در حسرت یک نیم نگاه
مصطفی هجری در گفتگوها پیرامون وحدت دوباره دو جریان منشعب حزب دمکرات کردستان، برخی حقایق تاریخی را ابتدا “منشعب” و سپس با روایتی تماما متضاد با اصل حقیقت، تکه های حقیقت مثله شده را بهم پیوند میزند. در پی این ماجرا، بی بی سی فارسی با او به عنوان کسی که این عمل جراحی “پیچیده” را هدایت کرده است، گفتگوئی داشته است. در همان حال شاهد برخی “تبریک” و “شادباش” گفتنها نیز بودیم، که مختصرا به اینها نیز اشاره ای خواهم داشت.
ابتدا به آن بخش از گفتگو با بی بی سی که به جنگ بین حزب دمکرات و کومه له وقت مربوط است، میپردازم. مصطفی هجری چنین گفته است:
“ کومه له و نیروی چپ این سازمان، مبارزه مسلحانه با حزب دمکرات برایشان در اولویت بوده نه جمهوری اسلامی.”
این جمله را باید قبل از تکه پاره کردن کل حقیقت و زمانی که حزب دمکرات به دو حزب تقسیم نشده بود، کالبد شکافی کرد.
بالائی ها و پائینی ها
عکس العمل هیستریک یک آخوند(حامد رضا معاونیان)، با الفاظ رایج در لومپنیسم اسلامی به یک “استوری” در اینستاگرام “علی کریمی”- کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال و باشگاه پرسپولیس- در “شب آشورا”، دریچه ای را به آنچه در اعماق جامعه ایران میگذرد باز کرد.
آن “استوری” این جمله بود که داد و فغان و هتاکی آخوند مذکور را در آورد:
[میلیاردها تومان خرج میکنیم نذری بدهیم و در پایان آرزوی شفای بیماری را داریم که برای نداشتن پول درمان میمیرند]
پاسخ های کوتاه به پُرسش های بزرگ- استیون هاوکینگ- ۲ و ۳، ترجمه جدیدی از: ایرج فرزاد
هملت(در اثر شکسپیر) گفت: “من میتوانم خودم را در یک پوست گردو محصور کنم و خودم را پادشاه فضای(space) لایتناهی به حساب آورم”. فکر میکنم منظور او این بود که اگرچه ما انسانها از نظر فیزیکی بسیار محدود هستیم، که بهویژه در مورد خودم صادق است،اما ذهن ما آزاد است تا کل جهان را کاوش کند، و شجاعانه به جایی برویم که حتی Star Trek از قدم زدن در آن میترسد. آیا جهان در واقع بی نهایت و لایتناهی است یا فقط بسیار بزرگ؟ آیا آغازی داشته است؟ آیا برای همیشه ادامه خواهد داشت یا فقط برای مدتی طولانی؟ چگونه ذهن محدود ما می تواند جهان(universe) لایتناهی را درک کند؟ آیا حتی تلاشها از جانب ما در این رابطه، خودبزرگ بینی نیست؟ ادامه مطلب را بخوانید »
پاسخ به چند پرسش در باره: اختناق حجاب
دوستان عزیزی که قبلا با من یک دیالوگ در قالب پرسش و پاسخ داشتند، تم ها و یا سوالات دیگری را طرح کرده اند که من سعی میکنم به آنها بپردازم. بخاطر اینکه این مجموعه دیالوگ، پیوستگی خود را حفظ کند، متن گفتگو و دیالوگ اول را نیز در شماره . ۸۱ بستر اصلی ضمیمه کرده ام.
موضوع مورد بحث: این بار قصد داریم بر مساله “زنان” و بطور مشخص در باره “حجاب” گفتگوئی داشته باشیم.
یک “شهید” دیگر
من نوشته سامان کریم، “پراتیک ناکارگری و ناکمونیستی- بعد از سی سال تاسیس حزب کمونیست کارگری” را خواندم.
