به شیوه ای که توضیح دادم،  نمی پذیرم. منظورم این است که نمیتوانم دیگر در شرایط شبیه به اکنون، کار کنم.  

درذهنم آن کاری که باید بکنیم روشن است، هر کدام شما دوست داشته باشید، و به فعالیت اش مربوط بداند که آن چیز روشن چیست، یا مثلا در باره  نیکاراگوئه چی بگوید بیاید من ده دقیقه برایش توضیح میدهم. میگویند “من نمیدانم حزب چی هست، حزب لنینی چی هست”؟ من نظرم را میگویم، بالاخره حزب را آدمها میسازند دیگر! کسی که نمیخواهد حزب را روی نظر من بسازد، مشکل خودش است، من اما نظرم را دارم. خوب بگذارند من حزب را بر اساس نظر خودم بسازم دیگر! او نمیداند هنوز حزب لنینی چی هست، ولی من که میدانم چی است، به نظرم  خوب هم میدانم. پس بگذارید حزب را بسازم دیگر! کار میکنم، واضح است روی خط خود کار میکنم. بنابراین اجازه بدهید یک خط منسجم توی این حزب کار کند.

اگر خط منسجم دیگری، یا  تعبیری از خط ارگان مرکزی که (این حرفهایی که من میزنم در آن نیست) وجود دارد، اگر مدافع دیگری از خط رسمی وجود دارد که میگوید: “من مسئولیت این فعالیت حزب را بعهده میگیرم ولی بر مبنای این پلاتفرم مشخص، اختلاف ما با منصور حکمت هیچ سیاسی نیست، ایشان دارد شور میکند” (اصلاَ بحث مان سر ساغ شدن یا ساغ نشدن بر سراختلافات نیست)، اگر هر خط دیگری بیاید و مسئولیت فعالیت حزب را بعهده بگیرد، من با کمال میل به عنوان عضو حزب با تعبیر قدیم، به عنوان عضو حزب که هر جا او را بفرستند، میرود و هر کاری به او بگویند میکند. برای آن خط کار میکنم.  

 یک رهبری منسجم بگذارید که جرأت کند نسبت به کادرها با قاطعیت برخورد کند، چون خودش را به اندازه  کافی برحق میداند، نه اینکه در رو درواسی کادرها بماند و به روی طرف نیاورد.  

 تحلیل من از مسئله این است، من میگویم بحث سر انسجام خط و ساغ بودن رفقایی است که رهبری را در هر دوره ای بدست میگیرند. ضمن اینکه احترام سیاسی همه به جای خودش محفوظ است، اختلاف در خطوط سیاسی سر جای خودش هست، من پایان دوره ای را، اعلام میکنم. دوره ای که در آن مواضع ارگان مرکزی نه به خاطر مضمون و محتوی و رهنمود و سیاستی که توصیف میکند، بلکه به خاطر  مطلوبیت آن مواضع برای رفقای مختلف در موقعیت رهبری حزب فهمیده شده است. این دوره از نظر من به پایان رسیده است.

در نتیجه میگویم اگر خط ارگان مرکزی همین است، از فردا سیاست تشکیلاتی اش و نحوه فعالیت حزبی اش همانی خواهد بود که از آن خط نتیجه میشود، ولو بقیمت منتظر خدمت کردن ده ها رفیقی باشد که نمیتوانند خودشان را در ارگانی ببینند، که این سیاستها را در این دوره پیش میبرند.  

ادامه دارد…

در شماره های آینده بستر اصلی بخشهای دیگر بحث های منصور حکمت در پلنوم هشتم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، انتشار خواهند یافت.

لازم میدانم یک بار دیگر از رفیق عزیز، “دنیس مر” برای پیاده کردن و تایپ همه سخنان منصور حکمت در این پلنوم، سپاس و قدردانی کنم. طبیعی است که من متن تایپ شده را یک بار دیگر با نوارها مقابله و بسیاری تصحیحات را در تبدیل متن از گفتاری و محاوره ای به کتبی وارد کرده ام و در موارد زیادی نیز برای منسجم کردن  و روان تر کردن جملات ترتیب و توالی آنان را تغییر داده ام.  خط تاکیدها به جز چند مورد که از جانب رفیق دنیس بوده اند، از من است.

ایرج فرزاد

۱۲ ژوئیه ۲۰۲۴

محل نوشتن نظرات