“ایشان” از پیش در یک خاستگاه بسیار شناخته شده قرار گرفته اند که برای اعتبار دادن به آن، وارد جدل با بحثهای عثمان حاجی مارف در یک سمینار شده است.
وجه مشخصه”خاستگاه” که گویا فی البداهه از جانب سامان کریم رونمائی شده است این است:
کمونیسم کارگری و مبانی کمونیسم کارگری که منصور حکمت تدوین کرد: از ابتدا “کارگری” نبود و بعد هم که قرار بود کارگری بشود، به درون طبقه “انتقال” نیافت.
دلیل: “سی سال تاریخ “تئوری” و “پراتیک”، حالا دیگر “هردو” حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان عراق.
من به “فکت” هائی که او آورده است و همچنین محتوای بحث عثمان حاجی مارف نمی پردازم و در این رابطه هم درآن “دیالوگ”، جانبدار هیچ سو نیستم.
اما از نظر من این شیوه بحث سامان کریم و نحوه “اعلام برائت از مبانی کمونیسم کارگری” است که باید افشا شود. میگویم “افشا”، چه، ایشان باید بداند برای امثال من این روش و رفتار، رعد و برقی در آسمان بی ابر نیست. ادامه یک تقابل دیرین بین کمونیسم و تحزب پرولتاریائی و مارکسیسم و تمامی جریانات سکتاریستی، بلانکیسیتی و “توطئه گر” است. تفاوت انزواهای “کمونیستی” که سامان کریم نمایندگی میکند، با امثال “باکونین” این است که باکونین در رفتار توطئه گرانه اش علیه انترناسیونال اول، از نفوذ خود در میان بخش عقب مانده تر پرولتاریای کشورهای اروپائی استفاده میکرد، در حالیکه سامان کریم، بدون اینکه صراحتا اعلام کند، به میراث و “فرهنگ” ناسالمی که امثال شفیق- آذرین- مقدم “افتخار بنیانگذاری” آنرا دارند، متکی است. اینجا باز هم یک تفاوت دیگر خودنمائی میکند: آموزگاران ایشان، به معنی دقیق کلمه “منشویک” های دوره و زمانه خود بودند و با رویت هلال “جامعه مدنی” جریان دو خردادی، فرارسیدن”جشن” حاکمیت “سرمایه داران” را به جای “حاکمیت سرمایه” به آن لشکر “استعفا” از مبانی کمونیسم کارگری شادباش گفتند. البته در جریان آن “انتقال طبقاتی”، آنها هم مثل سامان کریم، از پیوند حزب و طبقه داد سخن سر دادند و گفتند اصلا مساله شان این بود که منصور حکمت میخواست “قدرت سیاسی” را با حزب تصرف کند و اینها گویا از سر “کارگر پناهی” ریاکارانه، نه مدافع متعارف سازی سرمایه داری ایران توسط جریان دوخردادی های پیرو خاتمی، که شبها هم با خیالات عشق افلاطونی به “قدرت طبقه” سر بر بالین میگذاشتند. اینها هم مثل سامان کریم، “نقل قول” از مارکس ردیف کردند تا آن پرچم واقعی را هر چه بیشتر پنهان کنند. اما، “دولت مستعجل” استعفا از کمونیسم کارگری و “تکفیر” آن، چنان دوامی نیاورد. در هر حال اینها هنوز هم تلاش دارند که “رفتن” خود را با فلسفه بافی “عمیق” نشان بدهند. اما، آن توهم به خود، اجازه نمیدهد که این “پروفسور”ها، کالبد مقوائی و ردای آکادمیسین های پلاستیکی را در آئینه مقابل خود ورانداز کنند. چه، این سیمای مسخره و مضحک نه تنها خود آنها که مرغ پخته را هم به خنده وامیدارد.
به باور من، سامان کریم” “خروس بی محل” است، که حتی قادر نیست “جنبش” مورد نظر خویش و معادل امروزی بدیل لشکر شورشیان آوریل ۱۹۹۹ را دست نشان کند. شاید درست تر باشد که بگویم از بس چون آن سرباز ژاپنی در جنگل سرگردان است، که متوجه نشده است “سردار”های دنیای خیالبافی ها و اوهاماتش، حتی “جنگ” در کاریکاتور دن کیشوتی، را سالهاست”مختومه” اعلام کرده اند و ایشان هنوز “بی خبر”.
لاجرم آقای سامان کریم، به هپروت ترین، و البته “حّراف” ترین دلقکهای آن “ایام بیادماندنی”، اینجا هم بدون اینکه شهامت ابراز آن را داشته باشد، دخیل بسته است.
لحن سرشار از طعن و متلک و هجا و ریشخند سامان کریم علیه مبانی کمونیسم کارگری و شخص منصور حکمت، گام نهادن در آغاز راهی است که پیشینیان ایشان در ترور شخصیت منصور حکمت با ادبیاتی سخیف و مستهجن و لحن ضد انسانی به پایان رساندند.
به نظر من، صمیمانه تر و سالم تر این بود که به “سی سال” از تاریخ “هر دو حزب” کمونیست کارگری عراق و کردستان، برای “اعلام برائت” از مبانی کمونیسم کارگری “آویزان” نشود. چه، وقتی از آن تاریخ “سی ساله”، ۲۷ سال آن به دورانی میرسد که “ایشان” با آن “احزاب” همراه بوده است، تصویر یک آدم “فریب خورده”، که از خود هیچ اختیاری نداشته است را با خود تداعی میکند. تصور میکنم هیچ آدم عاقلی با یک “قربانی” و “مظلوم”، آنهم طی ۲۷ سال آزگار، احساس سمپاتی نخواهد داشت.
سامان کریم و هر کس دیگری که با شیطان سازی از مبانی کمونیسم کارگری، و با خود فریبی در پرده جملات پرطمطراق، میخواهند نقش “شهید” را بازی کنند، بهتر است بدانند که مدعی تر از آنها، و چه بسا “گارگر کارگری”تر و “حراف”ترها، به این میدان عزا و شیون و واویلا وارد شدند و همانجا زمین خوردند؛ و زمینگیر و وامانده باقی ماندند.
برای سامان کریم در این “جهاد اکبر” و “تزکیه نفس”، آرزوی اجر جزیل و صبر جمیل دارم.
ایرج فرزاد
۲۱ ژوئیه ۲۰۲۲
مراحل مرموز “تغییر رفتار”
آنچه در ایران میگذرد، نشان تمام نمائی از ناممکن بودن بقاء سلطه اسلام سیاسی به شیوه ای است که در چهل سال گذشته وجه مشخصه جمهوری اسلامی بوده است. خود سران رژیم متوجه شده اند که در تداوم بکار گرفتن آن شیوه ها، از پَسِ مردم و قبول مطالبات و خواستهایشان بر نیامده اند. هیچ رژیم فوق دیکتاتوری و سوپر ارتجاع، نمیتواند به اتکاء صرف سرکوب و کشتار به حکومت خود ادامه بدهد، اگر قادر نباشد از نظر اقتصادی اقدامات و سیاستهائی را به نفع اقشاری از جامعه در دستور کار خود بگذارد. در جمهوری اسلامی، و حاکمیت اسلام سیاسی، اقتصاد به ورشکستگی محض دچار شده است. رژیم جمهوری اسلامی در بنیان، و در آستانه عروج خود، به هیچ بدیل اقتصادی در برابر سیستم جاری در جامعه ایران و در دوران سلطنت، متکی نبود. “انقلاب اسلامی”، برعکس قرار بود تمامی آن اقشار جامعه را که با رشد پروسه سرمایه داری شدن جامعه ایران پس از تحولات سالهای آخر دهه ۴۰ شمسی، به حاشیه رانده شده و در معرض انقراض قرار گرفتند، آنچه که خود اسلامی ها “مستضعفین” مینامیدند، نه از نظر اقتصادی، که اساسا از نظر سیاسی، از حاشیه به متن بیاورند. روشن است که “موقعیت” جدید سیاسی آن اقشار وسیع بعد از انقلاب ۵۷، و در سلسله مراتب ارگانهای مختلف حکومتی، که نهادهای جدیدی مثل سپاه پاسادارن، بسیج، جهاد سازندگی، بنیاد شهید، دوائر اطلاعات و “ارتش امام زمان” به قدیمی تر ها اضافه شدند، با خود مزایای اقتصادی، “رانت” و غیره را به همراه داشت. اما تمامی آن نهادها، قرار نبود و قرار نیست که “روبنا” و ساختارهای اداری و نظامی و بوروکراتیک یک شیوه از اقتصاد باشند. ثروت کشور، عمدتا ناشی از فروش نفت، صرف بقاء و راه اندازی همان ارگان ها، به عنوان پاسدار و محافظ یک شیوه از سیاست، یعنی بقاء حاکمیت اسلام سیاسی در ایران شد. اکنون دیگر مشخص شده است که رژیم اسلامی نه تنها نفس حیات را برای شهروندان ایران مورد تهدید جدی قرار داده است، بلکه از تامین منابع بودجه ارگانهای سیاسی خود نیز، ناتوان مانده است. بالاخره فهمیده اند که با حضور یک مردم متوقع در یک جامعه هشتاد و چند میلیونی و شهری، ادامه وضعیت کنونی کل بساط اسلام سیاسی را به مخاطره انداخته است. نمیتوانند با محکوم کردن مردم به زندگی در قحطی و نا امنی اقتصادی، حکومت خود را نگهدارند. چهل سال آزگار همه شیوه های ممکن و شنیع ترین حربه های کشتار و سرکوب را بکار گرفتند و این مردم زمین نخوردند.
تئوریهای “وارداتی” آقای محسن حکیمی
آقای محسن حکیمی تاکنون چند نوشته با عنوان: “آغاز دگردیسی کمونیسم مارکس” که “لنین و دگردیسی قطعی کمونیسم مارکس” گویا پایان سریال بود منتشر کرده است. در آخرین نوشته، اما، کلا نتیجه گرفته است: ” انشعاب پیامد ناگزیر ایدئولوژی مارکسیسم” است.
از این نکته فعلا صرفنظر میکنم که آقای حکیمی “ترجمه فارسی” آثار کسانی دیگر را که روی این تاپیک سالها قبل از ایشان، و بعضا در دوران جنگ سرد، کار کرده اند، چنین نشان میدهد که انگار خود او مستقلا تحقیق کرده و برای آن عرق ریخته است و چنان به همه “منابع” و اسناد مربوطه رجوع داده است که گویا همه را خوانده است. فروپاشی بلوک سرمایه داری دولتی در شوروی سابق، برای اینها “پایان تاریخ” بود و تحقق پیش بینی های “جورج اورول” در مورد سرنوشت کمونیسم که او آنها را “قلعه حیوانات” نامیده بود. در دنیای واقعی، نسب سیاسی بخشی از این آکادمیسین نماهای مارکس شناس خود خوانده، به “مک کارتیسم” میرسد. هدف همین است که آقای حکیمی از آن میراث، رونویسی کرده است: ایدئولوژی مارکسیسم همان “انگلسیسم” است که انگلس با گروگرفتن زندگی مارکس در اواخر عمر او از طریق “پول”، “ماتریالیسم تاریخی” را چون “علم” به “زبان مارکس” گذاشت تا بعدا از آن لنینیسم و حزب لنینی را به میراث بگذارد. تمام این داستان ریشه در دنیای اسطوره ای جنگ سرد حضرات دارد که فروپاشی “سوسیالیسم واقعا موجود”، آنان را به غبارزدئی از ضد کمونیسم جهان سرمایه داری و “مکاتب” روشنفکران طبقه بورژوا سوق داد و تشویق کرد.